💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت196 سرم را جلو میبرم و در گوش مرصاد میگویم: - من دعواش کردم. بسشه. مرصاد با خشم نفسش را بیرون میدهد و سرش را بالا و پایین میکند که: باشه. نگاهی به ساعت مچیاش میاندازد: - بریم. دیرمون میشه. خودش را به من نزدیکتر میکند و میگوید: برای همینه که میگم مواظب باش. قضیه خیلی جدیه. *** سرم درد گرفته است از صدای ممتد بوق ماشینها و هوای آلوده تهران. گره کور ترافیک نمیخواهد به این راحتی باز شود. سرم را تکیه میدهم به پشتی صندلی کمکراننده و چشمانم را میبندم. در تمام طول پرواز، تغییر فشار هوا انقدر به گوش و ریهام فشار آورد که نتوانستم بخوابم. بینهایت خستهام؛ انقدر که حتی دوست ندارم درباره حوادث مبهم پیشِ رو فکر کنم. حتی نگاه خیره و کمی نگرانِ راننده تاکسی -که مردی میانسال و طاس است- هم برایم مهم نیست. اولینبار نیست که با ریش و موی بلند و صورت آفتابسوخته و زخمی از ماموریت برمیگردم. هرکس جای رانندهی بنده خدا باشد، از ظاهر آشفتهام میترسد. میخواهم شیشه را پایین بدهم بلکه هوای گرفته و گرم ماشین عوض شود، اما پشیمان میشوم. در این ترافیک، هوای بیرون چیزی جز دود اگزوز ماشینها نیست. ساعت دیجیتال جلوی ماشین، نه و بیست دقیقه را نشان میدهد و من قرار است راس ساعت نه و نیم شب خودم را به خانه امنی نزدیک میدان سپاه معرفی کنم؛ اما هنوز به میدان آزادی هم نرسیدهایم و با این ترافیک، اصلا نمیدانم زنده به آنجا میرسم یا نه. راننده هم صدایش درآمده از ترافیک سنگین و دارد زیر لب نچنچ و غرولند میکند. آخر هم حوصلهاش سر میرود و رادیوی ماشین را روشن میکند. صدای گوینده خبر ساعت نُه در ماشین پخش میشود. زمان زیادی از آغاز اخبار گذشته و خبرهای الان، چندان مهم نیستند. به قول کمیل، آخر اخبار فقط بلدند درباره کشت چغندر در دارقوزآباد حرف بزنند! - خستهای ها! صدای راننده تاکسی ست که انگار از اخبار ناامید شده و میخواهد این ترافیک طولانی را با یک همصحبت کوتاه کند؛ حتی اگر آن همصحبت، آدم ترسناک و ژولیدهای مثل من باشد! لبخند کج و کولهای میزنم: - آره خیلی. پشتبندش آهی از ته دل میکشم. کلماتی مثل «خسته» و «خیلی» به هیچوجه حق مطلب را درباره حال من ادا نمیکنند. من داغانم... له شدهام... #بیبرادر شدهام...😔💔 چطور میتوان این حس را در کلمات ریخت؟ - از کجا میای؟ اول به ذهنم میرسد بگویم سربازی؛ اما هیچ سربازِ از خدمت برگشتهای انقدر موهایش بلند نیست! پاسخ منطقیتری میدهم: - رفته بودم #اردوی_جهادی.🙄 #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞