ناهیدبه مادرش گفت:این راهی که من دارم میروم راه اهلبیت وشهداست ومن ازمرگ هیچ ترسی ندارم.
ناهیدراهی دندان پزشک شدهمیشه به همه میگفت:راه شهداوامام رایادتان نرود.
ناهیدهنوزکه به دندان پزشک نرسیده بوددوشمنان اوراتعقیب میکردندودراولین فرست اوراگرفتن ودراتوبوسی که مخصوص خودشان است انداختن ودریه جای دوری رفتن.
خواهرناهیدبه دنبال ناهیدرفت امادیددندان پزشک بسته است،ازهمه پرسوجوکردوهمه گفتن:نادیدیم که سواراتوبوسی شدورفت.
ناهیدراباپای پیاده به روستای هَشَمیزبردند؛واورادرمدرسه ای که دیگه هالامرکزسپاه کمله بوداسیرش کردند.
هرروزاوراشکنجا میدادندوهرروزازاودرخاست میکردندکه به امام فوحش بدهد،اماناهیدفقط خداوحضرت فاطمه زهرا(س)راصدامیزد.
ومیگفت:جانم فدای امام.
پس ازیازده ماه غربت واسارت وتحمل دردشکنجه هاکُمُله اورابه قبرستان روستای هَشَمیزبردندمردم آن روستامخفیانه باناهیددرارتباط بودند.
درشب سردپاییزی آمدندوبه ناهیدگفتند:بلندشومیخواهیم آزادت کنیم.اماناهیدمیدانست که هیچ آزادی درکارنیست.
#شهیده_ناهید_فاتحی_کرجو🌸
#معرفی_شهیده🕊