.
این دو نفر اصول مشترکی داشتند که خیلی به هم شبیه بود. مثلا اصول اولیه مذهبی مثل پرداخت خمس، رعایت حق الناس و موارد ابتدایی در مسائل اعتقادی. روحیاتشان هم خیلی به هم نزدیک بود. من البته قبل از ازدواج به این شباهتها پی نبردم اما مثلا احمدآقا میآمد و تعریف می کرد که به فلان جا رفتیم و مثلا اصغر و محمد دست به یکی کردند و فلان کار را کردند. برنامهها و علایقشان با هم هماهنگ بود. اصغرآقا خیلی از محمدآقا تعریف می کرد. مثلا یک روایت یا تحلیل سیاسی را شرح میداد و میگفت که این را محمدآقا تعریف کرده.
#شهید_حاج__اصغر_پاشاپور
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
(شهیدپورهنگ)
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
.
به جارو زدن حساسیت داشت. همین که شروع می کرد، دانه های عرق از سر و رویش سرازیر می شد. می گفت: در احادیث و سیره ائمه خوانده ام کمک کردن مرد در کارهای خانه، کفاره گناهان اوست.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
محل کار آخرشان قرار بود رسمیشان کنند چون نسبت به افراد قبلی خیلی اثرگذارتر بودند. گفته بودند اگر به سوریه بروی و برگردی دیگر نمیتوانیم رسمیتان کنیم!
یعنی میخواستند نگهشان دارند و رضایت نمیدادند به رفتنشان. محمدآقا می گفت من به رضایت اینها نیازی ندارم اما می خواهم به لحاظ شرعی مافوقم از من ناراحت نباشد. آنقدر صحبت کرده بودند و یک نفر را جای خودشان گذاشته بودند تا این که موافقت آنها را برای اعزام به سوریه جلب کنند.
حتی کارکنان هم جمع شده بودند و نامهای را امضا کرده بودند که حاجآقا پورهنگ نباید بروند! کلی هم برای آنها صحبت کرده بودند و پرچم حرم امام حسین(ع) را برده بودند و قسمشان داده بودند که راضی بشوند. گفته بودند یک سال می روم کارم را انجام میدهم و برمیگردم. به من هم گفتند که اگر بروم شاید کارم را برای همیشه از دست بدهم!
📸 #شهید_حاج_محمد_پورهنگ در آیین خداحافظی با همکاران قبل از اعزام به سوریه در کنار پرچم حرم حسینی
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
احساس تکلیف میکرد. آنجا (سوریه) کار فرهنگی میکرد. دوست داشت راه دکتر چمران را برود. او ایدههای نو داشت. همه توانش را به کار میگرفت. چند مدرسه بود که به وضعیت بهداشتی آنها رسیدگی میکرد. به خانوادههای فقیر سر میزد و فرهنگ کمک کردن را در بین مردم باب میکرد. میگفت: «میخواهد آنجا کمیته امداد راه بیندازد.»
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
.
در همان زمانی که درباره ازدواج صحبت میکردیم یک بار به من گفت خواب شهادت را دیدهام. خوابهای شهید شبیه رویای صادقه بود. حتی قبل از به دنیا آمدن بچهها خواب دیده بود دختر دوقلو دارد. در رابطه با شهادتش هم گفت «میدانم در چهل سالگی در تهران شهید می شوم.»
انتظار شهادتش را داشتم ولی با توجه به صحبتهایی که کرده بود فکر می کردم الان این اتفاق نمیافتد، مخصوصا که خیلی دوست داشت در سوریه جانباز شود و بعد به شهادت برسد.
خیلی نگران بود که این جنگ تمام شود و بی نصیب بماند. تعریف میکرد در یکی از درگیریها نارنجک کنار پایش عمل نکرده و بارها در معرض شهادت قرار گرفته ولی این اتفاق نیافتاده و از این بابت که بابی باز شده و ممکن است تا چند سال دیگر بسته شود دلشوره داشت.
وقتی حالش بد شد به من گفت حسی دارم که میگوید به چهل سالگی نمیرسم، خیلی دعا کرد که از بستر بیماری بلند شود و برود سوریه تا اگر قرار بر شهادت است بر اثر تیر مستقیم به شهادت برسد و میگفت دعا کردم تا پایان خوابی که دیدهام عوض شود ولی وقتی به تهران برگشت روز به روز اوضاع جسمی وی وخیمتر شد، اطرافیان هم خوابهایی میدیدند که احساس کردم رویای صادقهای که قبلا شهید درباره شهادت از آن صحبت میکرد، در حال وقوع است...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
✍خبرگزاری دفاع مقدس
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
یادم هست یک سال شب قدر رفتیم [مزار حاج محمد] و بچهها خوابشان برد. از آن موقع مدام میگویند میشود برویم پیش بابا و بخوابیم؟!
خیلی بهشان چسبیده بود...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
همسرم در همان جلسه آشناییمان گفت من یک روحانیام و حقوق ثابتی ندارم. شاید با من زندگی راحتی نداشته باشی.
میگفت "من در راه امام حسین(ع) فرش زیر پایم را هم میفروشم..."
انگار عشق و محبت داماد سبب شده که عروس خانم با شنیدن این شرط و آینده بینیهای بیپرده، باز هم تقاضای ازدواجش را قبول کند : "با ۱۴ سکه مهریه"
برادر حاج محمد در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) خطبه عقدمان را جاری کردند. برای شروع زندگیمان به زیارت امام رضا(ع) رفتیم و با پیامک همه فامیل و آشنایانمان را هم به این سفر دعوت کردیم...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فقط منتظر بودم خدا هم به من چیزی بگوید. کلامی که مطمئنم کند. تنها چیزی که آن پازل را کامل کرد وعده ی خدا بود. جایی خوانده بودم که اگر دختری از ترس فقر، مومنی را از در خانه اش رد کند، باب ازدواجش بسته می شود.
محمد دلش پاک بود، پر از امید و توسل به امامانی که مهرشان توی دل من هم بود. شخصیت و مرامش را هم دوست داشتم. تنها راه، توکل بود. من باید به خدا توکل می کردم و زندگی ام را دست خودش می دادم.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
جنگ سوریه جنگ متفاوتی بود. شناخت خودی و غیر خودی کار آسانی نبود. افرادی چون شهید پورهنگ که حجم کاری آن ها بالا بود برای چند روز مرخصی باید از مدتها قبل برنامهریزی میکردند تا مسئولیت را به فرد دیگری محول کنند. ایشان هم مستشار نظامی بود و در کنار این کار فرهنگی میکرد.
اثرگذاری فعالیتهای همسرم باعث علاقمندی مردم سوری به تشیع بود که این عامل محبوبت وی و یکی از دلایل مسمومیت ایشان شد. یکی از خانمهای سوری با دیدن فعالیتها و منش همسرم، شیعه شد و این زنگ خطری برای دشمنان شد که اگر نمی توانند ایشان را در میدان جنگ به شهادت برسانند با نقشه از بین ببرند. از این رو نوع شهادت شهید پورهنگ با دیگر شهدای سوریه فرق داشت.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
📲 خبرگزاری دفاع مقدس
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُ
.
سال ۹۲ میخواستیم اولین سال زندگی مشترکمان را شروع کنیم. تصمیم گرفته بودیم که یک مراسم ماندگار و متفاوت داشته باشیم. میخواستیم جشن ازدواجمان با بقیه فرق داشته باشد.
بلیت مشهد گرفتیم و رفتیم زیارت امام رضا (ع). دوستان و آشنایان را با یک پیامک به عروسیمان دعوت کردیم. سال تحویل در کنار امام رضا (ع) بودیم.
حدوداً ولادت حضرت زینب بود. سال تحویل و جشن شروع زندگیمان یکی شد. آن هم یک جشن باشکوه در کنار هزاران زائر...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
منبع: رجانیوز📲
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
.
با اینکه از گل خریدن و هدیه دادن و محبت کردن کم نمیگذاشت، ولی چند وقت یک بار میپرسید : «از من راضی هستی؟»
بنای زندگی را گذاشته بود بر محبت. میگفت:
«وقتی همسرت از تو راضی باشد خدا یکجور دیگری نگاهت میکند.»
حرفهایش به دل مینشست. حتی اگر هزار بار هم حرفی را شنیده بودی، اما شنیدنش از زبان او لطفی دیگر داشت. اصلاً سخنران قابلی بود. منبرهایش همه گل میکرد. قبل از سخنرانی کلی مطالعه و تحقیق میکرد تا همه حرفهایش سند داشته باشد. موضوعی انتخاب میکرد که کارایی داشته باشد و دردی از مردم دوا کند.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
harimeharam.ir
@shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
حاجی هیچوقت فرصت شرکت در پیادهروی #اربعین را از دست نمیداد، ولی وقتی امکان سفرش به سوریه فراهم شد، هزینه حضور چند نفر از نیازمندان را که حسرت شرکت در این مراسم را داشتند پرداخت کرد تا از طرف او نایبالزیاره باشند.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊