لانه ات را بساز✌️ صدای گلوله همه جا را پر کرده بود. سنگ، آرام گوشهٔ خرابه افتاده بود و پرواز کبوتر را نگاه می‌کرد. کبوتر که دور شد سنگ رویش را به سمت ساختمان چرخاند. صدایی شنید:«حیف شد ساختمان زیبایی بود» به طرف صدا برگشت. کبوتر را دید که کنارش نشسته. سنگ آرام تکانی خورد، آهی کشید گفت:«بله خیلی زیبا بود قبلا خانهٔ من بود. وقتی خرابش کردند افتادم اینجا» کبوتر بالش را باز و بسته کرد:«من هم روی بامش لانه داشتم، جوجه داشتم زندگی داشتم» سنگ لب‌های سنگی‌اش را جمع کرد و پرسید:«لانه و جوجه‌هایت الان کجا هستند؟» کبوتر سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. چشمان پر اشکش را به زمین دوخت. سنگ سرش را بالا گرفت و گفت:«دوباره بساز! یک لانهٔ خوب و راحت و زیبا بساز» کبوتر با چشمان گرد به سنگ نگاه کرد و گفت:«کجا؟ می‌بینی که همه جا خراب شده، کجا لانه بسازم؟ اصلا اگر بسازم دوباره خرابش می‌کنند» سنگ چشمانش را بست و گفت:«من و دوستانم هر روز همراه بچه‌های شهر به جنگ با دشمن می‌رویم مطمئن باش ما پیروز می‌شویم و دشمن را از این شهر دور می‌کنیم» سنگ تکان محکمی خورد سریع چشمانش را باز کرد. خودش را توی دستان پسرکی دید کبوتر توی آسمان پرواز می‌کرد. سنگ بلند گفت:«لانه‌ات را بساز ما پیروزیم»