۳ دلم سوخت نمیخواستم مادرمم از دست بدم به مهتاب گفتم ی مدت الکی طلاقت میدم تا اروم بشه دوباره عقد میکنیم اونم‌ قبول کرد وقتی طلاقش دادم گفت من مهره شطرنجت نیستم کخ هر موقع نخواستی بیرونم کنی برای همیشه میرم از زندگیت بهش التماس کردم اما اهمیت نداد مامانمم مجبورم کرد دختری که خودش میخواست رو بگیرم اصلا دوسش نداشتم ولی دیگه زنم بود رفتم سراغ مهتاب ولی خونه رو فروخته بود و رفته بود کلی گشتم تا پیداش کردم گفت تو زن داری و من نمیتونم هوو باشم الانم ازدواج کردم مزاحمم نشو مادرم دقیق بعد از ازدواج من فوت شد به مهتاب گفتم زنم رو طلاق میدم برگرد اما قبول نکرد ی مدت زیر نظرش داشتم تا خیالم راحت شد که شوهر نداره دقیق روزی که رفتم بهش بگم‌ میخوام زنم رو طلاق بدم در و باز نکرد از دیوار رفتم بالا و دنیا دور شرم چرخید مهتاب فوت شده بود اونم‌تو تنهایی ❌❌❌