۲۲۹
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠 خانم زارع
در تابستان سال ۱۴۰۰ با شهید آشنا شدم؛ زمانی که مشکلی در زندگیام بود و اوضاع روحیام نامناسب بود. عکس ایشان و نامزدشان را در فضای مجازی دیدم و بعد از مدتی پیگیر زندگینامهاش شدم. خیلی رویم تأثیر گذاشت؛ بهطوری که مشکلات خودم برایم قابلتحمل شد و تحتتأثیر وصیتنامه و زندگی شهید عباس قرار گرفتم.
یکی از شبهای محرم بود. توی خوابگاه بودم. دلم بدجوری گرفته بود. به نماز شب ایستادم؛ ولی گریه امانم نمیداد. به شهدا و شهید عباس متوسل شدم و یک دل سیر گریه کردم. همان شب که خوابیدم، در عالم رؤیا دیدم در بین جمعی از شهدا هستم. شهید عباس را نمیتوانستم ببینم؛ ولی میدانستم در جمع حضور دارد. نمیشد فهمید جمع چه تعداد است. فقط میدانستم همهشان شهید هستند. حضور شهید حججی را هم احساس میکردم. یکی از شهدا نزدیکم شد و پیالهای بهم داد که تویش شربت بود. بهم گفت: «بخور، خواهرم!» من هم خوردم. با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم...
#ادامه_دارد
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯