۲ بچه ش خیلی اذیت میکرد گاهی اوقات یواشکی دعواش میکردم و میگفتم نکن گوش نمیکرد و دوباره تکرار میکرد اصلا نمیفهمید چی میگم فکر نمیکردم اینجوری بشه و نتونم کنترلش کنم اما بی نهایت شیطون بود و حرف نمیفهمید فقط افتاده بود گردنم خونه هر کسی میرفتم هر جا مهمونی دعوت بودیم اینم با ما بود و من باید دنبالش میدوییدم زندگی خیلی خوبی داشتم ولی حضور این بچه رو اعصابم بود ی بار خواستیم بریم مسافرت به شوهرم گفتم بذاریم پیش مادرت اخم غلیظی کرد و گفت بار اخرت باشه این حرفو میزنی این بچه توهم هست من از اول باهات شرط کردم و قبول کردی