eitaa logo
「شهیده راضیه کشاورز」
625 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
37 فایل
「شهیده راضیه کشاورز」∶ ●دوست دارم راهی رو برم که خدا راضی باشه...🌱 راض بابا↯ @shahidehRaziehkeshavarz✨ کانال شرایط مون☕️↯: 『 @shaidehkeshavarz111 』 کانال پیام های شما↯ @nashenass_khoone کانال رسمی-زیرنظر مادر شهیده✓ ◢کانال وقف امام زمان(عج)◤
مشاهده در ایتا
دانلود
از شاگردهای ممتاز دبیرستان محسوب میشد✨✌، از این رو در رشته ی پزشکی قبول شد؛با خود فکر کرد خوب است که با تحصیل در این رشته، به درمان دردهای جسم مردم بپردازد🩺،ولیکن وقتی درمورد شرایط زندگی مردم و وضعیت جامعه با دقت اندیشید📕، به این نتیجه رسید که در این اوضاع بهتر است راهی را پیش بگیرد که درمانگر قلبها♥و اندیشه های مردم باشد🧠! به همین علت، با عزمی راسخ برای ادامه‌ی تحصیل به حوزه‌علمیه‌ی قم رفت🌱 تا با کسب معارف علوم دینی و توشه‌ی اعتقادی قوی تر، به دیار خود بازگردد📚✍️.
📃📿مسائل فرهنگی و اعتقادی مردم همیشه برایش دغدغه بود و با تمام وجود، نگران پیشرفت فرهنگی و اعتقادی مردم بود در جست و جوی مناسب ترین جا برای برای خدمت به مردم بود🌱که بعد از بررسی در خصوص نقاط مختلف کشور🇮🇷 و مشورت با افراد مطلع🧠، برای خدمت در کسوت معلمی📕✏️ به عنوان معلم پرروشی عازم کردستان شد و به همراه دوستانش مشغول خدمت به مردم شد🌈🖐.
تربیت شاگردان توانمند و با بصیرت، هدف مهمی بود که به فضل خداوند، در کنار دختران جوان کردستان به آن رسید✨✌. بعد از مدتی به علت شیوع بیماری مادرش، مجبور به بازگشت به قزوین شد🚙🥀. بعد از مدتی، از طریق آشنایان، با همسرش که فردی مؤمن و ولایتمدار بود آشنا شد🌱 و او را از نظر فکری و اعتقادی، بسیار نزدیک به خود یافت✨🌈، پس با اطمینان کامل، به ایشان جواب مثبت داده و با مهریه ای شامل۱۴سکه بهار آزادی و یک سفر حج، به عقد ایشان در آمد🌸🌿. بدون هیچ قید و شرطی، پذیرفت که درکنار همسرش، همراه و همدل به اسلام و کشور خدمت کنند✅📿💫. در ادامه، با همسرش به سیستان وبلوچستان سفر کردند و این اولین سفر با همسرش بود🍃🎈.
💔 ماه‌ذی‌الحجه‌سال۱۳۶۶،رقیه رضایی با خانواده و به نیابت از مادرش به سفر حج واجب مشرف شد🌱🌸.سفری که شاید سالیان سال آرزوی آن را داشت🌿📿. در آن روزهای زیبای سفر به خانه ی خدا، باز هم رقیه به فکر جهاد و شهادت بود.🕊 در حسرت این آرزو، رو به خانواده کرده و گفته بود: «... باید با آب زمزم، غسل شهادت کنم🕊🥀». در روز برائت از مشرکین،با سایر حجاج شرکت کرد✊ تا بار دیگر انزجار خود را از ظلم و ستم و ایادی استکبار جهانی نشان دهد✔️✌. در حالی که هیچکس نمی توانست حتی فکرش را بکند که در سر مزدوران آل سعود🇸🇦،برای برهم زدن این مراسم و به خاک و خون کشیدن حاجیان، چه نقشه ی شومی میگذرد📛! در مکه، بار دیگر یزید زمان🔥، دست جنایتکار خود را از آستین شرک و خیانت آل سعود بیرون آورد و با هجوم وحشیانه به صفوف زائران خدا✨، صدها مسلمان را در کنار خانه‌ی امن الهی و کوه نور به جرم گفتن"الله اکبر" و به دلیل برائت از مشرکین پلید، به خاک و خون کشید🥀... شهیده رقیه رضایی لایه نیز مثل پرستوی مهاجر الی الله🕊، به زیبایی هرچه تمام تر، به شایستگی یک معلم فداکار به آرزوی دیرینه‌ی خود رسید...🕊🥀 "راهشان پر رهرو باد" . 📗 📖 🕊 🥀 . . .
✨گفتگوی عاشقانه با خدا✨ در وصیتنامه‌ی خود، در گفتگوی عاشقانه ای خطاب به معبودِخود میگوید: «خداوندا✨! در آن لحظه که چشمِ دلِ ما، به غیرِ تو خواهد بنگرد و از جهتِ محبتِ تو انحراف گیرد،کورَش کن تا جز تو کسی را نبیند و جز حلالِ تو، به چشم اندازی دیگر نگاه تماشا نیفکند🌿. ما آن دست و پارا نخواهیم که به معصیتِ تو بجنبد🔥، و آن دل را نپسندیم که جز به عشق جانان، زنده باشد🌱. و سعادتی عنایت فرما تا چشمانِ ما جز در جستجوی رضای تو روشن نباشد✨، و جز لقا و رضای تو، دیگری را نبیند...🕊» 🦋 🕊 🥀 . . .
عکسی از مزار شریف در قزوین🕊
🥀🕊 🧕بانوےشهیده↜ناهید‌فاتحی‌کرجو (معروف‌به‌سُمیّه‌ی‌کردستان) 🗓سالروزتولد↜۱۳۴۴/۴/۴ ✨محل‌تولد↜سنندج 🕊سالروز‌شهادت↜۱۳۶۱/۹/۱ 😔محل‌شهادت↜روستای‌هشمیز/کردستان 💔نحوه‌شهادت↜شکنجه‌های‌ضد‌انقلاب 🥀آرامگاه‌↜بهشت‌زهرا(س)/تهران . . .
در چهارمین روز از تیرماه سال1344📆در شهر سنندج در میان خانواده ای مذهبی و اهل تسنن به دنیا آمد.🌱 پدرش محمد،اهل تسنن📿 و از پرسنل ژاندارمری بود و مادرش سیده زینب، زنی شیعه📿، زحمتكش و خانه دار بود كه فرزندانش را با عشق به اهل بیت(ع) بزرگ می كرد.✨
ناهید كودكی مهربان🌱، مسئولیت پذیر✅ و شجاع👌 بود كه در دامان عفیف مادر، با رشد جسم، روح معنوی خود را پرورش می داد.✨ ناهید بسیار مهربان و رئوف بود💫. اغلب لباس و دیگر وسایلش را به دیگران هدیه می داد🎁. پدرش زیاد مأموریت میرفت. یك بار یك عروسك خوب و گرا نقیمت برایش خریده بود🧸. مادرش به پدر گفته بود كه چند روزی است كه خبری از عروسك نیست. فكر كرده بودند ناهید عروسكش را گم كرده❌. از او پرسیدند. گفت: «داده ام به یكی از دوستانم.🌙 دختر خوبی است. می آوردش. پدر او پول ندارد كه برایش عروسك بخرد! 💔» از بچگی چادر و روسری سرش میکرد👌. خیلی به نظافت اهمیت می داد🌱. وقتی هوا بارانی می شد☔، چادر به سر، گوشه‌ای می ایستاد. بازی نمی کرد❌. می گفت: «كثیف می شوم! 🍂» بچه ها بهش می گفتند: «وسواسی⚡ »
آن قدر در محراب عبادت با خدا لذت می برد✨📿 كه به پدرش گفته بود: «اگر از چیزی ناراحت و دلتنگ باشم و گریه كنم، چشمانم سرخ می شود و سرم درد می گیرد...🥀 اما وقتی با خدا راز و نیاز كرده و گریه می كنم✨، نه خسته ام🌱، نه سردرد و ناراحتی جسمی احساس می كنم💫، بلكه تازه سبك تر و آرام تر می شوم...🕊» با شروع حركت های انقلابی مردم ایران🇮🇷، ناهید هم به سیل خروشان انقلابیون پیوست✌ و با شركت در راهپیمایی ها و تظاهرات ضدطاغوت✊ در جرگه دختران مبارز كردستان قرار گرفت.👌💯 بعد از پیروزی انقلاب اسلامی🇮🇷 و شروع درگیری های ضدانقلاب در مناطق كردستان✅، همكاری اش را با نیروهای ارتش⚡ و بسیج⚡ و سپاه⚡ آغاز كرد. شروع این همكاری، خشم ضدانقلاب به خصوص "گروهك كومله" را كه زخم خورده فعالیت های انقلابی این نوجوان و سایر دوستانش بود، برانگیخت🔥. ناهید علاوه بر همكاری با بسیج و سپاه🌙، بیشتر وقتش را به خواندن كتاب های مذهبی📚 و قرآن📖 و انجام فعالیت های اجتماعی می گذراند✍️✔️.
یکی از دوستان شهید «ناهید فاتحی‌کرجو» بیان می‌دارد: سال ۱۳۵۷، تظاهرات زیادی در سنندج برگزار می‌شد✊. یک روز، در خانه مشغول کار بودم که متوجه سر و صدای زیادی شدم📣. از خانه بیرون رفتم. ناهید و مادرش در خیابان بودند و همسایه‌ها دور و بر آنها جمع شده بودند✊. خیلی ترسیدم. سر و صورت ناهید زخمی و کبود شده بود🥀 و با فریاد از جنایات رژیم پهلوی❌ و درنده خویی‌های ساواک می‌گفت✌. گویا در تظاهرات او را شناسایی کرده✅ و کتک زده بودند 🍂و قصد دستگیری او را داشتند.💯 آن قدر با باتوم و شلاق به او زده بودند 🥀که پشتش سیاه و کبود شده بود‼️ درد زیادی داشت که نمی‌توانست بایستد🍂.
ناهید پانزده‌ساله بود كه كسی به خواستگاریش آمد💐. خواهرش میگوید: «گذشته از فاصلۀ سنی زیاد📆، از لحاظ مسایل اخلاقی هم آدم خوبی نبود❌. رفتارش مشكوك بود🔍. بر خلاف ناهید كه طرفدار سپاه و بسیج بود👌، او هوادار كومله ها بود❌. هنوز ازدواج نكرده بودند كه او دستگیر شد⛓️. معلوم شد جنایتكار است و اعدامش كردند💯 » این اتفاق كه افتاد، ناهید بیشتر وقتش را به خواندن كتابهای مذهبی📚 و قرآن می گذراند.📖 كنایه ها شروع شد☔. این حرفها مثل تیری به قلب ناهید فرو می رفت💔. عده ای می گفتند كه او نامزدش را لو داده🥀 بعضی می گفتند كه او جاسوس سپاه است‼️گاهی هم می شنید كه گفته اند او جاسوس كومله است و این كارهایش برای رد گم كردن است...
محمود فاتحی کرجو» پدر شهیده می‌گوید: ناهید، مذهبی و نترس بود✌. در جلسات قرآن📖 و جلسات مبارزه با رژیم شاه✊شرکت می‌کرد و درباره جلساتی که شرکت کرده بود، با دیگران صحبت می‌کرد✍️. در راهپیمایی‌های انقلاب حضور داشت✊🇮🇷، با دیدن عکس و پوستر شهدا منقلب می‌شد...💔☔ به امام خمینی(ره) علاقه زیادی داشت.✨روز ۱۲ بهمن که برای نخستین بار، امام(ره) را در تلویزیون دید📺، با صدای بلند مرا صدا کرد و گفت: «بابا این آقای خمینی است🌱». دستش را روی صفحه تلویزیون کشید و گفت «خیلی دوست دارم از نزدیک با او صحبت کنم🌙» و جلوی تلویزیون ایستاد و شروع کرد به درد دل کردن با امام...💎🦋
اوایل زمستان سال 1360📆 به شدت بیمار شد☔ و به درمانگاهی در میدان مركزی شهر سنندج مراجعه كرد🏥. اما از ساعت مراجعتش خیلی گذشته بود⏰ و خانواده نگران شده بودند... خواهرش به دنبالش می رود و بعد از ساعت ها پرس وجو پیدایش نمی كند🍂. خبری از ناهید نبود‼️ انگار كه اصلاً به درمانگاه نرفته بود‼️آن وقت ها پدر ناهید در جبهه خرمشهر بود📿 و مادر نگران و دست تنها، به تنهایی همه جا دنبال او می گشت🍃. تا اینكه بالاخره از چند نفر كه ناهید را می شناختند و او را آن روز دیده بودند شنید كه: چهارنفر، ناهید را دوره كرده، به زور سوار مینی بوس كردند و بردند‼️💔
بعد از ربوده شدن ناهید، خانواده او مرتب مورد تهدید قرار می گرفتند☔. افراد ناشناس به خانه آنها نامه✉️ می فرستادند كه: اگر بازهم با سپاه و پیشمرگان انقلاب همكاری كنید، بقیه بچه هایتان را هم می كشیم‼️ چندماهی بعد خبری در شهر پیچید كه دختری را در روستاهای كردستان با دستانی بسته💔 و سری تراشیده💔به جرم اینكه «این جاسوس خمینی است‼️» می چرخانیدن.. این خبر در مدت كوتاهی همه جا پخش شد🍃 و نگرانی های مادر را به یقین تبدیل كرد💔. او خود ناهید بود🥀. این ویژگی كه برای "كومله" و "ضدانقلاب" اتهام بود برای ناهید افتخار محسوب می شد...🍂 یك روستایی دیده های خود را از آن اتفاق این گونه تعریف می كند: «آنها سردختری را تراشیده بودند💔 و او را در روستا می گرداندند💔. كومله ها به آن دختر نوجوان می گفتند: آزادت نمی كنیم مگر اینكه به خمینی توهین كنی‼️» اما بصیرت✨، ایمان💫، شجاعت✌ و انگیزه های معنوی📿 توام با شناخت اهداف انقلاب اسلامی🇮🇷 این دختر نوجوان دلیر، شیربچه كردستان رابر آن داشت كه جان فدای آرمان كرده و هرگز علیه امام و رهبر خود زبان باز نكند...👌 … 11 ماه از ربوده شدن او می گذشت كه پیكر مجروح و كبودش💔 را با سری شكسته و تراشیده💔 در سنگلاخ های اطراف روستای هَشَمیز پیدا كردند...💔🥀 وقتی پیكر مجروح و بی جان او را به شهر سنندج انتقال دادند، مادرش بسیار بی تابی می كرد🥀، سیده خانم كه خود زنی قوی و سرپرست خانواده بود چندین بار از هوش رفت...💔🥀 پیكر صدمه دیده💔 و آغشته به خون ناهید اگرچه دیگر صدایی برای فریاد زدن و جانی برای فدا كردن در راه انقلاب نداشت💔، اما كتابی مصور از ددمنشی ضدانقلاب بود❌. او همواره حلقومی برای هزاران فریاد مظلومیت و ایستادگی است...👌
خانواده شهید نوجوان ناهید فاتحی كرجو🕊، صلاح ندیدند وی را در سنندج دفن كنند🥀 و برای رهایی از آزار و اذیت ضد انقلاب و برخورداری از امنیت اجتماعی، جسد او را برای تدفین به تهران منتقل و در قطعه شهدای انقلاب بهشت زهرای تهران دفن كردند.🥀🕊 چند سال بعد، مادر كه برای یافتن دختر نوجوانش از هیچ كوششی دریغ نكرده بود🍂، از اندوه فراق همیشگی و شهادت مظلومانه او بیمار شد💔 و تاب زندگی بدون ناهید را نیاورد... 💔🥀 «🕊راهشان پررهرو باد🕊» 🥀 🕊
ناهیدبه مادرش گفت:این راهی که من دارم میروم راه اهلبیت وشهداست ومن ازمرگ هیچ ترسی ندارم. ناهیدراهی دندان پزشک شدهمیشه به همه میگفت:راه شهداوامام رایادتان نرود. ناهیدهنوزکه به دندان پزشک نرسیده بوددوشمنان اوراتعقیب میکردندودراولین فرست اوراگرفتن ودراتوبوسی که مخصوص خودشان است انداختن ودریه جای دوری رفتن. خواهرناهیدبه دنبال ناهیدرفت امادیددندان پزشک بسته است،ازهمه پرسوجوکردوهمه گفتن:نادیدیم که سواراتوبوسی شدورفت. ناهیدراباپای پیاده به روستای هَشَمیزبردند؛واورادرمدرسه ای که دیگه هالامرکزسپاه کمله بوداسیرش کردند. هرروزاوراشکنجا میدادندوهرروزازاودرخاست میکردندکه به امام فوحش بدهد،اماناهیدفقط خداوحضرت فاطمه زهرا(س)راصدامیزد. ومیگفت:جانم فدای امام. پس ازیازده ماه غربت واسارت وتحمل دردشکنجه هاکُمُله اورابه قبرستان روستای هَشَمیزبردندمردم آن روستامخفیانه باناهیددرارتباط بودند. درشب سردپاییزی آمدندوبه ناهیدگفتند:بلندشومیخواهیم آزادت کنیم.اماناهیدمیدانست که هیچ آزادی درکارنیست. 🌸 🕊
✨شهیده سیده طاهره هاشمی✨ که در ۱۴سالگی به شهادت رسیده است.او روز یکم خردادماه سال ۱۳۴۶ در شهرستان آمل و در روستای شهید محله ( شهربانو محله) متولد شد. این سیده با سن کمی که داشت اما با نبوغ و ذوق سرشار هنری در آفرینش آثار نوشتاری و تجسمی داشته است. به گفته دوستان شهیده هاشمی، او دختری صبور و از خودگذشته بوده است ولی در عین حال همواره نظر انتقادی خود را با صراحت با معلمانش در میان می‌گذاشت و ترسی از بیان حقایق نداشته است.سعی داشت دوستان و آشنایان خود را با اسلام آشنا سازد و خود نیز آنچه را می‌گفت عمل می‌کرد. روزهای دوشنبه و پنجشنبه هرهفته روزه می‌گرفت. شهیده هاشمی ششم بهمن ماه ۱۳۶۰ درحالی که برای رزمندگان اسلام که برای ضدانقلاب در شهر مستقر بودند مشغول جمع‌آوری دارو و غذا بود مورد اصابت گلوله عناصر ضدانقلاب قرار گرفت و شهید شد.
شهیده راضیه کشاورز، علاقه زیادی به آقا امام زمان (عج) و امام رضا داشت (علیه السّلام). هر روز زیارت امین الله و دعای عهد می خوند. حالاتش قابل توصیف نبود. امین الله رو با تمام وجود و عاشقانه می‌خوند. و به پهنای صورت ،اشک می‌ریخت. علاقه خیلی زیادی به خانم حضرت زهرا (س) داشت . همیشه می گفت: مامان من به خاطر انس واقعی که به خانم دارم، حجاب می‌گیرم. • کانالِ شهیده راضیه کشاورز :) 🌱| @shahideRaziehkeshavarz