💞 یک عاشقانه آرام
از کودکی، عسل را بسیار دوست داشتم. این، شاید، یک قطعه خیالِ خالصِ چسبندهی شیرینِ طلایی رنگ بود. کودکانِ کمسال، قدرتِ انتخاب ندارند. کودک، عاشقِ مادر نیست، محتاجِ مادر است. عشق، احساسی و کلامی کودکانه نیست. یک قطعه خیالِ خالصِ طلایی به نام عسل را دوست داشتم، وبعدها، این دوست داشتنِ خیالی، گرفتارم کرد.
زمانی عسلی خریدم که عسل نبود. دلم شکست. برانگیخته شدم. دربهدر به دنبالِ عسلِ اصل گشتم، نیافتم. عسلفروشان، پیوسته فریبم میدادند. عسلفروشان چیزی را میفروختند که «مثلِ» عسل بود. دلم بیشتر شکست. دلم برای کودکیهایم سوخت. دلم برای خلوصم سوخت. نمیخواستم از کودکی تا نوجوانی، تا جوانیِ تمام، چیزی را با لذت، یک لقمه هر صبح، در دهان نهاده باشم که دروغ بوده باشد. هرجا که رفتم، حتی کنار بسیاری از کندوها، عسلِ راست نیافتم، و زنبورانِ بیشماری را افسرده و متاسف یافتم، و گریستم.
برای ساختنِ یک جهانِ جعلی، که در آن هیچ چیز، همان چیزی نباشد که باید، گروهانی از آدمها، سرسختانه تلاش کردهاند؛ و ایشان، به احترامِ همین تلاشِ جانفرسای غولآسای کمرشکن، دَمی به صداقتْ باز نخواهند گشت؛ دَمی.
📚برشی از کتاب
#یک_عاشقانه_آرام
👤
#نادر_ابراهیمی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast