چهارشنبه ۶۶/۱۰/۱۶
صبح ساعت ۶ بود که بیدار شدیم و نماز را خواندیم بعد تا ساعت ۸ صبح آن جا بودیم و با همدیگر خاطره تعریف کردیم و بعد تصمیم گرفتیم به شهر مراغه برویم . اول به اداره پست رفتیم دو بسته برای علی آمده بود آن ها را تحویل گرفتیم و گذاشتیم آنجا . بعد رفتیم به گاراژ و سوار اتوبوس شدیم ودحرکت کردیم . بعد از چندی گفتن راه بر اثر لغزندگی بسته است و دو ماشین تصادف کرده بودند و یک اتوبوس هم از جاده خارج شده بود . ۲۰ کیلو متر جلوتر هم مینی بوسی تصادف کرده بود و چپ کرده بود و له شده بود و معلوم بود تعدادی هم کشته گرفته است . ساعت ۱۰ به مراغه رسیدیم و مقداری در شهر گشت زدیم و علی کتابی در رابطه با تربیت کودک خرید و به من هدیه داد حدود ساعت ۱۱/۵ ناهار خوردیم و ساعت ۱۲ حرکت کردیم برای برگشت . ساعت یک میاندوآب بودیم و کارتن های کمک به جبهه را تحویل گرفتیم و حرکت کردیم با مینی بوس به اول جاده آمدیم و بعد پیاده شدیم و سوار یک تویوتا شدیم و ساعت ۳ مقر بودیم و هنوز ناهار نداده بودند . کمی استراحت کردیم و موقع نماز حسینیه بودیم .
راستی دیروز به علی آقا پشت تلفن گفته بودند که جبهه تربیت معلم شش ماه شده است بعد از نماز جریان را به مژد آرا و جولایی گفتیم و بعد شام خوردیم به مناسبت فوت ناگهانی برادر عباس بحرایی در تدارکات قران خوانی بود بعد داستانی از مثنوی برادر جولایی خواند و توضیح کامل داد و در راستای طوطی و بازرگان بود .
قبل از خواب چندین بار من و دهقان و سالاروند و گرشاسبی کشتی گرفتیم و بعد ساعت ۱۲/۵بود که خوابیدیم
#شهید_علی_دهقان_منشادی
#شهید_علی_پیرونظر
#گردان_زهیر
@sharikerah