eitaa logo
آن*(فرهنگ، هنر، ادبیات)
452 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
468 ویدیو
51 فایل
"آن": یُدرک و لا یوصف: به گفت در نیاید! 🌸لطیفه‌ای است نهانی، که عشق از او خیزد (صفحه‌ای برای اهالی فرهنگ، هنر و ادبیات) فاطمه شکردست دکترای زبان و ادبیات فارسی هیئت‌علمی دانشگاه پیام‌نور هنرجوی فوق‌ممتاز خوشنویسی ارتباط با من @fadak_shekardast
مشاهده در ایتا
دانلود
مباحثی که تا الان درباره‌ی داشتیم ان‌شاء الله عمری باقی باشد به زودی ادامه خواهم داد "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
داستان فلَش، داستانک یا داستان کوتاه کوتاه ( Flash Fiction) قالبی در داستان‌نویسی است که داستات در چند خط یا حداکثر یک صفحه نوشته می‌شود و در پی یک کشف ضربه‌زننده است. این کشف می‌تواند غافلگیر کردن خواننده و ایجاد شوک، شوخی یا نمایش لحظه‌ای زیبا باشد. همچنین داستانک یا فلش فیکشن می‌تواند پایانی نداشته باشد و انتهای داستانک را به خواننده واگذار کند. (برعکس رمان یا داستان، که در انتهای آن رویداد مهم پایان می‌پذیرد.) برای تبدیل داستان کوتاه به داستانک لازم است که نویسنده بخش اصلی داستان کوتاه را در نظر بگیرد و آن را خلاصه کند. داستانک از طرح اولیه‌ای که برای نوشتن یک رمان یا داستان کوتاه در ذهن نویسنده شکل می‌گیرد هم کوتاه‌تر و خلاصه‌تر است. ایجاز مهم‌ترین صنعت ادبی در نوشتن داستانک است و نویسنده‌ای که می‌خواهد داستانک بنویسد حتماً باید از نحوه ایجاز اطلاع داشته باشد تا با چیدن درست و مناسب کلمات داستانک را شکل دهد. انواع داستانک داستانِ کوتاهِ کوتاه: زیر ۲۵۰ کلمه. داستان برق‌آسا: نوعی داستانک یا داستان بسیار کوتاه‌است. حجم داستانِ برق‌آسا بین ۲۵۰ کلمه و ۷۵۰ کلمه متغیر است. داستان ناگهانی: حجمِ داستان‌های ناگهانی از داستانِ برق‌آسا بیشتر است اما از داستان کوتاه کمتر و حداکثر ۱۷۵۰ تا ۲۰۰۰ کلمه‌است. "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
پیشنهاد اول: برای کسایی که آشنایی با داستان و داستان‌نویسی ندارن و یا اینکه فکر می‌کنن استعدادشو ندارن یا اینکه دیگه دیره و به جایی نمی‌تونن برسن 1. داستان کوتاه گردنبند از گی دوموپاسان 2. داستان کوتاه داش آکل از صادق هدایت 3. نمایشنامه آی با کلاه آی بی‌کلاه از غلامحسین ساعدی 4. فیلم اجاره‌نشین‌ها و مهمان مامان از داریوش مهرجویی 5. کتاب شیوه فنی نمایش‌نامه‌خوانی از دیوید بال ترجمه محمود کریمی حکاک پیشنهاد دوم: برای کسایی که خیلی داستان خوندن و چیزی نشدن یا چیزی شدن و اما هنوز فکر می‌کنن اونی که باید نشدن یا دوست دارن بیشتر و تخصصی‌تر اهل داستان‌نویسی بشن 1. داستان کوتاه یک گل سرخ برای امیلی از ویلیام فاکنر 2. داستان کوتاه ابر بارانش گرفته بود از شمیم بهار 3. نمایشنامه کرگدن از اوژن یونسکو 4. نمایشنامه هالو از علی نصیریان 5. فیلم رهایی از شاوشنگ از فرانک دارابونت 6. کتاب آناتومی داستان از جان تروبی ترجمه محمد گذرآبادی پیشنهاد سوم: برای کسایی که می‌خوان پرواز کنن و دیگه خیلی حرفه‌ای توی داستان‌نویسی پیش برن در این حد که دیگه واویلا 1. داستان‌های کوتاه راز قتل آقامیر، ما سه نفر بودیم از داود غفارزادگان 2. داستان کوتاه تالپا از خوان رولفو 3. داستان کوتاه تعمیرکار از پرسیوال اورت 4. داستان کوتاه زخم شمشیر از خورخه لوییس بورخس 5. نمایشنامه‌های هملت، مکبث، اتللو مغربی و رمئو و ژولیت از شکسپیر 6. نمایشنامه(برخوانی) آرش از بهرام بیضایی 7. نمایشنامه آمیز قلمدون از اکبر رادی 8. فیلم کوتاه اتاق هشت 9. فیلم سینمایی پدرخوانده ۱ از فرانسیس کاپولا 10. فیلم جزیره شاتر از مارتین اسکورسیزی 11. فیلم‌های یادآوری و تنت از کریستوفر نولان 12. روایت داستانی: بوطیقای معاصر از شلومیت ریمون-کنان ترجمه ابوالفضل حری "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
نشانه‌گذاری (سجاوندی، نقطه‌گذاری، punctuation) به‌کاربردن علامت‌ها و نشانه‌هایی است که خواندن و در نتیجه فهم مطلب را آسان و به رفع برخی ابهام‌ها کمک می‌کند. واژهٔ سجاوندی از نام ابوالفضل محمدبن‌بویزید طیفور غزنوی ملقب به «سجاوندی» گرفته شده است. وی نخستین کسی است که نشانه‌های هفت‌گانهٔ وقف را در نشانه‌گذاری قرآن به‌کار برده است (فرهنگ سخن، ذیل سجاوندی). نشانه‌گذاری به‌معنای امروزی آن، در زبان فارسی سابقهٔ چندانی ندارد و در یکی‌دو قرن اخیر به‌پیروی از نوشته‌های غربیان در زبان فارسی نیز رایج شده است. اصول نشانه‌گذاری در زبان فارسی برگرفته از زبان‌های اروپاییٰ ‌به‌خصوص فرانسوی و انگلیسی است. هیچ نوع نشانه‌گذاری شاخصی در کتابت زبان فارسی تا پیش از آشنایی ایرانیان با زبان و خط ملل غربی وجود نداشته است. بعد از پذیرش اصول punctuation، ابتدا از فرانسوی و بعد انگلیسی به‌فراخور خط فارسی (عربی) تغییراتی در برخی از نشانه‌ها داده شد. مثلاً ویرگول (,) وارونه شد (،) تا با حرکت دست به‌هنگام نوشتن حروف فارسی هم‌خوانی داشته باشد یا نقطه‌ویرگول (;) به مشابه فارسی‌اش (؛) و علامت (?) به شکل متقارنش (؟) تبدیل شد. گزیده‌ای از: راهنمای ویراستاری و درست‌نویسی، دکتر حسن ذوالفقاری 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
بخشی از کتاب: چهار رسالت و مسئولیت شاعر ۱- درک دوره تاریخی ۲- درک محیطی و جغرافیایی ۳- درک اندیشه ی اجتماعی ۴- درک ادبی برگرفته از کتاب طلا و مس جلد دوم 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
دویدن... ✍ملیحه سادات مهدوی من آقای مداح نیستم! ولی اگر بودم، تمام این ده شب روضه‌ی عمه می‌خواندم! اینطور رسم است که روضه‌خوان‌ها هر شبِ محرم، روضه‌ی یکی از شهدا را بخوانند. من هم می‌خواندم، اما به سَبکِ خودم! مثلا شبِ اول که روضه‌ی مسلم، باب است، از آنجایی می‌خواندم که خبرِ مسلم را آوردند، خبر آنقدر وهم‌آور بود که همانجا یک عده از کاروان حسین جدا شدند، زینب صورت برگرداند دید دارند می‌روند! هِی نگاهِ حسینش کرد، هِی نگاهِ این ترسیده‌ها که به همین راحتی حسین را رها می‌کنند... هر چه که باشد، خب خانم است دیگر! حتما تَهِ دلش خالی شد، اما دوید خودش را رساند به حسین: دورت بگردم عزیر خواهر، همه‌شان هم که بروند، خودم هستم... بعد هم دوید سمتِ خیامِ بی‌بی‌ها، آرامشان کرد، دل‌داریشان داد، نگذاشت یک وقت بترسند... باز دوید سمت حسین، باز برگشت سمت زن‌ها و بچه‌ها... هی دوید این سمت باز برگشت آن سو، که نگذارد یک وقت دلهره به جان طفل یا زنی بیفتد ... یا مثلا شبِ چهارم که روضه‌ی جناب حر را میخوانند، از آنجایی میخواندم که حر راه را بست، میگفتم زینب پرده‌ی کجاوه‌ها را انداخت تا یک وقت این زن‌ها و بچه‌ها چشمشان به قد و قامت حر نیفتد و قالب تهی کنند! بچه‌ها را مشغول بازی کرد، زن‌ها را گرمِ تسبیح... همان روز، بینِ خیمه‌ها آنقدر دوید و آنقدر به دانه‌دانه‌شان سر زد و به تک‌تک‌شان رسید که تا شب خودش از پا افتاده بود اما نگذاشت یک وقت کسی از اهل حرم، آب توی دلش تکان بخورد... یا مثلا وقتی قرار بود روضه‌ی هر کدام از شهدا را بخوانم، میگفتم هر کس از شهدا که به زمین افتاد زینب تا وسط میدان هروله کرد، بالای سر هر شهیدی رفت خودش همانجا شهید شد، اما نگذاشت حسین کنار شهید، جان بدهد! برای همه شهدا دوید، به عدد تمام شهدا به دادِ حسینش رسید، از کنار تمام مقتل‌ها حسین را بلند کرد و به خیمه‌گاه رساند... اما نوبت به دو آقازاد‌ی خودش که رسید، دوید توی پستوی خیمه‌گاه خودش را پنهان کرد، یک جایی که یک وقت با حسین چشم به چشم نشود و خدای نکرده حسین یک لحظه از رویَش خجالت بکشد، حتی پیکرها را هم که آوردند از خیمه‌گاه بیرون نیامد، می‌خواست بگوید حسین جان اصلا حرفش را هم نزن، اصلا قابلت را نداشت، کاش جای دو پسر دوهزار پسر داشتم که فدایت شوند.... در تمام روضه ها، محور را زینب قرار میدادم و اول و آخرِ همه‌ی روضه‌ها را به زینب گره می‌زدم... آنقدر از زینب می‌خواندم و از زینب میگفتم تا دلها را برای شام غریبان آماده کنم... بعد تازه آن وقت روضه‌ی اصلی را رو می‌کردم... حالا این زینبی که از روز اول دویده، از روز اول به داد همه رسیده، از روز اول نگذاشته آب توی دلی کسی تکان بخورد... حالا تازه دویدن‌هایش شروع شده... اول باید یک دور همه‌ی بچه‌ها و زن‌ها را فرار بدهد... یک دور دنبال یک یکشان بدود، یک وقت آتش به دامنشان نگرفته باشد... یک دور تمامشان را بغل کند یک وقت از ترس قالب تهی نکرده باشند... در تمام این دویدن‌ها دنبال این هشتاد و چند زن و بچه، هِی تا یک مسیری بدود و باز برگردد یک وقت آتش به خیمه زین العابدین نیفتاده باشد... بعدِ غارتِ خیمه‌گاه، باز دویدن‌های بعدش شروع شود، حالا بدود تا بچه‌ها را پیدا کند... بچه‌ها را بشمارد و هی توی شماردن‌ها کم بیاورد و در هر بار کم آمدنِ عددِ بچه‌ها، خودش فروپاشد و قلبش از جا بیرون شود و باز با سرعت بیشتر بدود تا گم شده‌ها را پیدا کند... بعد باز دور بعدیِ دویدن‌هایش شروع شود، هِی تا لب فرات بدود قدری آب بردارد، خودش لب به آب نزند، آب را به زن‌ها و بچه‌ها بنوشاند و دوباره بدود تا قدری دیگر آب بیاورد.... تازه اینها هنوز حتی یک خرده از دویدنهای زینب نبود... از فردای عاشورا که کاروان را راه انداختند، تازه دویدن‌های زینب شروع شد! زینب هِی پِی این شترهای بی جحاز دوید تا یک وقت بچه‌ای از آن بالا پایین نیفتد... تا یک وقت، سری از بالای نیزه‌ها فرونیفتد... من آقای مداح نیستم ولی اگر بودم تمام این ده شب، روضه‌ی دویدن‌های زینب را می‌خواندم... آن وقت شب یازدهم که مجلسم تمام میشد و بساط روضه‌ها از همه جا جمع می‌شد، دیگر خیالم راحت بود، اینها که روضه‌های زینب را شنیدند، تا خودِ اربعین خواهند سوخت، حتی اگر دیگر جایی خبر از روضه نباشد... ✍ملیحه سادات مهدوی اجر این روضه و اشکی که با خوندن این چند سطر به چشم کسی بیاد، تقدیم به پدر و مادرم که همه چیزم و بطور خاص محبت اهل‌بیت رو مدیونشون هستم. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
کاشوب ۲۳ روایت از روضه‌هایی که زندگی می‌کنیم به نظرم توضیحات پشت جلد برای معرفی کتاب کفایت می‌کند. علاوه بر موضوع و محتوا، دوستان علاقه‌مند به نویسندگی، می‌توانند این کتاب را به چشم نمونه‌های موفقی از نثر امروزی ببینند. نثر‌نویسی موفق، وابسته به نثر‌خوانی مستمر است. البته نثرهای ارزشمند. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
نمونه‌ی یک موفق اتاقم چهارفصل داشت باران لبخند اندوه و خیره شدن بر دیوار باران، بهار بود؛ گریستن مدام که یکباره از بارش می‌ایستاد و به آفتاب ملایمی منتهی می‌شد. لبخند، تابستان بود؛ گرم و شیرین؛ پر از زندگی. جوشیدن و خروشیدن و پیش بردن؛ پخته شدن نارس‌ها و به کمال رسیدن ناتمام‌ها. اندوه، پاییز بود؛ میل به ریزش؛ تنهایی ممتد؛ راه رفتن بی‌انگیزه دور اتاق؛ بی‌اشتها؛ رو به سردی؛ پاییزی که اگر می‌بارید هم تهش آفتاب گرمی در نمی‌آمد. سوز می‌آمد و خط و نشان می‌کشید. زمستان اما، همان خیره شدن به دیوار بود. دراز کشیدن وسط اتاق و زل زدن به سقفی که لابد دیگر نگاهم را، رنگ چشم‌هایم را حفظ بود. زمستان رکود بود. نه باران داشت. نه آفتاب داشت. بغض هم حتی نداشت. یک دل‌گرفتگی بی‌تپش بود. یک دل‌گرفتگی مانده؛ تاریخ گذشته؛ یخ زده. سکوت خالی بود؛ آه سرد بود. آنقدر که اتاق هم یخ می‌زد. اتاقم چهارفصل داشت. ولی هروقت از درش بیرون می‌رفتم فقط تابستان و بهارش را می‌ریختم توی کوله و باخود می‌بردم. تابستان را می‌گذاشتم برای چاق‌سلامتی‌ها و احوال‌پرسی‌ها. گپ و گفت‌ها و آشنایی‌ها. بهار را می‌گذاشتم برای بین راه... برای قدم‌هام... اما همیشه هر وقت بهار را از جیب بزرگ کوله‌ام بیرون می‌آوردم، پاییز، غم کوچکی که به من وابستگی زیادی داشت، هرطور بود خودش را بالا می‌کشید. می‌رفت در چشمم. گریه‌ام می‌گرفت. می‌رفت روی لبم. ساکت می‌شدم. می‌رفت توی پاهام، سرگردان قدم می‌زدم. می‌رفت توی قلبم. شعر می‌شدم و برای انجمن آخر هفته چهار غزل می‌نوشتم. چهار غزل تکه پاره. چهاره پاره می‌نوشتم و می‌رفتم انجمن. انجمنی که هیچ وقت در‌ آن شعر نخواندم! کنج اتاقم نشسته‌ام زمستانم! 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
کتاب‌شناسی برای آموختن نویسندگی و ویراستاری و درست‌نویسی مطالعهٔ این کتاب‌ها برای نویسندگان و ویراستاران مفید و بلکه چنانکه توصیه می‌کنند ضروری است. البته این‌ها بیشتر برای متن‌های علمی و آموزشی مفید هستند؛ نه متن‌های ادبی مانند شعر و داستان. کتاب‌های زیر یا جنبهٔ آموزشی دارند، یا دستنامه هستند، یا کتاب مرجع که باید همیشه دم‌دست نویسنده و ویراستار باشند. این‌ها را به خودم توصیه کرده‌اند و تلاش می‌کنم هرکدام را که نخوانده‌ام بخوانم. امیدوارم این کتاب‌شناسی مختصر و مفید برای دیگران هم سودمند باشد. کتاب‌های مهم‌تر: ۱ـ ابوالحسن نجفی، غلط ننویسیم: فرهنگ دشواری‌های زبان فارسی، تهران: نشر دانشگاهی ۲ـ حسن ذوالفقاری، آموزش ویراستاری و درست نویسی، تهران: نشر علم ۳ـ رضا بابایی، بهتر بنویسیم، قم: ادیان (با متن روان و جذاب) ۴ـ فرهنگستان زبان و ادب فارسی، دستور خط فارسی، تهران: فرهنگستان ۵ـ علی‌اشرف صادقی، فرهنگ املایی خط فارسی، تهران: فرهنگستان (واژه‌نامه‌ای که شکل درست کلمات فارسی را مطابق دستور فرهنگستان گردآوری کرده است) (نسخهٔ وبی) ۶ـ یوسف عالی عباس‌آبادی، فرهنگ درست‌نویسی سخن، تهران: سخن ۷ـ احمد سمیعی، نگارش و ویرایش، تهران: سمت (بخش ویرایش زبانی) ۸ـ غلامرضا ارژنگ، ویرایش زبانی برای زبان نوشتاری فارسی امروز، تهران: قطره (بیان ساده و با مثال فراوان) ۹ـ بهروز صفرزاده، دستنامه ویرایش، تهران: سده (مختصر و به‌ترتیب الفبا) 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
دیگر کتاب‌های مفید: ۱۰ـ نصرالله پورجوادی، دربارهٔ ویرایش، چاپ ۲ به بعد، تهران: نشر دانشگاهی ۱۱ـ نصرالله پورجوادی، درباره‌ٔ زبان فارسی، تهران: نشر دانشگاهی ۱۲ـ ناصر نیکوبخت، مبانی درست‌نویسی زبان فارسی معیار، تهران: چشمه ۱۳ـ محمد اسفندیاری، کتاب‌پژوهی، قم: صحیفهٔ خرد ۱۴ـ بها‌ءالدین خرمشاهی، کژتابی‌های ذهن و زبان، تهران: ناهید ۱۵ـ عبدالحسین آذرنگ، بازاندیشی در مباحثی از نشر و ویرایش، تهران: ققنوس ۱۶ـ علی صلح‌جو، نکته‌های ویرایش، تهران: مرکز ۱۷ـ محسن باغبان، مصائب آقای ویراستار، تهران: قطره 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 : امروز هم امتحان داشتم.(چرا می‌خندید؟) درس سختی بود. جنبش‌های فکری معاصر. اینکه به جای تقی‌الدین نوشتم میرزاتقی خان خیلی مهم نیست! اینکه فامیلی‌اش کلا یادم نمی‌آمد و فقط هانی آخرش یادم می‌آمد و یک‌جوری نوشتم که الکی مثلا بلدم و بدخط نوشتم هم اهمیت خاصی ندارد! اینکه دارالعلوم دیوبند به این تابلویی به هیچ وجه یادم نمی‌آمد هم چیز بعیدی از من نبود! درد آنجاست که یک‌باره ذوق کردم که تفکرات حزب تحریر الاسلامی یادم آمده. نوشتم نوشتم نوشتم...و اضافه کردم که بخاطر همین تفکرات خیلی به اخوان المسلمین نقد داشتند! بعد آمدم دیدم تفکرات اخوان المسلمین را برای التحریر نوشته‌ام. دس بزنید 👏👏 می‌شود اخوان التحریر مثلا.جنبش جدید. برای القاعده هم یک سری تفکرات داعشی نوشتم. برای داعش هم تفکرات وهابی. تهش اضافه کردم همه سر و ته یک کرباسند. برای مهدی سودانی جغرافیای جدیدی تعریف کردم و هرجا بحث از استعمار بود نوشتم انگلیس! در حالیکه فرانسه بود. جنبش سنوسی‌ها چه بود؟موسسش؟ می‌دانم اسم سه نفر را توی امتحان محمد احمد نوشته‌ام. این بنده خدا محمد بن علی بود! سِر سید احمد‌خان را نوشتم. احمدش یادم نمی‌آمد. متوجه‌اید؟ احمدش یادم نمی‌آمد!! محمد؟ علی؟ سر سید علی؟ نه! کامبیز؟ حمید؟... آخرهم یادم نیامد! خلاصه اینکه کل تاریخ را به هم ریختم. یعنی به هم ور کردم! این را هم بگویم...برای سوال 5 که کلا نمی‌دانستم چی می‌گوید یک صفحه جواب نوشتم. یعنی از هرآنچه در جزوه بود خلاصه‌ای نوشتم. که یک جوری جوابش درست دربیاید. لحظه‌ی آخر امتحان یادم افتاد استاد گفته سوال 5 امتحان را جواب ندهید. در محدوده نبوده. دس بزنید 👏👏👏 از وقتی رسیده‌ام دارم سرچ می‌کنم راه‌های تقویت حافظه! پ. ن:امیدوارم استاد متوجه نشود سنوسی‌ها را سینوسی ها نوشته‌ام😣 https://eitaa.com/otaghekonji 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast