نام اثر: جوونک های عاشق! نویسنده زهره رضائی ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ اگر هوس سیمرغ می‌کردم احمد به دنبالش می‌گشت بلکه پیدا کند و برایم بیاورد. همه دغدغه‌اش این بود که به راحتی زندگیم بیفزاید. اما دریغ از یک جمله محبت آمیز! دلم لک می‌زد برای دوستت دارم های عاشقانه اول ازدواجمان. دلم می‌خواست در یک آپارتمان فسقلی زندگی کنم. فرشی زیرپایم نباشد اما خانه پر شود از نوای عشقم، جانم، عزیزم، دورت بگردم‌ های احمد. گاهی که از دهانش «جانم» می‌پرد دلم ضعف می‌رود. دیگر حسودیم می‌شد، وقتی در مهمانی ها رفتار دیگر همسران را می‌دیدم. دلمرده و کلافه به رفیق دیرینه‌ام مریم زنگ زدم. احوالپرسی تمام نشده هق هق گریه‌ام بلند شد. پا روی غرورم گذاشتم مثل دوران مدرسه، همه چیز را برایش گفتم. فوری با آن صدای لطیفش گفت: «قربون چشمای قشنگت گریه نکن، یه کاری می‌کنم با هر نفسی بهت بگه دوست دارم.» ناباورانه و کنجکاو پرسیدم:«یعنی می‌خوای چیکار کنی!؟» با صدای شیطنت‌آمیزی گفت: «ببین و حظ ببر.» تا عصر پیش از آمدن احمد، گاهی خودم را سرزنش کردم که ای کاش به مریم نمی‌گفتم. از دست او کاری نمی آید، بی‌خود و بی جهت او را نگران کردم. صدای پارک ماشینِ احمد را که شنیدم، بار دیگر خودم را داخل آینه برانداز کردم و سمت در رفتم. مثل همیشه سه ضربه به در زد. به محض وارد شدن دستم را گرفت آرام فشرد و جای احوالپرسی گرم هر روزش، با محبت گفت:«دوستت دارم» دهنم از تعجب باز ماند. گفتم: «احمد اتفاقی افتاده؟» _«نه عشقم» قند توی دلم آب شد، عصرانه که می‌خورد پاپیش شدم چه شده، تا باز هم عشقم و جانم از او بشنوم. آخر تسلیم شد و از روی بی‌میلی گفت: «ماشینم را که کنار خیابان پارک کردم به هر طرف نگاهم افتاد روی در و دیوار این جمله رو دیدم «بهش بگو دوستش داری.» شوکه و متعجب گفتم: واقعا؟ میتونی از پنجره جای پارک همیشگی کنار کیوسک تلفن ببینی، نرم و مهربان گفتم: «نه عزیزم باور می‌کنم.» وقتی کلید در را انداختم متوجه زیر پاهام شدم که روی کاغذای رنگی کوچک که باد اونا رو روی زمین پخش کرد، نوشته بود: «بهش بگو دوستش داری..» فهمیدم کار مریم است. موذیانه گفتم:«حتما کار این جوونک های عاشقه.» احمد ادامه داد «حس کردم مخاطب این جمله هستم و یادم آمد خیلی وقته بهت نگفتم چقدر عاشقتم.» جمله آخر را با بغض گفت. بعد مرا در آغوش گرفت. محکم به سینه‌اش چسباند و بارها و بارها گفت دوستت دارم. در حالی که اشک در چشمانم جمع شده بود، به کار کودکانه‌ی مریم یک دل سیر خندیدم. @shahrzade_dastan