#حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام
#ولادت
#ترکیب_بند
عشق گاهی میانِ شب بو هاست
گاه در سینهی پرستو هاست
عشق گاهی کنارِ برکهی آب
عشق گاهی نوازش قو هاست
عشق گاهی شقایقِ سرخ است
گاه در چشم مستِ آهو هاست
عشق چتری برای باران است
گاه گاهی اسیر گیسو هاست
عشق هرجا که هست قبله نماست
رَدّی از خانهای که آن سو هاست
عشق آری نشانهی یار است
رو به محراب طاق اَبرو هاست
دل ما شهر عشق آباد است
عشق هم خانه زادِ سجاد است
ما که هستیم از موالی تان
از ابوحمزهی ثمالیتان
یاکریمیم روی این بامیم
لانه داریم در حوالیتان
خوش بحالِ حصیرِ خانهی تو
کاش بودیم جایِ قالیِتان
جان ما و جواب ینصرنی
پاسخِ جمله ی سوالیتان
پنج نوبت نماز میخوانیم
به سویِ گنبدِ خیالیتان
کاش میشد بهشت هم باشیم
باز همسایهی شمالیتان
پُر شدیم از شرابتان داریم
مِنَتِ کوزهی سفالیتان
همتی که فقیرِ عباسیم
تا تو را از صحیفه بشناسیم
پَرِ قنداقهات مسیحا شد
یارِ گهوارهی تو موسیٰ شد
خوش به حالت که بر جمالِ حسین
اولین بار چشمِ تو وا شد
عطرِ گیسوت تا بهشت آمد
یوسف عاشق شد و زلیخا شد
جبرئیل از حضورِ تو سرمست
با اذانِ علیِ اعلا شد
لبت عباس با ادب بوسید
وَ حسن غرقِ در تماشا شد
گرهی کور داشتیم اما
با دعایِ صحیفهات وا شد
علیِ دیگرِ حسینی تو
دومین حیدرِ حسینی تو
با تو همسایهی خدا هستیم
سرِ سجادهی دعا هستیم
بچههای محلهی عشقیم
ما همه اهلِ روستا هستیم
روستای شما بهشت است و...
ما به بال فرشتهها هستیم
مادرِ توست مادرِ این خاک
همه ذُریهی شما هستیم
مادر این فلات پهناور
از شمائیم و کیمیا هستیم
شُکر در سرزمینِ مادریات
سالها زائرِ رضا هستیم
تا به سال هزار و سیصد و عشق
هرکجا یاد توست پا هستیم
شکر ارباب از همین ایلیم
حضرت عشق ، با تو فامیلیم
خاکِ ایران به سجده اُفتادش
که حسین است تازه دامادش
بُرد زهرا عروسی از این خاک
تا شد ایران حسین آبادش
میرسد تا حضورِ مادرتان
شجره نامههایِ اولادَش
آمدی و تمامِ ایران را
کرد زهرا به نامِ سجادَش
پس از این هم به گردنِ من و توست
در بقیع تا بسازیم آزادش
حرمی پنج بار بزرگتر از
صحنهایِ رضا و اجدادش
صحنی آنجا به نام مادرِ تو
آسمانیتر از گوهرشادَش
ما به پَرهای چادرش گیریم
ما برایِ حسین می میریم
ماندهای تا به خون خضاب کنی
تا گلایه از آفتاب کنی
ماندهای تا به عقمه بروی
آب را باز هم جواب کُنی
ماندهای تا که راویاش باشی
سینهها را پُر التهاب کُنی
ماندهای تا که نیزهها بروند
گریه بر محمل رُباب کُنی
خطبه خواندی کنارِ عمهی خود
خطبه خواندی که انقلاب کُنی
کلماتت شبیه آتش بود
خواستی شام را عذاب کُنی
آبرویِ یزید را بِبَری
کاخ را بَر سرش خراب کنی
عمهات همرهت قدم برداشت
از روی خاکها علم برداشت
روزگاری رسید و جانت سوخت
روی این خاک آسمانت سوخت
روزگاری رسید در پیشت
نصف یک روز دودمانت سوخت
تو زمینگیر و در دلِ آتش
خیمهات باغ آشیانت سوخت
چشم تو دید در دل گودال
صحنهای را که استخوانت سوخت
خواستی تا بخیزی اما حیف
نشد و پای ناتوانت سوخت
خیمهی شعله ور سرت اُفتاد
سر و دستار و گیسوانت سوخت
زنده ماندی میان آتش و دود
این هم از لطفهای زینب بود
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem