بلدم تكیه كنم باز به دیوار خودم
یا حصاری بکشم دور و بر غار خودم
بلدم آهبهآه از تو بگویم هر بار
تا بسازم قفس از غصه ی بسیار خودم
پیش پایت دو، سه خط شعر نوشتم، حالا
متنفر شدم از تكتك اشعار خودم
شاعری خیره سرم من که خودم میدانم
میزنم آخر سر دست به انکار خودم
بیتو بیتابی ِ هر خاطرهات یادم داد
تك و تنها بشوم شانه و غمخوار خودم
لعنتی داغ ندیدی كه بفهمی یک عمر
میروم سرزده گهگاه به دیدار خودم
فصل تنهایی من سبز كه شد فهمیدم
آنقدر مرگ عزیز است كه یكبار خودم...
#پویا_جمشیدی
@shearvdastan