سه شنبه ۶۶/۹/۱۰ امروز نزدیک ساعت ۶ بیدار شدم . خواستم وضو بگیرم دیدم که آب داخل منبع یخ زده است و آب نیست با آب داخل چادر وضو گرفتم و نمازم را خواندم بعد از صبحانه خبر دادند که ۵ نفری برای کار بنایی داخل سالن بروند و بقیه هم رفتیم برای خالی کردن تریلی تدارکات که پتو و لباس و کوله و کلاه و غیره بود تا ساعت ۱۱ طول کشید و بعد آمدیم کمک بچه ها برای کار بنایی تا ساعت ۱۲/۵ بتون حاضر کردیم خیلی خسته شده بودیم آمدیم برای ناهار . بعد از ناهار مشغول نوشتن دفترچه شدم تا ساعت ۴بعد از ظهر کمی خوابیدم بعد از نماز جماعت و شام کمی صحبت کردیم . گرشاسبی گفت قرار است برادر علی آبادی به چادر ما بیاید چون به تک تک چادرها سرکشی می کند .بعد از چندی برادر علی آبادی . شاه محمدی و سید اعلایی و پناهی و چند نفر دیگر آمدند با چند جعبه شیرینی . برادر علی آبادی شروع به صحبت کرد . کلا منظورش این بود که تشکر بیکران از کل بچه ها کند از زحماتی که در سنندج و موقع جابجایی و جایگزین شدن در اینجا و حمل و نقل مکانی که اینجا صورت گرفت و همکاری و بتون ریختن سالن و بعد به همگی شیرینی تعارف کرد .آقای دهقان رفته بود بیرون . و آخر مجلس آمد برادر علی آبادی گفت از امشب باید پست بدهید و نام ۵ نفر راخواند و مدت آن هم یک ساعت است خواست برود علی دهقان یک شیرینی برداشت . یکی هم من برای او بر داشته بودم . در همین هنگام شیرینی من را برداشت و فرار کرد تا خواست از چادر بیرون برود پایش به چراغ روشن چادر خورد و آتش گرفت چراغ را بیرون آوردیم ولی شعله بیشتر شد .بعد با یک پتو آتش را خاموش کردیم بعد رفتیم برای وضو و مسواک . قرار گذاشتیم فردا صبح زود به حمام برویم . @sharikerah