۵۷
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
...
... از این جریان دو سال گذشت. گاهی محبتهای شهید را در زندگیام میدیدم. در اوایل تیر سال ۱۴۰۱ به مشهد مقدس رفتم. در صحن پیامبر اعظم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نشسته بودم. دو رکعت نماز بهنیت مادرم خواندم که دو سال است دار دنیا را وداع گفته و دو رکعت نماز بهنیت شهید عباس. همانطور که نشسته بودم و به گنبد آقا علیبنموسیالرضا(علیهالسلام) نگاه میکردم، گفتم: «حدود دو ساله سعی میکنم هر کار خیری رو بهنیت مادرم و شهید عباس انجام بدم. آیا این اعمال ناچیز من بهشون میرسه یا نه.» یک نشانه برای اطمینان قلبی از آقا طلب کردم و عباس را واسطه کردم. همان شب، در عالم رؤیا دیدم که در حرم مطهر علیبنموسیالرضا(علیهالسلام) هستم. جلوی من جمعیت زیادی ایستاده بود. دیدم جلوی آن جمعیت یک جوان قدبلند ایستاده بود. از پشتسر او را میدیدم که میخواهد در شیشهای را باز کند تا جمعیت وارد شود. از اطرافیان سؤال کردم این جوان کیست. گفتند شهید عباس دانشگر. از خوشحالی از خواب بیدار شدم.
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯