۲ بعد از ازدواج هر دو کار‌ میکردیم چون خونه به نام شوهرم بود و گفت که از نوجوونی کار کرده و پول جمع کرده باباشم یکم گذاشته روش و اینجارو خریده خیلی خوشحال بودم که حداقل صاحبخونه ایم اینجوری از هم دوره ای های خودمون خیلی جلوتر بودیم هر دو شاغل بودیم یکی خرج خونه میکرد و هر چی اضافه میموند پس انداز میکرد حقوق یکیمون هم تمام و کمال پس انداز میشد پس اندازا به ی حدی که میرسید میبردیم و طلا میخریدیم در عرض چندماه کلی طلا داشتیم که یهو گفتن طلا گرون شده فوری بردیم و فروختیم پولمون چند برابر شد تونستیم پیش قسط ی خونه رو بدیم کلی خوشحال بودیم و حس پیروزی داشتیم درسته زندگی سخت بود ولی اینجوری به ی جایی رسیدیم به پیشنهاد شوهرم علاوه بر پس انداز روی سند خونه ی وام گرفتیم گفت که ارزش پول هر روز کمتر میشه و وقتی وام‌ بگیریم و باهاش طلا بخریم‌ سود میکنیم ارزش پول کشور کم میشه و قسطش به مرور تبدیل میشه به ی پول ناچیز ولی با وام کلی طلا میخریم ارزشش میره بالا و گرون میشه اینطوری ما همش پولدار تر میشیم