گل روی گرم‌خویت به شراب ناب ماند بربوده دل به سویت که به آفتاب ماند رخ جانفزایت ای گل! شده رشک باغ و گلشن خوی شرم بر عذارت به صفا گلاب ماند بوَد آتشین‌نگاهت ، قبسی به وادی دل مژه‌های برق‌خیزت به مَثل شهاب ماند ز دو لعل نوش‌بخش‌ات لب جان شده‌ست شیرین لب توست تنگِ شکّر که به شهد ناب ماند بخدا که گنج حسنت نبوَد مصون ز یغما که دوچشم پاسدارت به دو مست خواب ماند هله گیسوی پریشان، مفکن به ماه عارض که به چشم اهل بینش شبح سحاب ماند به نوای عشقم ای گل! لب غنچه‌فام بگشا نه رواست مرغک دل ، که بلاجواب ماند منگر به چشم ظاهر که جهان و رنگ و رویش چو نظر کنی به باطن ، به یکی سراب ماند غم بیش و کم چه حاصل که به بحر زندگانی همه عمر (شمس قمّی) ! به یکی حباب ماند. شادروان سید علیرضا شمس قمی eitaa.com/shamseqomi