#سرگذشت_اکبر
#وابستگی_مادر
#پارت_هشتاد_سه
من اکبر هستم متولد سال ۱۳۶۷شهر ارومیه اما از همون نوزادی ساکن تهرانم
مامان گفت:ماشالله از بس چسبیدی مهربان که از دورو برت خبر نداری..مخصوصا از نهال،گفتم:اصلا ولش کن مامان،،اشتباه کردم سوال پرسیدم.من از مهربان راضیم و دوستش دارم…مامان گفت:حتی اگه نهال جدا بشه؟؟از کلمه ی جدا و طلاق بدنم گر گرفت و تپش قلبم رفت بالا و با لکنت گفتم:نهال جدا شده؟مامان گفت:نه هنوز ولی اختلاف شدیدی با شوهرش داره و کارشون به طلاق و طلاق کشی رسیده..گفتم:من با طلاق نهال چیکار دارم..من زن دارم و خیلی هم دوستش دارم…برای اینکه بیشتر از این حالم خراب نشه از خونه ی بابا اینا زدم بیرون و رفتم خونه….خیلی ناراحت بودم که چرا بعد از عقد با مهربان متوجه ی اختلاف نهال با شوهرش شدم؟؟بقدری ناراحت بودم که وقتی مهربان زنگ زد و ازم خواست بریم بیرون برای خرید بعضی از وسایل،،گفتم:حوصله ندارم…بزار باشه برای بعد…چند روز گذشت و عصر یکی از روزها خواهرام اومدند خونه ی من تا دور هم عصرونه بخوریم و حرف بزنیم…از هر دری حرف زدند تا رسیدن به مهربان.....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد