🕊 نظر لطف و برادری در حق دوستشان به ، آقای شهبازی 📬 سلام و عرض ادب خدمت همه بزرگواران. از اونجایی که قبلاً هم گفتم همه خاطرات منو اصغر جان البته از طرف من منشوری و از طرف اصغر جان وساطت و قلم عفو بوده... خاطرات و از دورانی شروع میکنم که تو مساجد محله ها عرف بود که برای اذان و اقامه نماز ها برنامه داشتیم که مثلاً نماز ظهر رو یکی می‌گفت عصر رو دیگری مغرب رو یکی عشا رو دیگری انجام میدادن... وقت نماز عشا شد و نوبت من بود تکبیر بگم. شروع به تکبیر گفتن کردم.. .همون لحظه که گفتم تکبیر الاحرام گلاب به روتون احتیاج به دستشویی پیدا کردم. تحمل کردم تا رکعت سوم... واقعاً دیگه نمی‌تونستم رکعت سوم تو رکوع هم گفتم السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته... میکروفون رو گذاشتم رو منبرو دویدم بیرون. پشت سرمو که نگاه کردم دیدم همه دارن موج مکزیکی میزنن بندگان خدا ... و داستان اینجا شروع شد که فردا که میخواستم وارد مسجد بشم عزیز آقا با عصای معروفشون یه چشم قره رفتن منو. من چند روزی جرات وارد شدن تو مسجدو نداشتم که اصغر رسیدو تو حیاط منو دید دارم قدم میزنم. گفت اینجا چیکار می‌کنی موقع نماز. داستانی تعریف کردم براش. باهام تو حیاط ایستاد تا نماز تموم شدو دست منو گرفت برد تو مسجد وساطت منو پیش عزیز آقا کردو منو دوباره تو مسجد راه دادن. البته این وساطت زیاد دوام نداشتو دوباره به داستان جدید شروع شد که ایشالا بعداً اگر قابل پخش بود تعریف میکنم. ------------------------- پ.ن: عزیز آقا پدر شهید پاشاپور هستند.☺️ ممنونم از اشتراک گذاری خاطرات شهید. ارتباط ناشناس با کانال شهیدان👇🌹 ✉️ daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊