۱۵۳ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍   2⃣بخش دوم 🔸️محبت شهید به برادران 👤محمدامین احمدی، استان فارس عباس به‌تازگی پرواز کرده بود. به‌طور اتفاقی چشمانم به رخ زیبای او روشن شد؛ همان عکس لبخند زیبای عباس که در حال تشییع بر روی دستان مردم روی تابوت نصب شده بود. آن چهرۀ خندان شهید در ذهنم نقش بسته بود. حدود پنج سال گذشت. سال ۱۴۰۰ در زندگی با مشکلی روبه‌رو شدم. به دنبال کسی بودم که بتوانم با او درددل کنم و برای حل مشکلم، آبروی او را واسطۀ خود و خدای مهربان قرار دهم. تا اینکه چشمانم به چشمان عباس افتاد؛ مگر نه اینکه شهدا در قهقهۀ مستانه‌شان عند ربهم یرزقون هستند؟! همانند گمگشته‌ای بودم که دوران هجرش به سر آمده بود. در ابتدا به ائمۀ اطهار(علیهم‌السلام) متوسل شدم. مدتی وقتم با دعا و ذکر سپری شد. بعد، شهید عباس را واسطه کردم. از اعماق وجودم از او خواستم پادرمیانی کند تا مشکلاتم برطرف شود. طولی نکشید که مشکل برطرف شد... 📗 ╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahiddaneshgar ╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯