۱۵۷ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍   2⃣بخش دوم 🔸️محبت شهید به برادران 👤عبدالله محبی قدری از حال‌وهوای معنوی نوجوانی و آرمان‌گرایی بلندی که داشتم، فاصله گرفته بودم؛ طوری که ازدواج به مهم‌ترین هدفم تبدیل شده بود و در دعاهایم در صدر فهرست قرار گرفته بود. در چنین شرایطی مورد خواستگاری پیش آمد. با خانواده‌ام به خواستگاری رفتیم و چندین جلسه هم کار جلو رفت. اگرچه تا حد بالایی با حفظ حدود شرعی پیش رفتم و از احساسی شدن جلسات خواستگاری و صحبت و نگاه غیرضروری جلوگیری می‌کردم، وابستگی شدیدی در دلم در حال رشد کردن بود؛ به‌ویژه که بعد از چند جلسه ظاهراً همه‌چیز موردتأیید طرفین بود. تا پیش از این قضایا، شناختی از شهید عباس دانشگر نداشتم. فقط در یک پوستر، عکس شهید را در کنار چند نفر دیگر از شهدا به‌عنوان شهدای دهه‌هفتادی مدافع حرم بر روی کامپیوترم داشتم. در خلال جلسات خواستگاری و درحالی‌که فاصله‌ای بین این جلسات افتاده بود و این دلبستگی هم در دلم ریشه دوانده بود، در گلزار شهدای شهرمان بنر بزرگی از شهید دانشگر در کنار مزار شهرمان دیدم. در همان ایام، یکی از دوستانم هم تصویر شهید دانشگر را به‌عنوان تصویر صفحه گوشی‌اش قرار داد و همچنین کانالی که در یکی از شبکه‌های اجتماعی پیگیری می‌کردم، مطلب آن روزش مربوط به شهید دانشگر بود... 📗 ╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahiddaneshgar ╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯