#در_مسیر_نوشتن
نمونهی یک
#نثر_ادبی موفق
اتاقم چهارفصل داشت
باران
لبخند
اندوه
و خیره شدن بر دیوار
باران، بهار بود؛ گریستن مدام که یکباره از بارش میایستاد و به آفتاب ملایمی منتهی میشد.
لبخند، تابستان بود؛ گرم و شیرین؛ پر از زندگی. جوشیدن و خروشیدن و پیش بردن؛ پخته شدن نارسها و به کمال رسیدن ناتمامها.
اندوه، پاییز بود؛ میل به ریزش؛ تنهایی ممتد؛ راه رفتن بیانگیزه دور اتاق؛ بیاشتها؛ رو به سردی؛ پاییزی که اگر میبارید هم تهش آفتاب گرمی در نمیآمد.
سوز میآمد و خط و نشان میکشید.
زمستان اما، همان خیره شدن به دیوار بود. دراز کشیدن وسط اتاق و زل زدن به سقفی که لابد دیگر نگاهم را، رنگ چشمهایم را حفظ بود.
زمستان رکود بود. نه باران داشت. نه آفتاب داشت. بغض هم حتی نداشت.
یک دلگرفتگی بیتپش بود. یک دلگرفتگی مانده؛ تاریخ گذشته؛ یخ زده.
سکوت خالی بود؛ آه سرد بود.
آنقدر که اتاق هم یخ میزد.
اتاقم چهارفصل داشت. ولی هروقت از درش بیرون میرفتم فقط تابستان و بهارش را میریختم توی کوله و باخود میبردم.
تابستان را میگذاشتم برای چاقسلامتیها و احوالپرسیها. گپ و گفتها و آشناییها.
بهار را میگذاشتم برای بین راه...
برای قدمهام...
اما همیشه
هر وقت بهار را از جیب بزرگ کولهام بیرون میآوردم، پاییز، غم کوچکی که به من وابستگی زیادی داشت، هرطور بود خودش را بالا میکشید. میرفت در چشمم. گریهام میگرفت. میرفت روی لبم. ساکت میشدم. میرفت توی پاهام، سرگردان قدم میزدم. میرفت توی قلبم. شعر میشدم و برای انجمن آخر هفته چهار غزل مینوشتم. چهار غزل تکه پاره.
چهاره پاره مینوشتم و میرفتم انجمن. انجمنی که هیچ وقت در آن شعر نخواندم!
کنج اتاقم نشستهام
زمستانم!
#ریحانه_ابوترابی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast