۱۶۳ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍   2⃣بخش دوم 🔸️محبت شهید به برادران 👤آقای عابدی، استان مازندران ایام ماه رمضان سال ۱۴۰۱ بود. مراسمی ویژه این ماه مبارک و هر شب به یاد یک شهید در حسینیه چهارده معصوم(ع) ستاد فرماندهی تهران بزرگ(فراجا) با مداحی حاج‌محمدرضا طاهری برگزار می شد. این مراسم هر شب از شبکه سه سیما به‌طور مستقیم پخش می‌شد. شب سوم ماه رمضان دربارۀ شهید عباس دانشگر بود. آن شب بعد از تماشای برنامه، انگار در دلم غوغایی به پا شد. هر کاری می‌کردم خودم را آرام کنم، نتوانستم. هر روز تمام عکس‌ها و فیلم‌های شهید عباس را از سایت‌ها و فضای مجازی دنبال می‌کردم. روزبه‌روز بر عطشم افزوده می‌شد. انگار چشمان زیبای عباس به من می‌گفت بیا پیشم. تا پایان ماه رمضان، آرام و قرار نداشتم. مشکلات شخصی زیادی هم داشتم. انگار عباس همۀ زندگی‌ام شده بود. هجدهم اردیبهشت شب ولادت شهید عباس بود. تصمیم گرفتم خودم را به هر طریقی شده به مزار عباس برسانم. راه افتادم. در مسیر آمدن به این باور رسیدم که عباس همراه من است. خودم را سر مزار مطهر عباس رساندم. با نگاه به سنگ قبر اشک‌هایم جاری شد. لحظاتی سر مزارش نشستم. با شهید عباس درددل‌‌ها کردم. از او خواستم دستم را بگیرد. به‌خواست خداوند متعال و لطف ائمۀ اطهار(علیهم‌السلام)، بعد از مدتی مشکلات من یکی پس از دیگری حل شد. انگار از اول مشکلی نداشتم. از آن زمان به‌بعد، پنج بار سر مزارش حاضر شدم و شهید را به‌عنوان رفیق شهیدم انتخاب کردم و کتاب‌های شهید را به دوستانم دادم و آنان را با شهید آشنا کردم. هرچه زمان می‌گذرد، به یقین می‌رسم که انتخاب عنوان «جوان مؤمن انقلابی» برازندۀ این شهید عزیز است. 📗 ╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahiddaneshgar ╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯