9⃣0⃣5⃣
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰( آبان۹۳) نزدیکای تولدش بود که بهم زنگ زد📞.گفت: مهرداد از دستت
#کمکی بر میاد؟؟
گفتم: چی ؟؟
گفت:کمک مالی
گفتم:آخه به کی⁉️
گفت: تو دیگه کاریت نباشه
🔰گفتم حتما
#نیاز_داره، یه مبلغی💰رو اومد و ازم گرفت. منم چون میدونستم که حتما واسه
#کارخیر میخواد دیگه نپرسیدم.یه روز دیگه بازم بهم زنگ زد☎️مهرداد بازم داری
#کمک کنی⁉️گفتم: باشه حتما
🔰وقتی اومد بهش گفتم
#داداش من یه مقدار پول دارم💴 که مال چند نفره ولی چون هرکدوم یه شهری هستن
#نمیتونم بهشون برسونم. چیکار کنم❓
گفت: الان حلش میکنم👌.
🔰زنگ زد📞 به دفتر یکی از
#مراجع و ازشون پرسید که چیکار میتونیم با این پول بکنیم
اونا هم جواب داده بودن که میتونیم به
#نیت اونا این پول رو احسان بدین.
اون پول رو هم دادم بهش به
#نیت_اونا
بازم نپرسیدم🚫 چیکار میخواد بکنه.
🔰بعدها با اصرار ازش پرسیدم و فهمیدم 3 تا بچه
#بی_سرپرست بودن که
#حامد بهشون کمک میکرد. ولی نام و نشونی نداد ❌که کی هستن.
🔰حامد
#عادتش بود...
همیشه دست بخیر بود👌 و به خیلی ها پنهونی کمک میکرد.یه فرشته در قالب
#یک_مرد
روی این زمین خاکی
به نقل از رفیق صمیمی شهید
#شهید_حامد_جوانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh