💠
#جان_شیعه_اهل_سنت|
#فصل_پنجم (آخر)
#قسمت_هفدهم
هوا رو به
#روشنی بود که آسید احمد و
#مجید هم آمدند. صورت مجید پشت پرده ای از دلتنگی به
#ماتم نشسته و وقتی فهمید ما هم به زیارت نرفته ایم، با لحنی لبريز
#حسرت رو به من کرد: «ما هم نتونستیم بریم حرم!»
که آسید احمد
#دستی سر شانه اش زد و با
#مهربانی پاسخ داد: «عیب نداره بابا جون! میشد ما به زمان
#خلوتی بیایم حرم و راحت بریم زیارت و کلی هم با آقا حال کنیم! ولی حالا که
#خدا توفيق داده
#اربعین زائر امام حسین هم باشیم، دیگه نباید به
#لذت خودمون فکر کنیم! باید هر چی پیش میاد
#راضی باشیم، حتی اگه نتونیم بریم زیارت و حتی چشم مون هم به ضریح حضرت نیفته! باید ببینیم آقا از ما چی می خواد، نه اینکه دل خودمون چی می خواد!»
سپس به خیل
#جمعیتی که در اطراف
#حرم در رفت و آمد بودند، اشاره کرد و با حالتی
#عارفانه ادامه داد: «زمان اربعین این جا مثل صحرای
#محشر میشه! این همه آدم جمع میشن تا فقط به ندای
#امام_حسین(ع) لبیک بگن! زیارت اربعین تکلیفه!»
و چه
#پاسخ عجیبی که نگاه مجید هم محو صورت
#نورانی آسید احمد شد و من نمی توانستم به
#عمق اعتقادش پی ببرم که در سکوتی ساده
سر به زیر انداختم.
از وارد شدن به حرم
#ناامید شده و بایستی از همین
#امروز صبح، حرکتمان را به سمت
#کربلا آغاز می کردیم که با اوج دلتنگی با حرم
#امام_علی(ع) وداع کرده و با اراده ای
#عاشقانه، به سمت جاده
#نجف به کربلا به راه افتادیم.
موکب های
#پذیرایی از زائران، در تمام کوچه خیابان های شهر
#نجف مستقر شده و هریک به وسیله ای به رهگذران
#خدمت می کردند. در مقابل اکثر موکب ها هم صندلی هایی برای
#استراحت مردم تعبیه شده بود و حسابی ضعف کرده بودیم که در کنار یکی از موکب ها نشستیم و هنوز
#لحظاتی نگذشته بود که خادمان
#موکب با استکان هایی از شیر داغ و ظرفی پر از نان شیرین به سمت مان آمدند.
#ظرف نان را با احترام
#تعارفمان می کردند و با چه مهر و
#محبتی استکان های شیر را به دستمان می دادند که انگار از نور
#چشم خود پذیرایی می کردند و در خنکای یک صبح پاییزی، شیر داغ و نان شیرین چه
#حلاوتی را در مذاقمان ته نشین می کرد که جانی تازه گرفته و دوباره به راه افتادیم.
ادامه دارد...
✍️نویسنده:
#فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊