eitaa logo
「شهیده راضیه کشاورز」
705 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
38 فایل
「شهیده راضیه کشاورز」∶ ●دوست دارم راهی رو برم که خدا راضی باشه...🌱 راض بابا↯ @shahidehRaziehkeshavarz✨ کانال مثلِ راضیه...↯: 『 @meslerazieh313 』 کانال پیام های شما↯ @nashenass_khoone کانال رسمی-زیرنظر مادر شهیده✓ ◢کانال وقف امام زمان(عج)◤
مشاهده در ایتا
دانلود
﴿﴾ سلام✋🏿 خیلی ممنون از نظر شما.🍀✨ 👇🏿✨⭕️ خب پس: امروزمون : شهید بزرگوار ؛ هست ❤️🌸🙂
در چهارمین روز از تیرماه سال1344📆در شهر سنندج در میان خانواده ای مذهبی و اهل تسنن به دنیا آمد.🌱 پدرش محمد،اهل تسنن📿 و از پرسنل ژاندارمری بود و مادرش سیده زینب، زنی شیعه📿، زحمتكش و خانه دار بود كه فرزندانش را با عشق به اهل بیت(ع) بزرگ می كرد.✨
ناهید كودكی مهربان🌱، مسئولیت پذیر✅ و شجاع👌 بود كه در دامان عفیف مادر، با رشد جسم، روح معنوی خود را پرورش می داد.✨ ناهید بسیار مهربان و رئوف بود💫. اغلب لباس و دیگر وسایلش را به دیگران هدیه می داد🎁. پدرش زیاد مأموریت میرفت. یك بار یك عروسك خوب و گرا نقیمت برایش خریده بود🧸. مادرش به پدر گفته بود كه چند روزی است كه خبری از عروسك نیست. فكر كرده بودند ناهید عروسكش را گم كرده❌. از او پرسیدند. گفت: «داده ام به یكی از دوستانم.🌙 دختر خوبی است. می آوردش. پدر او پول ندارد كه برایش عروسك بخرد! 💔» از بچگی چادر و روسری سرش میکرد👌. خیلی به نظافت اهمیت می داد🌱. وقتی هوا بارانی می شد☔، چادر به سر، گوشه‌ای می ایستاد. بازی نمی کرد❌. می گفت: «كثیف می شوم! 🍂» بچه ها بهش می گفتند: «وسواسی⚡ »
آن قدر در محراب عبادت با خدا لذت می برد✨📿 كه به پدرش گفته بود: «اگر از چیزی ناراحت و دلتنگ باشم و گریه كنم، چشمانم سرخ می شود و سرم درد می گیرد...🥀 اما وقتی با خدا راز و نیاز كرده و گریه می كنم✨، نه خسته ام🌱، نه سردرد و ناراحتی جسمی احساس می كنم💫، بلكه تازه سبك تر و آرام تر می شوم...🕊» با شروع حركت های انقلابی مردم ایران🇮🇷، ناهید هم به سیل خروشان انقلابیون پیوست✌ و با شركت در راهپیمایی ها و تظاهرات ضدطاغوت✊ در جرگه دختران مبارز كردستان قرار گرفت.👌💯 بعد از پیروزی انقلاب اسلامی🇮🇷 و شروع درگیری های ضدانقلاب در مناطق كردستان✅، همكاری اش را با نیروهای ارتش⚡ و بسیج⚡ و سپاه⚡ آغاز كرد. شروع این همكاری، خشم ضدانقلاب به خصوص "گروهك كومله" را كه زخم خورده فعالیت های انقلابی این نوجوان و سایر دوستانش بود، برانگیخت🔥. ناهید علاوه بر همكاری با بسیج و سپاه🌙، بیشتر وقتش را به خواندن كتاب های مذهبی📚 و قرآن📖 و انجام فعالیت های اجتماعی می گذراند✍️✔
یکی از دوستان شهید «ناهید فاتحی‌کرجو» بیان می‌دارد: سال ۱۳۵۷، تظاهرات زیادی در سنندج برگزار می‌شد✊. یک روز، در خانه مشغول کار بودم که متوجه سر و صدای زیادی شدم📣. از خانه بیرون رفتم. ناهید و مادرش در خیابان بودند و همسایه‌ها دور و بر آنها جمع شده بودند✊. خیلی ترسیدم. سر و صورت ناهید زخمی و کبود شده بود🥀 و با فریاد از جنایات رژیم پهلوی❌ و درنده خویی‌های ساواک می‌گفت✌. گویا در تظاهرات او را شناسایی کرده✅ و کتک زده بودند 🍂و قصد دستگیری او را داشتند.💯 آن قدر با باتوم و شلاق به او زده بودند 🥀که پشتش سیاه و کبود شده بود‼️ درد زیادی داشت که نمی‌توانست بایستد💔.
ناهید پانزده‌ساله بود كه كسی به خواستگاریش آمد💐. خواهرش میگوید: «گذشته از فاصلۀ سنی زیاد📆، از لحاظ مسایل اخلاقی هم آدم خوبی نبود❌. رفتارش مشكوك بود🔍. بر خلاف ناهید كه طرفدار سپاه و بسیج بود👌، او هوادار كومله ها بود❌. هنوز ازدواج نكرده بودند كه او دستگیر شد⛓️. معلوم شد جنایتكار است و اعدامش كردند💯 » این اتفاق كه افتاد، ناهید بیشتر وقتش را به خواندن كتابهای مذهبی📚 و قرآن می گذراند.📖 كنایه ها شروع شد☔. این حرفها مثل تیری به قلب ناهید فرو می رفت💔. عده ای می گفتند كه او نامزدش را لو داده🥀 بعضی می گفتند كه او جاسوس سپاه است‼️گاهی هم می شنید كه گفته اند او جاسوس كومله است و این كارهایش برای رد گم كردن است...
محمود فاتحی کرجو» پدر شهیده می‌گوید: ناهید، مذهبی و نترس بود✌. در جلسات قرآن📖 و جلسات مبارزه با رژیم شاه✊شرکت می‌کرد و درباره جلساتی که شرکت کرده بود، با دیگران صحبت می‌کرد✍️. در راهپیمایی‌های انقلاب حضور داشت✊🇮🇷، با دیدن عکس و پوستر شهدا منقلب می‌شد...💔☔ به امام خمینی(ره) علاقه زیادی داشت.✨روز ۱۲ بهمن که برای نخستین بار، امام(ره) را در تلویزیون دید📺، با صدای بلند مرا صدا کرد و گفت: «بابا این آقای خمینی است🌱». دستش را روی صفحه تلویزیون کشید و گفت «خیلی دوست دارم از نزدیک با او صحبت کنم🌙» و جلوی تلویزیون ایستاد و شروع کرد به درد دل کردن با امام...💎🦋
ادامه ... شیربچه كردستان رابر آن داشت كه جان فدای آرمان كرده و هرگز علیه امام و رهبر خود زبان باز نكند...👌 … 11 ماه از ربوده شدن او می گذشت كه پیكر مجروح و كبودش💔 را با سری شكسته و تراشیده💔 در سنگلاخ های اطراف روستای هَشَمیز پیدا كردند...💔🥀 وقتی پیكر مجروح و بی جان او را به شهر سنندج انتقال دادند، مادرش بسیار بی تابی می كرد🥀، سیده خانم كه خود زنی قوی و سرپرست خانواده بود چندین بار از هوش رفت...💔🥀 پیكر صدمه دیده💔 و آغشته به خون ناهید اگرچه دیگر صدایی برای فریاد زدن و جانی برای فدا كردن در راه انقلاب نداشت💔، اما كتابی مصور از ددمنشی ضدانقلاب بود❌. او همواره حلقومی برای هزاران فریاد مظلومیت و ایستادگی است...👌
خانواده شهید نوجوان ناهید فاتحی كرجو🕊، صلاح ندیدند وی را در سنندج دفن كنند🥀 و برای رهایی از آزار و اذیت ضد انقلاب و برخورداری از امنیت اجتماعی، جسد او را برای تدفین به تهران منتقل و در قطعه شهدای انقلاب بهشت زهرای تهران دفن كردند.🥀🕊 چند سال بعد، مادر كه برای یافتن دختر نوجوانش از هیچ كوششی دریغ نكرده بود🍂، از اندوه فراق همیشگی و شهادت مظلومانه او بیمار شد💔 و تاب زندگی بدون ناهید را نیاورد... 💔🥀 «🕊راهشان پررهرو باد🕊» 🥀 🕊 📗 📖 .
برای آشنایی بیشتر با 🕊 🕊 این کتابها را مطالعه فرمایید.📚 • ۱۱ ماه •سمیه کردستان ڪانال ݜـہیده‍ ږاۻیـہ ڪۺاوږز | ѕнαнιderαzιeнĸeѕнαvαrz
🥀🕊 🧕بانوےشهیده↜ناهید‌فاتحی‌کرجو (معروف‌به‌سُمیّه‌ی‌کردستان) 🗓سالروزتولد↜۱۳۴۴/۴/۴ ✨محل‌تولد↜سنندج 🕊سالروز‌شهادت↜۱۳۶۱/۹/۱ 😔محل‌شهادت↜روستای‌هشمیز/کردستان 💔نحوه‌شهادت↜شکنجه‌های‌ضد‌انقلاب 🥀آرامگاه‌↜بهشت‌زهرا(س)/تهران . . .
در چهارمین روز از تیرماه سال1344📆در شهر سنندج در میان خانواده ای مذهبی و اهل تسنن به دنیا آمد.🌱 پدرش محمد،اهل تسنن📿 و از پرسنل ژاندارمری بود و مادرش سیده زینب، زنی شیعه📿، زحمتكش و خانه دار بود كه فرزندانش را با عشق به اهل بیت(ع) بزرگ می كرد.✨
ناهید كودكی مهربان🌱، مسئولیت پذیر✅ و شجاع👌 بود كه در دامان عفیف مادر، با رشد جسم، روح معنوی خود را پرورش می داد.✨ ناهید بسیار مهربان و رئوف بود💫. اغلب لباس و دیگر وسایلش را به دیگران هدیه می داد🎁. پدرش زیاد مأموریت میرفت. یك بار یك عروسك خوب و گرا نقیمت برایش خریده بود🧸. مادرش به پدر گفته بود كه چند روزی است كه خبری از عروسك نیست. فكر كرده بودند ناهید عروسكش را گم كرده❌. از او پرسیدند. گفت: «داده ام به یكی از دوستانم.🌙 دختر خوبی است. می آوردش. پدر او پول ندارد كه برایش عروسك بخرد! 💔» از بچگی چادر و روسری سرش میکرد👌. خیلی به نظافت اهمیت می داد🌱. وقتی هوا بارانی می شد☔، چادر به سر، گوشه‌ای می ایستاد. بازی نمی کرد❌. می گفت: «كثیف می شوم! 🍂» بچه ها بهش می گفتند: «وسواسی⚡ »
آن قدر در محراب عبادت با خدا لذت می برد✨📿 كه به پدرش گفته بود: «اگر از چیزی ناراحت و دلتنگ باشم و گریه كنم، چشمانم سرخ می شود و سرم درد می گیرد...🥀 اما وقتی با خدا راز و نیاز كرده و گریه می كنم✨، نه خسته ام🌱، نه سردرد و ناراحتی جسمی احساس می كنم💫، بلكه تازه سبك تر و آرام تر می شوم...🕊» با شروع حركت های انقلابی مردم ایران🇮🇷، ناهید هم به سیل خروشان انقلابیون پیوست✌ و با شركت در راهپیمایی ها و تظاهرات ضدطاغوت✊ در جرگه دختران مبارز كردستان قرار گرفت.👌💯 بعد از پیروزی انقلاب اسلامی🇮🇷 و شروع درگیری های ضدانقلاب در مناطق كردستان✅، همكاری اش را با نیروهای ارتش⚡ و بسیج⚡ و سپاه⚡ آغاز كرد. شروع این همكاری، خشم ضدانقلاب به خصوص "گروهك كومله" را كه زخم خورده فعالیت های انقلابی این نوجوان و سایر دوستانش بود، برانگیخت🔥. ناهید علاوه بر همكاری با بسیج و سپاه🌙، بیشتر وقتش را به خواندن كتاب های مذهبی📚 و قرآن📖 و انجام فعالیت های اجتماعی می گذراند✍️✔️.
یکی از دوستان شهید «ناهید فاتحی‌کرجو» بیان می‌دارد: سال ۱۳۵۷، تظاهرات زیادی در سنندج برگزار می‌شد✊. یک روز، در خانه مشغول کار بودم که متوجه سر و صدای زیادی شدم📣. از خانه بیرون رفتم. ناهید و مادرش در خیابان بودند و همسایه‌ها دور و بر آنها جمع شده بودند✊. خیلی ترسیدم. سر و صورت ناهید زخمی و کبود شده بود🥀 و با فریاد از جنایات رژیم پهلوی❌ و درنده خویی‌های ساواک می‌گفت✌. گویا در تظاهرات او را شناسایی کرده✅ و کتک زده بودند 🍂و قصد دستگیری او را داشتند.💯 آن قدر با باتوم و شلاق به او زده بودند 🥀که پشتش سیاه و کبود شده بود‼️ درد زیادی داشت که نمی‌توانست بایستد🍂.
ناهید پانزده‌ساله بود كه كسی به خواستگاریش آمد💐. خواهرش میگوید: «گذشته از فاصلۀ سنی زیاد📆، از لحاظ مسایل اخلاقی هم آدم خوبی نبود❌. رفتارش مشكوك بود🔍. بر خلاف ناهید كه طرفدار سپاه و بسیج بود👌، او هوادار كومله ها بود❌. هنوز ازدواج نكرده بودند كه او دستگیر شد⛓️. معلوم شد جنایتكار است و اعدامش كردند💯 » این اتفاق كه افتاد، ناهید بیشتر وقتش را به خواندن كتابهای مذهبی📚 و قرآن می گذراند.📖 كنایه ها شروع شد☔. این حرفها مثل تیری به قلب ناهید فرو می رفت💔. عده ای می گفتند كه او نامزدش را لو داده🥀 بعضی می گفتند كه او جاسوس سپاه است‼️گاهی هم می شنید كه گفته اند او جاسوس كومله است و این كارهایش برای رد گم كردن است...
محمود فاتحی کرجو» پدر شهیده می‌گوید: ناهید، مذهبی و نترس بود✌. در جلسات قرآن📖 و جلسات مبارزه با رژیم شاه✊شرکت می‌کرد و درباره جلساتی که شرکت کرده بود، با دیگران صحبت می‌کرد✍️. در راهپیمایی‌های انقلاب حضور داشت✊🇮🇷، با دیدن عکس و پوستر شهدا منقلب می‌شد...💔☔ به امام خمینی(ره) علاقه زیادی داشت.✨روز ۱۲ بهمن که برای نخستین بار، امام(ره) را در تلویزیون دید📺، با صدای بلند مرا صدا کرد و گفت: «بابا این آقای خمینی است🌱». دستش را روی صفحه تلویزیون کشید و گفت «خیلی دوست دارم از نزدیک با او صحبت کنم🌙» و جلوی تلویزیون ایستاد و شروع کرد به درد دل کردن با امام...💎🦋
اوایل زمستان سال 1360📆 به شدت بیمار شد☔ و به درمانگاهی در میدان مركزی شهر سنندج مراجعه كرد🏥. اما از ساعت مراجعتش خیلی گذشته بود⏰ و خانواده نگران شده بودند... خواهرش به دنبالش می رود و بعد از ساعت ها پرس وجو پیدایش نمی كند🍂. خبری از ناهید نبود‼️ انگار كه اصلاً به درمانگاه نرفته بود‼️آن وقت ها پدر ناهید در جبهه خرمشهر بود📿 و مادر نگران و دست تنها، به تنهایی همه جا دنبال او می گشت🍃. تا اینكه بالاخره از چند نفر كه ناهید را می شناختند و او را آن روز دیده بودند شنید كه: چهارنفر، ناهید را دوره كرده، به زور سوار مینی بوس كردند و بردند‼️💔
بعد از ربوده شدن ناهید، خانواده او مرتب مورد تهدید قرار می گرفتند☔. افراد ناشناس به خانه آنها نامه✉️ می فرستادند كه: اگر بازهم با سپاه و پیشمرگان انقلاب همكاری كنید، بقیه بچه هایتان را هم می كشیم‼️ چندماهی بعد خبری در شهر پیچید كه دختری را در روستاهای كردستان با دستانی بسته💔 و سری تراشیده💔به جرم اینكه «این جاسوس خمینی است‼️» می چرخانیدن.. این خبر در مدت كوتاهی همه جا پخش شد🍃 و نگرانی های مادر را به یقین تبدیل كرد💔. او خود ناهید بود🥀. این ویژگی كه برای "كومله" و "ضدانقلاب" اتهام بود برای ناهید افتخار محسوب می شد...🍂 یك روستایی دیده های خود را از آن اتفاق این گونه تعریف می كند: «آنها سردختری را تراشیده بودند💔 و او را در روستا می گرداندند💔. كومله ها به آن دختر نوجوان می گفتند: آزادت نمی كنیم مگر اینكه به خمینی توهین كنی‼️» اما بصیرت✨، ایمان💫، شجاعت✌ و انگیزه های معنوی📿 توام با شناخت اهداف انقلاب اسلامی🇮🇷 این دختر نوجوان دلیر، شیربچه كردستان رابر آن داشت كه جان فدای آرمان كرده و هرگز علیه امام و رهبر خود زبان باز نكند...👌 … 11 ماه از ربوده شدن او می گذشت كه پیكر مجروح و كبودش💔 را با سری شكسته و تراشیده💔 در سنگلاخ های اطراف روستای هَشَمیز پیدا كردند...💔🥀 وقتی پیكر مجروح و بی جان او را به شهر سنندج انتقال دادند، مادرش بسیار بی تابی می كرد🥀، سیده خانم كه خود زنی قوی و سرپرست خانواده بود چندین بار از هوش رفت...💔🥀 پیكر صدمه دیده💔 و آغشته به خون ناهید اگرچه دیگر صدایی برای فریاد زدن و جانی برای فدا كردن در راه انقلاب نداشت💔، اما كتابی مصور از ددمنشی ضدانقلاب بود❌. او همواره حلقومی برای هزاران فریاد مظلومیت و ایستادگی است...👌
خانواده شهید نوجوان ناهید فاتحی كرجو🕊، صلاح ندیدند وی را در سنندج دفن كنند🥀 و برای رهایی از آزار و اذیت ضد انقلاب و برخورداری از امنیت اجتماعی، جسد او را برای تدفین به تهران منتقل و در قطعه شهدای انقلاب بهشت زهرای تهران دفن كردند.🥀🕊 چند سال بعد، مادر كه برای یافتن دختر نوجوانش از هیچ كوششی دریغ نكرده بود🍂، از اندوه فراق همیشگی و شهادت مظلومانه او بیمار شد💔 و تاب زندگی بدون ناهید را نیاورد... 💔🥀 «🕊راهشان پررهرو باد🕊» 🥀 🕊
ناهیدبه مادرش گفت:این راهی که من دارم میروم راه اهلبیت وشهداست ومن ازمرگ هیچ ترسی ندارم. ناهیدراهی دندان پزشک شدهمیشه به همه میگفت:راه شهداوامام رایادتان نرود. ناهیدهنوزکه به دندان پزشک نرسیده بوددوشمنان اوراتعقیب میکردندودراولین فرست اوراگرفتن ودراتوبوسی که مخصوص خودشان است انداختن ودریه جای دوری رفتن. خواهرناهیدبه دنبال ناهیدرفت امادیددندان پزشک بسته است،ازهمه پرسوجوکردوهمه گفتن:نادیدیم که سواراتوبوسی شدورفت. ناهیدراباپای پیاده به روستای هَشَمیزبردند؛واورادرمدرسه ای که دیگه هالامرکزسپاه کمله بوداسیرش کردند. هرروزاوراشکنجا میدادندوهرروزازاودرخاست میکردندکه به امام فوحش بدهد،اماناهیدفقط خداوحضرت فاطمه زهرا(س)راصدامیزد. ومیگفت:جانم فدای امام. پس ازیازده ماه غربت واسارت وتحمل دردشکنجه هاکُمُله اورابه قبرستان روستای هَشَمیزبردندمردم آن روستامخفیانه باناهیددرارتباط بودند. درشب سردپاییزی آمدندوبه ناهیدگفتند:بلندشومیخواهیم آزادت کنیم.اماناهیدمیدانست که هیچ آزادی درکارنیست. 🌸 🕊