#سرگذشت_مهسا
#دست_زمونه
#پارت_هفتاد
اسمم مهساست متولد61 هستم
درفصل بهاربعداز4 تاپسربه دنیاآمدم.
رفتم دکترمعاینه کردگفت یه پلیپ داری بایدعمل کنی واگرعمل نکنی هیچوقت نمیتونی بارداربشی کلی گریه کردم آمدم به علیرضاگفتم گفت ماکه فعلابچه نمیخوایم ولی برای سلامتی خودت برو عمل کن..گفتم پس تاریخ عملم رومیذارم یه زمانی که توشرکت نمیری وتعطیلی گفت باشه منم برای ۲۱بهمن نوبت عمل زدم..عملم سرپایی بودشب نگهم نداشتن برگشتم خونه همون روزازشانس من مامانم افتاده بودپاش ترک برداشته بودنمیتونست بیادپیشم وقتی امدیم خونه علی گفت ازطرف شرکت ماموریت برام گذاشتن بایدبرم ولی به مامان وبابام میگم بیان پیشت که تنهانباشی..خیلی دلم گرفت این همه برنامه ریزی کرده بودم که خودش پیشم باشه ولی تمام برنامه هام بهم ریخته بودبازم گفتم اشکالنداره بروعلیرضالباساش روبرداشت رفت ولی قبل رفتنش گفت ممکنه اونجاسرم شلوغ باشه نتونم جوابت روبدم نگران نباش..خلاصه یه شب ازرفتن علیرضاگذشته بودکه دلشوره گرفتم هرچی زنگ میزدم گوشیش خاموش بود...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد