8⃣2⃣2⃣ 🌷 🎙راوی: برادر شهید 🔹دوازده، سیزده سال بیشتر نداشت. که می‌شد خودش هیئت دست و پا می‌کرد. یک چهار دیواری درست کرده بود، دور تا دورش مشکی زده بود. دعوت می‌کرد، بچه‌های هم سن و سال خودش را دعوت می‌کرد و توی آن چهار دیواری می‌برد. ده شب اول محرم آنجا مراسم برگزار می‌کرد. بعد دسته می‌برد تا . 😍 🔸یک شب🌙 ساعت۱۱ بود. وقتی به خانه آمد خوابیدیم. حدود ساعت ۲:۳۰ شب بود که دیدم نیست😦. گفتم: «خدایا این کجا رفت؟ پایگاه پیش بچه های بسیجی رفت؟ پیش دوستانش رفت؟....» در همین حالی که با خودم صحبت می‌کردم دیدم صدایش می‌آید.👂 می‌خواند. خودم را به خواب زدم 😴تا راحت باشد. 🔹از ماهی ۲۲۰۰ تومان 💸می‌گرفت. هزار تومانش را به می‌داد، هزار تومانش را به ، دویست تومان هم برای برمی‌داشت. 🎙 دوست شهید نقل میکرد: 🔸موقع شهادت خمپاره💥 بغل دستش خورد. حدود ۱۸-۱۷ متر دوید و خورد زمین. وقتی رسیدیم بالای سرش گفت: « .» همه صلوات فرستاند🗣. خودش هم همین طور صلوات می‌فرستاد. خیره شده بود به یک گوشه و می‌گفت: « !»😢 🕊🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh