حکایتی از بوستان سعدی📚📚📚 جذب دلها با احسان به ره بر، یکی پیشم آمد جوان به تک، در پی‌اش گوسفندی روان بدو گفتم : این ریسمان است و بند که می‌آرد اندر پی‌ات گوسفند سبک، طوق و زنجیر از او باز کرد چپ و راست، پوییدن آغاز کرد هنوز از پی‌اش تازیان می‌دوید که جو خورده بود از کف مرد و خوید چو باز آمد از عیش و شادی به جای مرا دید و گفت: ای خداوندِ رای نه این ریسمان، می‌بَرَد با مَنَش که احسان، کمندی است در گردنش به لطفی که دیده است پیل دَمان نیارد همی حمله بر پیلبان بَدان را نوازش کن ای نیک‌مرد که سگ پاس دارد، چو نان تو خَورد لغات: به ره بر: در راه تک: دویدن ریسمان: طناب سبک: سریع، فوری طوق: بند، طناب گردن پوییدن: حرکت کردن تازیان: تند و سریع خوید: بر وزن بید، گندم و جوی نارَس، گیاه نورُسته. خداوند رای: صاحب فکر دمان: خروشان، غرّان خورد: به ضرورت قافیه شدن با نیک‌مرد، باید خَرد خوانده شود. کلیات سعدی، بوستان، باب دوم در احسان، ص ۲۶۵. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast