حکایت مست خرمن سوز
یکی غَله، مرداد مه، توده کرد
ز تیمار دی خاطر آسوده کرد
شبی مست شد و آتشی برفروخت
نگون بختِ کالیوه، خرمن بسوخت
دگر روز در خوشه چینی نشست
که یک جو ز خَرمن نماندش به دست
چو سرگشته دیدند درویش را
یکی گفت پروردهٔ خویش را
نخواهی که باشی چنین تیره روز
به دیوانگی خرمن خود مسوز
گر از دست شد عمرت اندر بدی
تو آنی که در خرمن آتش زدی
فضیحت بوَد خوشه اندوختن
پس از خرمن خویشتن سوختن
مکن جان من، تخم دین ورز و داد
مده خرمن نیکنامی به باد
چو برگشته بختی در افتد به بند
از او نیکبختان بگیرند پند
تو پیش از عقوبت درِ عفو کوب
که سودی ندارد فغان زیر چوب
بر آر از گریبانِ غفلت، سرت
که فردا نماند خجل در برت
لغات:
توده کرد: جمع و انباشته کرد.
تیمار: رنج و اندوه.
کالیوه: نادان، احمق.
خوشهچینی: جمعآوری تکخوشههای مانده، پس از درو کردن کشتزار گندم و جو.
فضیحت: رسوایی، بدنامی.
کلیات سعدی، بوستان، باب نهم در توبه و راه صواب، ص ۳۹۰.
#بوستان_سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
حکایتی از بوستان سعدی📚📚📚
جذب دلها با احسان
به ره بر، یکی پیشم آمد جوان
به تک، در پیاش گوسفندی روان
بدو گفتم : این ریسمان است و بند
که میآرد اندر پیات گوسفند
سبک، طوق و زنجیر از او باز کرد
چپ و راست، پوییدن آغاز کرد
هنوز از پیاش تازیان میدوید
که جو خورده بود از کف مرد و خوید
چو باز آمد از عیش و شادی به جای
مرا دید و گفت: ای خداوندِ رای
نه این ریسمان، میبَرَد با مَنَش
که احسان، کمندی است در گردنش
به لطفی که دیده است پیل دَمان
نیارد همی حمله بر پیلبان
بَدان را نوازش کن ای نیکمرد
که سگ پاس دارد، چو نان تو خَورد
لغات:
به ره بر: در راه
تک: دویدن
ریسمان: طناب
سبک: سریع، فوری
طوق: بند، طناب گردن
پوییدن: حرکت کردن
تازیان: تند و سریع
خوید: بر وزن بید، گندم و جوی نارَس، گیاه نورُسته.
خداوند رای: صاحب فکر
دمان: خروشان، غرّان
خورد: به ضرورت قافیه شدن با نیکمرد، باید خَرد خوانده شود.
کلیات سعدی، بوستان، باب دوم در احسان، ص ۲۶۵.
#بوستان_سعدی
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
حکایتی از بوستان سعدی
جوانمردی حاتم طایی
ز بنگاه حاتم، یکی پیرمرد
طلب، دَه دِرَمسنگ، فانید کرد
ز راوی چنان یاد دارم خبر
که پیشش فرستاد تَنگی شکر
زن از خیمهگفت: این چه تدبیر بود؟
همان ده درم، حاجتِ پیر بود
شنید این سخن، نامبردار طَی
بخندید و گفت: ای دلارامِ حَی
گر او درخور حاجت خویش خواست
جوانمردیِ آل حاتم کجاست؟
لغات:
بنگاه: دکان، انبار
درمسنگ: هموزن درم، مثقال
فانید: شکر
تنگ: یک لنگه بار، بار چهارپا
طی: نام قبیلهی حاتم. طایی منسوب به آن است
حی: قبیله
درخور: سزاوار
کلیات سعدی، بوستان، باب دوم در احسان، ص ۲۷۰.
#بوستان_سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
از بند غم جهان رهایم کرده
از تلخی بیامان رهایم کرده
مانند کبوترم که «سعدی» با شعر
در خلوت «بوستان» رهایم کرده
#بوستان_سعدی
#سعدی_شیرازی
#معرفی_کتاب
#کتاب_خوب_بخوانیم
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
از بند غم جهان رهایم کرده
از تلخی بیامان رهایم کرده
مانند کبوترم که «سعدی» با شعر
در خلوت «بوستان» رهایم کرده
#بوستان_سعدی
#سعدی_شیرازی
#معرفی_کتاب
#کتاب_خوب_بخوانیم
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
توانگر بخیل و پسر لاابالی
یکی، زَهرهی خرج کردن نداشت
زرش بود و یارای خوردن نداشت
نه خوردی، که خاطر برآسایدش
نه دادی، که فردا به کار آیدش
شب و روز، در بندِ زر بود و سیم
زر و سیم، در بندِ مرد لئیم
بدانست روزی پسر در کمین
که مُمسِک کجا کرد زر در زمین
ز خاکش برآورد و بر باد داد
شنیدم که سنگی، در آن جا نهاد
جوانمرد را زر، بقایی نکرد
به یک دستش آمد، به دیگر بخَورد
کزین کمزنی بود ناپاکرو
کلاهش به بازار و مَیزَر، گرو
نهاده پدر چنگ در نای خویش
پسر، چنگی و نایی آورده پیش
پدر، زار و گریان، همه شب نخُفت
پسر، بامدادان، بخندید و گفت:
زر از بهرِ خوردن بُوَد ای پدر
ز بهرِ نهادن، چه سنگ و چه زر
زر از سنگ خارا برون آورند
که با دوستان و عزیزان خورند
زر اندر کفِ مرد دنیاپرست
هنوز ای برادر، به سنگ اندر است
چو در زندگانی، بَدی با عیال
گرت مرگ خواهند، از ایشان منال
چو خشم آری آن گه خورند از تو سیر
که از بامِ پَنجَه گَز افتی به زیر...
لغات:
یارا: توان
زر و سیم: طلا و نقره
لئیم و ممسک: خسیس، بخیل
کمزن: قمارباز
میزر: شال سر
چنگ در نای نهادن: کنایه از غصه خوردن
چنگی و نایی: چنگنواز و نینواز، ساززن
نخفت: نخوابید
گز: واحد قدیم طول حدود یک متر
کلیات سعدی، بوستان، باب دوم در احسان، ص ۲۷۴.
#بوستان_سعدی
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
سگی پای صحرانشینی گَزید
به خشمی که زهرش به دندان چکید
شب از درد، بیچاره خوابش نبرد
به خیل اندرش، دختری بود خُرد
پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر تو را نیز دندان نبود؟
پس از گریه، مرد پراکندهروز
بخندید کای بابک دلفروز
مرا گرچه هم سلطنت بود و بیش
دریغ آمدم کام و دندان خویش
محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر بَرَم
توان کرد با ناکسان بَدرَگی
ولیکن نیاید ز مردم، سگی
لغات دشوار:
گزیدن: گاز گرفتن
خیل: گروه، در ابن جا مَجازاً خانواده پراکندهروز: بدبخت
بابک: پدر دوستداشتنی. کاف آن، معنای تحبیب (دوست داشتن) میدهد
سلطنت: قدرت، تسلّط
کام: دهان
بدرگی: بدذاتی، پستی
برگزیدهی متون ادب فارسی، ص۶۷ و ۷۲.
#بوستان_سعدی
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
در سرزنش شکمپرستی
یکی را تب آمد ز صاحبدلان
کسی گفت: شکّر بخواه از فلان
بگفت: ای پسر، تلخیِ مُردنم
بِه از جورِ روی تُرُش بُردنم
شکر، عاقل از دست آن کس نخَورد
که روی تکبّر، بر او سرکه کرد
مرو در پیِ هرچه دل خواهدت
که تمکینِ تن، نورِ جان کاهدت
کند مرد را نفس اَمّاره، خوار
اگر هوشمندی، عزیزش مدار
اگر هرچه باشد مرادت، خوری
ز دوران، بسی نامرادی بری
تنورِ شکم، دَمبهدَم تافتن
مصیبت بُوَد روزِ نایافتن
به تنگی بریزانَدَت روی، رنگ
چو وقت فراخی، کنی معده، تنگ
کشد مرد پُرخواره، بارِ شکم
و گر در نیابد، کشد بار غم
شکمبنده، بسیار بینی خجل
شکم پیش من تنگ، بهتر که دل
لغات:
روی ترش: چهرهی عبوس و بدخو
روی سرکه کردن: ترشرویی، اخم کردن
تمکین: پیروی، اطاعت
تنگی: فقر، کمیابی
فراخی: فراوانی
معده تنگ کردن: کنایه از پرخوری کردن
شکمبنده: پرخور، شکمپرست
کلیات سعدی، بوستان، باب ششم در قناعت، ص ۳۳۵.
#بوستان_سعدی
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
حکایتی از بوستان سعدی
یکی مُتّفِق بود بر مُنکَری
گذر کرد بر وی، نکومَحضَری
نشست از خجالت، عرقکرده روی
که آیا خجل گشتم از شیخِ کوی؟
شنید این سخن، پیر روشنروان
بر او بر، بشورید و گفت: ای جوان
نیایدهمی شرمت از خویشتن
که حق، حاضر و شرم داری ز من؟
نیاسایی از جانب هیچ کس
برو جانب حق نگه دار و بس
چنان شرم دار از خداوند خویش
که شرمت ز همسایگان است و خویش
لغات:
متفق: مصمم، قصدکننده
منکَر: کار زشت و ناپسند، گناه
نکومحضر: خوشرفتار، خوشبرخورد
شوریدن: تندی کردن
کلیات سعدی، بوستان، باب نهم در توبه و راه صواب، ص ۳۹۰ و ۳۹۱.
#بوستان_سعدی
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
حکایتی از بوستان سعدی
خانهی کوچک
شنیدم که صاحبدلی نیکمرد
یکی خانه بر قامت خویش کرد
کسی گفت: میدانمت دسترس
کزین خانه بهتر کنی، گفت: بس
چه میخواهم از طارَم افراشتن؟
همینم بس از بهرِ بگذاشتن
مکن خانه بر راه سیل، ای غلام
که کس را نگشت این عمارت، تمام
نه از معرفت باشد و عقل و رای
که بر ره کند کاروانی، سرای
لغات:
طارم: خانهی چوبین، خانه
کاروانی: ی آن، مفهوم نسبت را میرساند: منسوب به کاروان، اهل کاروان، مسافر
سرای: خانه
کلیات سعدی، بوستان، باب ششم در قناعت، ص ۳۳۹.
#بوستان_سعدی
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
حکایتی از بوستان سعدی
گمشدن کودک
همی یادم آید ز عهد صِغَر
که عیدی برون آمدم با پدر
به بازیچه، مشغول مردم شدم
در آشوب خلق، از پدر گم شدم
برآوردم از هول و دِهشت خروش
پدر، ناگهانم بمالید گوش
که: ای شوخچشم، آخرت چند بار
بگفتم که: دستم ز دامن مدار؟
به تنها نداند شدن طفل خُرد
که مشکل توان راه نادیده بُرد
تو هم طفل راهی، به سعی ای فقیر
برو دامن راهدانان بگیر
مکن با فرومایه مردم نشست
چو کردی، ز هیبت فروشوی دست
به فِتراکِ پاکان درآویز چنگ
که عارف، ندارد ز دریوزه ننگ...
لغات:
صغر: کوچکی، کودکی
دهشت: ترس
گوش مالیدن: تنبیه کردن
شوخچشم: بیشرم، گستاخ
به تنها: تنهایی
نداند: نتواند
شدن: رفتن
هیبت: بزرگی، شکوه
دست فرو شستن: کنایه از صرف نظر کردن
فتراک: تَرکبند، تسمهای که از پیش و پس زین اسب آویزند
دریوزه: درخواست، سوال
کلیات سعدی، بوستان، باب نهم در توبه و راه صواب، ص ۳۸۹.
#بوستان_سعدی
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
حکایتی از بوستان سعدی💐💐💐
مورچه در کیسهی گندم شبلی
یکی سیرتِ نیکمردان شنو
اگر نیکبختی و مردانهرو
که شِبلی ز حانوتِ گندمفروش
به دِه بُرد اَنبانِ گندم، به دوش
نگه کرد و موری در آن غَلّه دید
که سرگشته، هر گوشهای میدوید
ز رحمت بر او، شب نیارست خُفت
به مأوای او، بازش آورد و گفت:
مروّت نباشد که این مورِ ریش
پراکنده گردانم از جای خویش
درون پراکندگان، جمع دار
که جمعیتت باشد از روزگار
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد:
میازار موری که دانهکش است
که جان دارد و جان شیرین، خوش است...
لغات:
شبلی: از عارفان بزرگ قرن سوم هجری.
حانوت: دکان
انبان: کیسه
نیارست خفت: نتوانست بخوابد
مأوا: جایگاه، مَسکن
ریش: آزردهخاطر
پراکنده: آواره، سرگردان
پراکندگان: پریشانخاطران، آشفتگان
جمعیت: آرامش، خاطرِ جمع و آسوده
تربت: خاک، آرامگاه. مَجاز از روان، روح
کلیات سعدی، بوستان، باب دوم در احسان، ص ۲۶۴.
#بوستان_سعدی
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
حکایتی از بوستان سعدی
یکی، در نجوم اندکی دست داشت
ولی از تکبّر، سری مست داشت
برِ کوشیار آمد از راه دور
دلی پر ارادت، سری پر غرور
خردمند ازو، دیده بردوختی
یکی حرف، در وی نیاموختی
چو بیبهره، عزم سفر کرد باز
بدو گفت دانای گردنفراز:
تو خود را گمان بردهای پرخرد
اِنایی که پرشد، دگر چون بَرَد؟
ز دعوی پُری، زان تهی میروی
تهی آی، تا پرمعانی شوی
ز هستی، در آفاق، سعدیصفت
تهی گرد و باز آی پر معرفت
لغات:
کوشیار: نام حکیمی که یکی از استادان ابوعلی سینا بوده است
دیده بردوختن : صرف نظر کردن،در این جا: آموزش ندادن
گردنفراز: سرافراز، شریف
انا: ظرف
کلیات سعدی، بوستان، باب چهارم در تواضع
#بوستان_سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
در عزت قناعت
یکی، نیشکر داشت بر طَبقَری
چپ و راست، گَردَنده بر مشتری
به صاحبدلی گفت در کُنجِ دِه
که: بِستان و چون دست یابی، بده
بگفت آن خردمندِ زیباسرشت
جوابی که بر دیده باید نبشت:
تو را صبر بر من نباشد مگر
ولیکن مرا باشد از نیشکر
حَلاوَت ندارد شکر در نیاش
چو باشد تقاضایِ تلخ، از پیاش
نکات:
طبقری: طَبَق کوچک.
بستان: بگیر. معنی مصراع: این نیشکر را از من بگیر و هر وقت پول داشتی، بده.
نبشت: نوشت.
دیده: چشم.
مگر: شاید. معنی بیت: شاید تو نتوانی برای گرفتن قیمت نیشکر از من، صبر کنی؛ اما من برای استفاده از نیشکر، میتوانم صبر کنم.
حلاوت: شیرینی.
کلیات سعدی، بوستان، باب ششم در قناعت، ص ۳۳۷.
#بوستان_سعدی
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
حکایتی از بوستان سعدی
یکی را پسر، گُم شد از راحله
شبانگه بگردید در قافله
ز هر خیمه پرسید و هر سو شتافت
به تاریکی آن روشنایی نیافت
چو آمد برِ مردمِ کاروان
شنیدم که میگفت با ساروان:
ندانی که چون راه بردم به دوست
هر آن کس که پیش آمدم، گفتم اوست
از آن، اهل دل در پیِ هر کسند
که باشد که روزی به مردی رسند
برند از برای دلی، بارها
خورند از برای گلی، خارها
لغات:
راحله: مَرکب، شترِ سواری
برِ: نزدِ، پیشِ
ساروان: ساربان، شتردار، سالار کاروان
کلیات سعدی، بوستان، ص ۲۷۲ و ۲۷۳
#بوستان_سعدی
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
حکایتی از بوستان سعدی
رازداری
تَکِش، با غلامان، یکی راز گفت
که این را نباید به کس باز گفت
به یک سالش آمد ز دل بر دهان
به یک روز شد منتشر در جهان
بفرمود جلّاد را بی دریغ
که: بردار سرهای اینان به تیغ
یکی زان میان گفت و زنهار خواست
مکُش بندگان، کاین گناه از تو خاست
تو اول نبستی که سرچشمه بود
چو سیلاب شد، پیش بستن چه سود؟
تو پیدا مکن راز دل بر کسی
که او خود بگوید برِ هر کسی
جواهر، به گنجینهداران سپار
ولی راز را، خویشتن پاس دار
سخن تا نگویی، بر او دست هست
چو گفته شود، یابد او بر تو دست...
لغات:
تکش: علاءالدین تکش، از شاهان خوارزمشاهی بود
تیغ: شمشیر
زنهار: امان
خاست: به وجود آمد
برِ: نزدِ
کلیات سعدی، بوستان، باب هفتم در عالم تربیت
#بوستان_سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
حکایتی از بوستان سعدی
در پیری
کهنسالی آمد به نزد طبیب
ز نالیدنش تا به مُردن، قریب
که دستم به رگ بر نِه ای نیکرای
که پایم همی برنیاید ز جای
بدان مانَد این قامتِ خُفتهام
که گویی به گِل در فرو رفتهام
برو گفت دست از جهان در گُسِل
که پایت، قیامت برآید ز گِل
نشاط جوانی، ز پیران مجوی
که آبِ روان، باز ناید به جوی
اگر در جوانی زدی دست و پای
در ایام پیری، به هُش باش و رای
چو دوران عمر، از چهل درگذشت
مزن دست و پا، کآبت از سر گذشت
نشاط از من آن گه رمیدن گرفت
که شامم، سپیده دمیدن گرفت
بباید هوس کردن از سر به در
که دور هوسبازی آمد به سر...
لغات:
قریب: نزدیک
دستم به رگ بر نه: نبضم را بگیر
خفته: خمیده و تاشده
دست در گسلیدن: ترک و رها کردن
رمیدن: دور شدن
سپیده دمیدن شام: کنایه از سفید شدن موی سیاه
کلیات سعدی، بوستان
#بوستان_سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast