#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#ولادت
#مسمط_مخمس
با چه توان میتوان وصف تو گفتن
آی که ناممکن است گفتن از این زن
عاجز و گُنگاند و لال و اَبکَم و الکن
موقع وصفت همیشه دوست و دشمن
مدح کجا و دَم از جلالت زینب
شاه نجف محو تو دیارِ علی هم
پیش تو خم گشته ذوالفقار علی هم
زینت زهرایی و اقتدارِ علی هم
فخر خدایی و افتخارِ علی هم
صحبت کروبیان کرامت زینب
کیستی ای چادر تو کعبهی سیّار
کیستی ای معنیِ علی دلِ پیکار
کیستی ای معدنِ تحمل اسرار
هیچ نگفتیم و در مقابل بسیار
ما همه هیچیم پیش شوکت زینب
ای متوسل به تو تمام ملائک
ای متوجه به تو سلام ملائک
ای مترنّم به تو امام ملائک
ای متبرک به تو کلام ملائک
درکِ فرشته کجا و قدمت زینب
قلهی صعبالعبورِ آل علی تو
داد شهادت فلَک مثالِ علی تو
وارث قدوسی جلال علی تو
بعدِ حسین از خدا سوالِ علی تو
آلِ علی زنده از صلابت زینب
نورِ جلالی و جلوههای جلیله
مُتَّصَفی بر همه اسماء جمیله
مصطفوی فاطمی علیمه عقیله
قبلهی آلِ حسین و قلبِ قبیله
ای قسم قدسیان قداست زینب
چشم خدا گرم این شکوه و یقین است
فاطمه آن است و یاکه فاطمه این است
زن اگر این است و خواهری به همین است
مردی اگر هست طفلِ خاکنشین است
عقل نبرده است پِی به ساحت زینب
ای همهی تو حسین و ای همهاش تو
اول این راه او و خاتمهاش تو
فاضلهی فاهمهاش فاطمهاش تو
زمزمهی تو حسن و زمزمهاش تو
هست حسن پردهدار عزت زینب
محوِ تو عمری همه حواس حسین است
هر نظر مرتضی شناس حسین است
فیض دعای تو التماس حسین است
پشت سپاه غمت سپاس حسین است
هست نگاهش به استجابت زینب
نامِ تو را کرببلا روی نگین زد
اذن ، حماسه گرفت و نقش جبین زد
نی که فقط خطبهات به کوفه کمین زد
زلزلهاش کاخ شام را به زمین زد
هیمنهها شد غبارِ همت زینب
با تو ستون حرم به جای خودش ماند
با تو حرم باز روی پای خودش ماند
بیرق شیعه در اعتلای خودش ماند
شامِ جهالت در انزوای خودش ماند
کرببلا مانده از امامت زینب
امر به صبرت نمود حکم برادر
تا که نبیند جهان تلاطم حیدر
امر به صبرت نمود ورنه مُسَخر
پیش شکوه تو بود آنهمه لشکر
چشم علمدار بر شهامت زینب
ماندی و خورشید از غبار برآمد
از نفست تیغ آبدار برآمد
قلب فشردی و لالهزار برآمد
بر سر نخل حسین بار برآمد
تازه شروع میشود قیامتِ زینب
کوفهی بیچاره تا نهیب تو را دید
شام در آتش شد و لهیب تو را دید
بیرق طوفانیات شکیب تو را دید
کرببلا فتحِ عنقریب تو را دید
حضرت نهجالبلاغه حضرت زینب
آه که سرنیزهای غریبِ تورا برد
داد که سنگی لبِ حبیبِ تورا برد
پیرهنی پاره شد نصیبِ تورا برد
ضربهای آوای یامُجیبِ تو را برد
کرببلا گریه کن به غربت زینب
غزّه بمان روی پا که میرسد از راه
لحظه پیروزیات که نصرُمنالله
غزه بمان اندکی که آتش این آه
میزند آتش به ظلم و ظالم و گمراه
غزّه توسل نما به نصرتِ زینب
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#ولادت
#مربع_ترکیب
یارب برسان بر سر او شاه نجف را
آن کس که نشان داد به ما راه نجف را
ای عشق بدم نفحهی درگاه نجف را
ای شوق ببین شعلهی جانکاه نجف را
باید دم ایوان نجف گفت که زینب
تبریک به سلطان نجف گفت که زینب
زینب بنویسید و بخوانید حسین است
زینب همهی عمر بدانید حسین است
این محمل عشق است بمانید حسین است
این نقش مبارک بنشانید حسین است
تکرارِ حسن یا که به تکرار، حسین است
میگفت علی: فاطمه، انگار حسین است
آنقدر در اوج است به کس کار ندارد
همسایهی دیوار به دیوار ندارد
جز لطف و عنایات حسنوار ندارد
پیغمبر عشق است که انکار ندارد
یک شیرزن از بیشهی احرار رسیده
ای کرببلا حیدر کرار رسیده
وقتی که قرار است تو باشی همه هستند
با تو همه سوگند که با فاطمه هستند
آری همه حیران چنین عالمه هستند
عشاق به دنبال تو در زمزمه هستند
ای حضرت زهرای علی جان سَنَ قوربان
ای اُمِّ ابیهای علی جان سن قوربان
ای خطبهی تو کوه شکن سیل دمادم
این نعرهی تو بر سرشان مرگ مجسم
عظمایی و اعلایی و علامه و اعلم
ای کعبه و ای قبله و ای قلب معظم
قلب تو تپشهای قبیله است مگر نه
عالم همه در دست عقیله است مگر نه
گیرم که یزید است کنار تو قلیل است
یا ابن زیاد است ! فقط ابن علیل است
گیرم که بُوَد شام به پای تو ذلیل است
هرچند که در چشم تو هر زخم جمیل است
باید که تو تکمیل کنی کرببلا را
رفتی که تو تعطیل کنی شام بلا را
باید که ببینیم علیوار رسیدن
از کاخ ستم ریشهی صد ظلم کشیدن
تا یاد بگیریم مبارز طلبیدن
آن حجم بلا دیدن و انگار ندیدن
باید که فقط از دمِ تو یاد بگیریم
حقِ علی از اینهمه بیداد بگیریم
نه وقت تعلل، وَ نه هنگام شتاب است
این صبر علی صبر نه، آیات عذاب است
بازیچهی ما فاتح و سجیل و شهاب است
تا چشم گشایند تل آویو خراب است
امضاء زده آرامش ما مرگ شما را
ای ظلم بچش وعدهی شمشیر خدا را
میراث حرم چادری از جنس بهشت است
هر رشتهی این روسری از نور سرشته است
آری حرمت از دل ما خشت به خشت است
در کرببلا نامِ تو را عشق نوشته است
تلفیق حسین و علی و فاطمه از توست
بینالحرمین آنچه که دارد همه از توست
ما خیسترین زائر باران شماییم
مدیون نفسهای شهیدان شماییم
در زینبیه بر در ایوان شماییم
بیهوده نبوده است پریشان شماییم
وقتی که پریشان تو شد خون خدا هم
شرمندهی تنهایی تو کرببلا هم
ای ابر بباران به پریشانی زینب
ای باد بسوز از دل طوفانی زینب
خونآبه شو ای اشک زِ حیرانی زینب
از بیکسی و بی سر و سامانی زینب
از تیغ نه... از داغ جوان بود که اُفتاد
ای وای عزیزت نگران بود که اُفتاد
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار
#بحر_طویل
خبر پیچید در شهر و جماعت را صدا میکرد
چه غوغایی به پا میکرد
خبر پیچید در بینِ مدینه کینهها را زیر و رو میکرد
دستها را خوب رو میکرد
خبر میگفت امروز است روز آن
زمان کینههایمان
تمام بغضها و غیظهای ما
زمان انتقام کشتههایمان
خبر میگفت فرصت هست
زمان بردن اسب خلافت است
خبر میگفت باید که به تهدید و به اجبار از علی بیعت گرفت و راه بر عترت گرفت و این چنین دولت گرفت و ... تا که با ما این جماعت هست
خبر پیچید در شهر و جماعت جمع شد از هر کسی که تیغ مولا باعث اسلام او میشد
منافقها یهودیهای پنهان
زر پرستان زورگویان
دستهاشان خوب رو میشد
خبر میگفت جای حق شناسی نیست ترسی نیست میریزیم راحت که هراسی نیست
خیال ما همه جمع است مامور است بر صبر و سکوت این مَرد
تسلیم است بی کس مانده یاری نیست با او
و غیر از صبر کاری نیست با او
ولیکن او علی هست و علی هم که علی باشد
در آندم نانجیبی گفت :
باید که همه با یک دگر باشیم
دست کم همه سیصد نفر باشیم
همه رفتند پشت در همه جمعند پشت در
تمام ناجوانمردان، اراذل، بی مروتها
خدایا جمع بی غیرتها
همه جمعند و میگویند او تنهاست
اینک سخت کاری نیست
زیرا که علی را هیچ یاری نیست
علی را هیچ یاری نیست اما
صدایی آمد از خانه صدایی که جماعت را به هم میریخت
به هم،ظلم و ستم میریخت
صدا میگفت :
تنها نیست تا وقتی که من باشم
اگرچه مَرد نه اما هزاران شیرزن باشم
صدا میگفت برگردید تنها پیش مرگ بوترابم جان فدای بوالحسن باشم
صدا میگفت اگر وقتش رسد
رزمندهی او در مصافی تن به تن باشم
صدای فاطمه اما نفسهای رسولالله میآمد آه میآمد
صدایی که جماعت را به هم میریخت
جماعت خواست برگردد که شیطان نالهای زد جمع دزدان خواست تا پاشد
که فریادی رسید از غیظ از کینه پُر از نفرت در آن سینه:
که هیزم کو که مشعل آی مردم کو
که آتش میکشم امروز با این خانه صاحبخانه را ...
با آتش و با هیزم و تیغ و تبر هستیم
راحت دست کم سیصد نفر هستیم
برگردید
فقط یک یار دارد هرچه پیش آید مهیا من
فقط یک یار دارد یک نفر،آن یک نفر با من
فقط یک یار سد مانده
تمام فاصله تا خرقه غصب خلافت این در است و یک قدم نه یک لگد مانده...
****
خواست تا سمتی رود تا در نیفتد روی او
حیف پهلویش به میخی خوردهِ بر در گیر کرد
پشت در هِی زد نفَس اما به سینه حبس شد
نالهی یا فضهاش در بین حنجر گیر کرد
آی در پیش حسینش چادر او گُر گرفت
وای بین دستهای شعله معجر گیر کرد
رفت در کوچه به دنبال علی،از هر دو سو
لااقل بین چهل نامرد مادر گیر کرد
او زمین میخورد و آنجا آسمان میزد به سر
هرچه شد دستان او بر شال حیدر گیر کرد
تازیانه پیش رو ضرب غلاف از پشت سر
در میان ضربهها بالِ کبوتر گیر کرد
**
خبر در کربلا پیچید
خبر با تیغها با نیزهها تا خیمهها پیچید
خبر پیچید در لشکر
خبر میگفت جان فاطمه در بین گودال است
پامال است
خبر پیچید لشکر تا بریزد بر سرش آنجا
خبر میگفت یاری نیست غیر از خواهرش آنجا
خبر میگفت او تنهاست
ما دست کم صدها نفر هستیم....
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#غزل
اصل اسماء خدا از قبل خلقت فاطمه است
فصل پیوند نبوت با امامت فاطمه است
هر کمالی از امامان از تجلیهای اوست
لطفها زهرا، کرم زهرا، محبت فاطمه است
فیض میبُرد از حضورش ، جبریل و مینوشت
عِلم زهرا، معرفت زهرا و حکمت فاطمه است
شیعه اینک امتداد همت دیروز اوست
فتح زهرا ، رزم زهرا ، استقامت فاطمه است
فاطمه در صبر در غیرت در اندیشه علیست
مرتضی در عشق در حق بینهایت فاطمه
تا که پرسیدند پشتت کیست مَردِ بی زره
پاسخش میداد مولا _غرق حیرت_ فاطمه است
گرچه مسکین و فقیریم و اسیر اما چه غم
ای خیال ما همیشه باش راحت، فاطمه است
ظاهراً بر چادر خود آنکه میزد وصله و...
باطناً میدوخت ما را بر ولایت فاطمه است
آنکه دارد آب میگردد نفَس پشت نفس
اینکه میگوید علی ساعت به ساعت فاطمه است
آنکه پیشش میکشد از او خجالت مجتبیست
اینکه اما از علی دارد خجالت فاطمه است
زیر لب میگفت نامرد اینکه داری میزنی
بین این کوچه به شدت بی مروت فاطمه است
کار این خانه ولی یک روز هم تعطیل نیست
با همین زخم کبود روی صورت فاطمه است
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مصیبت_کوچه
#فاطمیه
#محاوره
#مسمط
تو کوچهها خدا خدا کردم
من التماسِ بیحیا کردم
مادر من زیر کتکهاش بود
مادرمو ازش جدا کردم
نشد نذارم بزنه بد زد
وقتی شنید علی ، مجدد زد
خودم رو روی مادر انداختم
با گریه بابا رو صدا کردم
چشاش سیاهی رفت و اُفتادش
چشام سیاهی رفت و اُفتادم
میون گرد و خاکای کوچه
تا نفسش بیاد دعا کردم
فایده نداشت که قد کشیدم آه
چه حرفایی نگم شنیدم آخ
چادرشو از زیر پاهای
مغیره وقتی که رها کردم
چشام دیگه دو کاسهی خونه
دلم خوشه بابا نمیدونه
داغی نشسته روی این شونه
شونمو تا براش عصا کردم
روضهی کوچه درد ِسر داره
کی از دل حسن خبرداره
مادر دلش خوشه پسر داره
روضهمو تو سینه به پا کردم
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#فاطمیه
#مصیبت_کوچه
#غزل
بادِ سردی آمد و برگ و برش را جمع کرد
پُر شد از پاییز تا کوچه ، پرش را جمع کرد
ابرِ تاریکی رسید و کوچه را تاریک کرد
غم وزید و شادمانی دفترش را جمع کرد
شادیِ یک کودکِ زیبا چرا کوتاه بود؟
غم زد آتش بر دلش خاکسترش را جمع کرد
تکیهگاهِ مرتضی را دید از مسجد که رفت
نانجیبی لب گزید و لشکرش را جمع کرد
گِرد او اوباش بودند و برایش بس نبود
از حرامی اولش تا آخرش را جمع کرد
وای ناموسِ علی را پیشِ راهش تا که دید
در دلِ خود کینههای همسرش را جمع کرد
کاش میشد که حسن هم قَدِ مادر بود کاش
رویِ پا برخاست چشمان تَرش را جمع کرد
یک صدا آمد... صدای سیلی و دیوار بود
چشم وا کرد... از زمین نیلوفرش را جمع کرد
تا که او را زد علی درخانهاش بر خاک خورد
تا که نامحرم نبید مادرش را جمع کرد
آه بر خاکِ زمین یک گوشواره پخش شد
وای از زیر قدمها چادرش را جمع کرد
* * *
یک پسر در کربلا هم پیشِ بابایش نشست
عاقبت روی حصیری پیکرش را جمع کرد
پیکرش اینجا و سر بازیچهی سرنیزهها
بارها عمه کتک خورد و سرش را جمع کرد
آنقدر سرنیزه خورده بود و خنجرهای کُند
دخترش تا دیدش اول حنجرش را جمع کرد...
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#شهادت
#وداع
#غزل
نگاه کن به دو چشمانِ بی قراری که
ندارد از تو جز این ، هیچ انتظاری که
قسم به چشم ترت بد زمانه چشمم زد
و گریه میکنم از دستِ روزگاری که
نداشت چشم که نُه سال پیشِ هم باشیم
نگفت: داغِ پدر دیده درد داری که
حسینت آمده ، گیرم بغل کنی او را
برای شانه کشیدن توان نداری که
نرفته از نظرم خاطرات آنروزی...
که ریخت رویِ سرت جمعِ بی شماری که
برای بُردن من آمدند در خانه
برای بُردن آنکه نداشت یاری که
به جای تو برود پشت در ، ولی رفتی
زدند در به تو و میخِ داغداری که
نداد فرصت آنکه به محسنت برسی
نشانده است به پهلوت یادگاری که
از آن به بعد لباست همیشه خونین است
و سینهی تو شکسته است از فشاری که
میان یک در و دیوار و شعله خُردت کرد
گذشت بر تو زمانِ نفَس شماری که
پس از سه ماه فقط التماس من این است
کمی نگاه ...ندارد نگاه کاری که
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#شهادت
#وداع
#غزل
رو مگیر از من که دل کندن نمیآید به تو
بی محلی با علی اصلا نمیآید به تو
قدر نُه سال است با نان علی سر کردهای
رفتن ای زخمی بدون من نمیآید به تو
لااقل چیزی بخور تا بچهها نانی خورند
آب رفتی بسکه ، پیراهن نمیآید به تو
سرفههای تو ضرر دارد به زخم پهلویت
ای شکسته ، سُرخی دامن نمیآید به تو
خانهام آتش گرفت و در شکست و ریختند
مثل اینکه خانهی ایمن نمیآید به تو
تا چهل تن گِردِ من بودند اما آمدی
باخودم گفتم زمین خوردن نمیآید به تو
میزدند و هیچ کس انجا طرفدارت نبود
خندههای آنهمه دشمن نمیآید به تو
بشکند دست همانیکه نمازت را شکست
این قنوت این درد در گردن نمیآید به تو
جای آن چادرنمازی که دل از ما میربود
ای جوانم این کفن اصلا نمیآید به تو
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#شام_غریبان
#مثنوی
نیمهشب مهتاب میشوید علی
آب را با آب میشوید علی
مثل این تنها ندیده هیچکس
شستنِ دریا ندیده هیچکس
چشمه را آیینه را مهتاب را
مرتضی باید بشوید آب را
غسلِ این دریا نمیآید به من
شستنِ زهرا نمیآید به من
خواب میبینم که تعبیرش کنی
آب میریزم که تطهیرش کنی
آب میریزم که آبت کردهاند
خانهی عمرم خرابت کردهاند
اشک از این چشمانِ محزون میچکد
آب میریزم چرا خون میچکد
مثل اشکی مثل آهی یا خیال
سخت میبینم تو را در این هلال
زیرِ نورِ ماه شستن مشکل است
آه را با آه شستن مشکل است
چشمه را گفتی که بی شیون بِشوی
آب را از زیرِ پیراهن بِشوی
مرتضی هم دست و پا گم میکند
زخم گاهی هم تورم میکند
ای زلالِ من مضافت کردهاند
زخمی از ضربِ غلافت کردهاند
لرزه بر زانو نمیآید به من
شستنِ پهلو نمیآید به من
در عوض رفتن نمیآید به تو
رفتنت بی من نمیآید به تو
ضربههایی سهمگین زد داغِ تو
زانویم را بر زمین زد داغِ تو
آب را آیینه را آتش زدند
وایِ من این سینه را ...
خانه تر دیوار تر مسمار تر
در کفن پیجاندنت دشوار تر
آه اقیانوسِ نا آرامِ من
جان ندارد جان بده بر گام من
حال من یا حال طفلان دیدنی است
آستینها بینِ دندان دیدنی است
ضجهها بالا نمیآید چرا
جان بر این لبها نمیآید چرا
بال اگر کوبی قفس وا میشود
پا اگر کوبی نفس وا میشود
بر زمین بسیار میکوبد علی
سر بر این دیوار میکوبد علی
سینهها سنگین همه دق میکنیم
بی صدا بی ضجه هقهق میکنیم
چشمهای نا امیدش را ببین
با حسن مویِ سفیدش را ببین
با حُسینت نالهای سوزنده است
جای شکرش هست زینب زنده است...
بعد از این غمهای تکفین مانده است
وایِ من سختی تدفین مانده است
ای زده هر روز و شب از قوت خویش
روی دوشم میکشم تابوت خویش
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_بستر_پردرد
#مصیبت_کوچه
#غزل
این چند وقت زهرا مشغول دوختن بود
دلواپسِ علی و در فکرِ پیرهن بود
در خانه کار کردم اما به دل نچسبید
از بسکه دستم از صبح بر شانهی حسن بود
با جبرئیل گفتم جانِ تو و علیجان
من را زِ پا در آورد زخمی که در بدن بود
روزیِ خویش را صبح از دست من گرفتهاست
شهری که هیزمِ آن پشت حیاط من بود
شهری که آتش آورد جای عیادت و دید
زهرا بجای آن در مشغول سوختن بود
آنکه دلیلِ ایجادِ عالم است مردم
بر دستْ ریسمان و بر گردنش رسن بود
ماندم علی نیاُفتد بین مدینهای که
مردی نداشت غیر از یک زن که شیرزن بود
گفتم گواه دارم گفتم که ارث دارم
گفتم علی است شاهد اما جواب "لَن" بود
میگفت بین مسجد با من : دروغگویی
آنکه میانِ کوچه بدجور بد دهن بود
اصلا جدا نمیشد دستم, ولی شکستش
از خانه تا به مسجد یک جنگِ تن به تن بود
قنفذ که خسته میشد جایش مغیره میزد
این پشتِ هم زدنها پیشِ ابالحسن بود
در گوشِ گاهواره دیشب به گریه گفتم
ای کاش قدِ محسن در خانهام کفن بود...
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_بستر_پردرد
روزِ مرا سیاه کرد روز و شبِ پُر آهِ تو
وای از این تبسمت آه از این نگاهِ تو
قاتلِ تدریجیِ من از چپ و راست میشوند
سرفهی خونین تو و نالهی گاه گاهِ تو
خندهی تلخ میکند آنکه شکست پشت من
راهِ نفَس گرفتهاست آنکه گرفت راهِ تو
باورِ کس نمیشود خاصه دلیرانِ عرب
خانهی مرتضی شده گوشهی قتلگاهِ تو
ضربه به در نشست و در خورد به تو ...دوباره خورد
خورد به دیوار دوبار شانهی بی پناهِ تو
آه شده جوابِ من آه شده جوابِ تو
خورد شده غرورِ من خورد شده سپاهِ تو
قسمت بچهها نشد بازی مادرانهات
قسمت گهواره نشد بچهی بی گناهِ تو
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مصیبت_درودیوار
#فاطمیه
#غزل
یاکه باید چون علی با تیغِ عریان ایستاد
یاکه باید مثل زهرا پیش طوفان ایستاد
ریشه وقتی در میان خاک باشد میتوان
در هجوم باد مانند درختان ایستاد
میشود در گرگ و میشِ فتنه هرجایی نرفت
پشت دربِ خانهی زهرا مسلمان ایستاد
مثل فضه میشود بالانشین این حرم
آنکه در پایِ حجابش غرق ایمان ایستاد
فاطمه یعنی اگر باشید کم هم ، میشود
مثل مقداد و ابوذر مثل سلمان ایستاد
فیض میبُرد از قنوتِ نافلههایش علی
در سحر خوب است گاهی زیر باران ایستاد
پشت در گفتند جمعش از چهل تَن هم گذشت
پشت در زهرا ولی تا حَدِ امکان ایستاد
فاطمه میماند آنجا حیف میخِ لعنتی..
تاکه او جان داشت پیش ضربههاشان ایستاد
بچههای فاطمه مانند زهرایند ، پس
محسنش هم پیشِ ضربِ نامسلمان ایستاد
فاطمه این ایستادن را به زینب یاد داد
تاکه بِینِ آتشِ شام غریبان ایستاد
جای طفلان سنگ خورد و جای طفلان چوب خورد
عمه اما بین صدها چشم حیران ایستاد
هرگز از یادش نخواهد رفت اما قتلگاه...
...شمر با دامان خونین و پریشان ایستاد
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#غزل
کارت شده به جای تماشا گریستن
کارم شده به جای مداوا گریستن
تقسیم کردهایم در این خانه کار را
از تو نفس نفس زدن از ما گریستن
میخواستم به زور تبسم کنم نشد
فرقی نداشت خندهی ما تا گریستن
گفتند حق ماست صدای تو نشنویم
ممنوع کرده شهر به زهرا گریستن
حال حسن شدهاست در این خانه تا به صبح
یا بینِ خواب نالهزدن یا گریستن
طوری گره زدند به کارم که چاره نیست
جز گوشهای نشستن و تنها گریستن
طوری گره زدند تو را پشت در به میخ
شد کار پهلویت فقط اینجا گریستن
در هِق هِقات مواظب اوضاع خویش باش
خون میچکد زِ سینهی تو با گریستن
مرهم گذاشتیم و افاقه نمیکند
کارم شده به جای مداوا گریستن
مانند تو سه سالهی این خانه میشود
نان شبش زِ دوری بابا گریستن...
با ناله گفت نیزه نشین نیزه شاهد است
من را ببین کشانده کجاها گریستن
دعوا سرِ تو بود و مرا این وسط زدند
پای مرا کشید به دعوا گریستن
از روی ناقه بد به زمین خورد دخترت
جانی نداشتم چه رسد تا گریستن
شب بود و زجر آمد و من را کشید و برد
لو داد جای دخترکت را گریستن
تا گریهام گرفت مرا بیشتر زدند
تاثیر عکس داشت خدایا گریستن
تا قافله رسیدم از از وضع صورتم
شد باز کار قافلهی ما گریستن
من خوابِ تو، رُباب ولی خواب اصغرت
دیدیم و حالِ ما شده حالا گریستن
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#غزل
مستجاب ربنا هستیم با زهرا فقط
ما هم از اهل کِساء هستیم با زهرا فقط
زائر آن قبر خلوت کاش میدیدم نهان
یک شب آنجا با شما هستیم با زهرا فقط
جان ما، بر وصلههای چادر مادر قسم
ما به تو وصلیم تا هستیم با زهرا فقط
نام ما خط خورده بود و مادرت ما را نوشت
پیش چشمت آشنا هستیم با زهرا فقط
خانهی ما هیات است و بیت ما دارالعزاست
ساکن دارالشفاء هستیم با زهرا فقط
اهل عالم غرق غلفت، گرم سرگرمی ولی
ما در این دنیا کجا هستیم با زهرا فقط
قلب ما گرم است با نام بلند فاطمه
بیرقی در اعتلا هستیم با زهرا فقط
با دو تیغ غیرت و همت به خیبر میزنیم
ذوالفقار مرتضی هستیم با زهرا فقط
بارها رفتیم دوزخ، برد ما را تا بهشت
با خدا هستیم تا هستیم با زهرا فقط
زائر هر پنج تن هستیم و زوار خدا
موقعی که کربلا هستیم با زهرا فقط
سهم فرزندان بد را هم کناری مینهد
با خیال جمع ما هستیم با زهرا فقط
مادر است مادر است و مادر است مادر است
حال فهمیدم چرا هستیم با زهرا فقط
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مصیبت_بستر_پردرد
#شهادت
#وداع
#غزل
خانه را بر سرم از داغِ خود آوار مکن
جارو از فضه مگیر آب شدی کار مکن
تب مکن لرزه مکن خوب شو و خواب برو
لب مگز حرف بزن دردِ خود انکار مکن
نان نپز خاک مگیر آرد مکن راه مرو
بسترت جمع مکن کار به اصرار مکن
به خود از درد مپیچ آب مشو چهره نگیر
بغلی باز کن و حالِ حسن زار مکن
نفسی آب بنوش آه مکش سرفه مکن
زخمِ خود تازه مکن مقنعه خونبار مکن
نفسم حبس نمان آینهام خورد مشو
قسمتم خندهی نامردمِ بیعار مکن
حرفِ تابوت نزن باز وصیت ننویس
یاد محسن نکن و بر جگرم خار مکن
گفتمت فاصلهگیر آتش و بغض و لگد است
حرفی از من نزن و تکیه به دیوار مکن
گفتم ای در مشکن شعله نزن سینه مسوز
زخم، مسمار مزن آه که مسمار مکن
بقچه را باز مکن باز کفن را مشمار
صحبت از غسلِ تن و نیمهشبِ تار مکن
دست لرزان و نخ و سوزن و چشمِ تارت
آه ای یار مکن یار مکن یار مکن
پیراهن را بسپار و غم گودال نخور
زینبت را نشکن صحبت دیدار مکن
زینبت زار زند دشنهنزن تیغ مَبُر
پیراهن را مکش و زخم تلنبار مکن
جرعهای آب، لبش خشک تنش پامال است
نیزهها را مشکن اینهمه نیزار مکن
شمر برگرد، گلو را سه نفر بوسیدند
خنجرت بیاثر است اینهمه اصرار مکن
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#فاطمیه
#شام_غریبان
#غزل
شب بود و از خونگریههایش ماه میسوخت
عکس علی در چاه بود و چاه میسوخت
تنهاست...، دارد میکشد آب، آب نه اشک
تا پیش زهرا آب هم در راه میسوخت
از بسکه آتش داشت در سینه عرق داشت
میخواست تا آهی کشد که آه میسوخت
تنها خیالی را میانِ خانه میشست
طوری که پیش او رسولالله میسوخت
اسما بریز آب روان باید بشوید
آن خانمی را که در آن درگاه میسوخت
عمداً فرستاده حسن را سوی سلمان
از بسکه با اُماه یا اُماه میسوخت
در بینِ دندان آستین را داشت زینب
خود را حسینش گاه میزد گاه میسوخت
دستش به پهلو زد ،سرش را زد به دیوار
از زخمهای همسری همراه میسوخت
دستش به بازو خورد ای لعنت به قنفذ...
میزد نفُس میگفت: یافتاح میسوخت
خون میچکد از سنگِ غسل، از شانه، تابوت
در زیر کوهِ داغ گویا کاه میسوخت
* *
از علقمه هم آب را میبُرد عباس
در بین گهواره لبی جانکاه میسوخت
با مَشک، سقا در میان راه میریخت
بی آب سقا در میان راه میسوخت
با سر عمو اُفتاد زهرا بود و میدید
در شعله زُلفِ خیمههای شاه میسوخت
آتش، حرامی، تازیانه، چنگ، سیلی
گیسوی طفلی رو به قربانگاه میسوخت
وقتی سرش را دید کج خورده به نیزه
زینب تمام راه با این ماه میسوخت
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#بعدازشهادت
#غزل
باز ما را میخرند اهل کرم زهرا که هست
میرسد از دست خوبان دَمبهَدم زهرا که هست
این و آن گفتند روی ما حسابی باز کن
گفتم آنان را: چه غم از بیش و کم زهرا که هست
راهِ ما را فاطمه ترسیم کرده، بعد از این
برنمیگردیم حتی یک قدم زهرا که هست
عاقبت دنیا به زیر بیرق ما میرود
تاکه میسازیم نقش هر علم زهرا که هست
آنکه دارد بیم، همخون من و تو نیست نیست
شیعه پیروز است، بر شامِ ستم زهرا که هست
مستحق یک زیارت نیستیم اصلاً، ولی
نه، نمیگردیم دلتنگِ حرم زهرا که هست
سفرهی ما نیست خالی، مادریش را ببین
میرسد پشت هم از آلِ کرم زهرا که هست
یک مدینه دشمنِ نام علی بود و علی..
..روز و شب میگفت ای دنیای غم زهرا که هست
بعد زهرا مادرِ این خانه دیگر زینب است
دشمنش فریاد میزد پشت هم زهرا که هست
بعد از این جانی ندارد مرتضی زهرا که نیست
رفت و ای دنیا ندانستی تو هم زهرا که هست
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#غزل
اُمید خاک و خورشید تا ابر و باد زهراست
حاجاتِ هیچ ما و لطفِ زیاد زهراست
تنها نه دست ما را پُر کرده است امروز
چشم امید ما در روزِ معاد زهراست
ما همچو برگ ریزان چون ابرها گریزان
آورد آنکه ما را در اتحاد زهراست
ارث از مکارمِ او برده است هر امامی
آری کریم زهرا آری جواد زهراست
آنکس که وقت فتنه بازیِ خصم روکرد
آنکس که فرصتی بر دشمن نداد زهراست
در زیرِ چادرِ او حرف از شکست، هیهات
بی او تنفسِ ما یک دم مباد، زهراست!
وقت مصاف مولا میرفت با دل قرص
میدید آنکه پشتش میایستاد زهراست
ای شهرِ سرد و سنگی بی مهری و دو رنگی
آنکه تو را درآورد از انجماد زهراست
ما را یتیم کرده آن کس که زد به رویش
یک عمر گریه زهرا یک عمر دادِ زهراست
هیزم به روی هیزم تا دید گفت مقداد
اینکه به پشت در هست ای قومِعاد زهراست
گردیده بود قنفذ همدست با مغیره
آنکه میان این دو در خون فتاد زهراست
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#وداع
#غزل
با تو برای من غم عالم نماندنی است
با من بمان که با من و تو غم نماندنی است
این غم کجا برم که برایم میان شهر
یک یار مانده است که آن هم نماندنی است
گفتم طبیب آمد و تا دید وضعِ در
برگشت و رفت و گفت مریضم نماندنی است
پهلو و سینه، صورت و بازو، عزیز من
با این همه جراحت مبهم نماندنی است
مرهم گذاشت زینب و دادت بلند شد
با گریه گفت این تن درهم نماندنی است
مثل خیال گشتهای و گفت بسترت
بیهوده است افاقهی مرهم... نماندنی است
تا فرصت است بوسه بگیر از حسین که..
..بر روی نیزه ماه محرم نماندنی است
بوسه بگیر از بدنش که همین بدن
زیر هزار ضربهی محکم نماندنی است
#حسن_لطفی
*ميسوزم از غمی كه ميان هزار خصم
يک يار مانده بهر تو ، آن هم نماندیاست
#استاد_حاج_علی_انسانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#مدح
#وفات
#چارپاره
خونهی من که خونهی مُراده
خدا بهم اینجا علی رو داده
چار تا غلام آوردم اینجا واسه
دو تا خانوم و دو تا آقا زاده
برا دو خورشیدش یه ماه آوردم
برای خیمه تکیهگاه آوردم
روزی که عباسم و دید علی گفت...
برای دختراش سپاه آوردم
اما زدند آینه رو شکستند
دلای سنگی سرش و شکستند
دلیل داره اگه زمین میخورم
آخه عصای پیریم و شکستند
میگن که خیمهها کفن ها شدند
با سیلی غرقِ خون دهنها شدند
یه چند تا دخترام رسیدن ولی
دیدم شبیهِ پیر زنها شدند
اَمون از این موهای خاکستری
از این همه گُلای نیلوفری
عباسم و حسینم و گرفتند
نه مادرم نه حتی نامادری
دست رو دلم نذار دلم کبابه
شبیه روی سوخته ی ربابه
تا وقت مردنش همش میپرسید...
چرا نذاشتن پسرم بخوابه
ربابه و روضهی ما سه شعبه
میگه زدید ولی چرا سه شعبه؟
فرقی داره شیر خواره با علمدار
فرقی نداره نیزه با سه شعبه؟
دست رو دلم نذار دلم شکسته
رو مشکِ پاره لَختهخون نشسته
خونَش خراب شه خونم و خراب کرد
هرکی به نیزهها سرت رو بسته
غلام آقات شدی ابالفضل
سایه سادات شدی ابالفضل
هرکسی سهمی از تو رو کَند و برد
بد جوری خیرات شدی ابالفضل
تیر و چطور با زانوهات کشیدی
فاطمه رو به قتلگات کشیدی
چطور با دستی که نداشتی مادر
چادرشو و روی چشات کشیدی
عاقبت انتظار تو سر اومد
سرت زمین نخورده مادر اومد
نذاشت که روی نیلی رو ببینی
تیری که از پشت سر تو اومد
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#وفات
#دوبیتی
به تیغی حیف گیسویت گُسستند
دو بازویت دو بازویت گسستند
از آنجایی که من بوسیده بودم
بمیرم هر دو اَبرویت گسستند
انیس گریههایم را گرفتند
توانِ دست و پایم را گرفتند
کمانی تر شدم از زینب افسوس
سرِ پیری عصایم را گرفتند
بهارم را چِسان پاییز و کردند
دلم را از غمت لبریز و کردند
سرت ای کاش رویِ نیزه میماند
تو را از مرکبی آویز و کردند
غمت راهِ نفس بر سینه بسته
تَرَک بر چهرهی آئینه بسته
زِ بسکه خاک و بر سر ریختم من
ببین عباس دستم پینه بسته
از آن سرو علی بنیاد و صد حیف
از آن قامت از آن شمشاد و صد حیف
دو دستی که عصای پیریم بود
خداوندا زِ تَن اُفتاد و صد حیف
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#غزل
پیرزن آمده هنگام خزانش چهکند
اینهمه داغ ربوده است توانش چهکند
خبر آمد که پسرهای تو را نیزه زدند
رفت از دست خدایا ضربانش چهکند
هرچه گفتند چه آمد سرشان گفت: حسین
گفت بی سایهی آن سروِ روانش چهکند
تا که گفتند عصای تو هم اُفتاد زمین
خم شد و ماند که با قدِ کمانش چهکند
پیشِ طفلانِ حرم پیش رُباب و زینب
غمِ شرمندگی اُفتاده به جانش چهکند
روضهها را همه خواندند و فقط داد کشید
اشک آبش شد و غم تکهی نانش ، چهکند
بعد از آن هیچ زمان پیشِ تنوری ننشست
جگرش سوخته و... سوخته جانش چهکند
گفت زینب دو سه خط روضه و اُفتاد زمین
مانده با خاطرهی چند جوانش چهکند
خواهری که به برش پنج برادر را داشت
پنج، سرنیزه نشین بُرده امانش چهکند
همسفر بودنِ با شمر برایش کم نیست
آه با حرمله و زخم زبانش چهکند
این سر از چند جهت وا شده ، آهسته بران
وای اگر نیزه دهد باز تکانش چهکند
میرود شامِ پُر از سنگ و غم و زخم ولی
مانده با جمعیت چشم چرانش چهکند
* *
نفس آخر و چشمش به در و بی پسر است
پیرزن مانده که بی فاتحهخوانش چهکند
آنکه نامادریاش آبروی مادرهاست
گر نیایند دگر گریه کنانش چهکند
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#غزل
مادرِ اندوهها بیبیِ غم اُمالبنین
بی نفس بی همنفس ای بی حرم اُمالبنین
ما گرفتاریم اما از گرفتاری چه غم
تا تو را داریم در هر بیش و کم اُمالبنین
ما چه میخواهیم غیر از ریشههای چادرت
روز محشر جمع ما و یک قسم: اُمالبنین
جانِ ما این مادر است و جان ما آن مادر است
تا که دم یافاطمه است و باز دم اُمالبنین
ای پس از زهرا پس از آتش پس از در ، فاطمه
ای برای فاطمه هم محترم اُمالبنین
ای جوان مُرده کمی هم از جوانِ خود بخوان
میرسد هی واحسینت پشت هم اُمالبنین
در مدینه بودی اما این سه شعبه زد تو را
چشمِ خون، مشکِ تُهی ، دست قلم اُمالبنین
از زمانی که شنیدی کم کم عباس تو ریخت
میخوری روی زمین در هرقدم اُمالبنین
سربه زیری مثل زینب شرمگین مثل رُباب
ای فدای گریههاتان پیش هم اُمالبنین
چشم عباس و گلوی اصغر و قلب حسین
ای بمیرد حرمله با این سه غم اُمالبنین
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#ولادت
#ترکیب_بند
این کیست اینکه شرحِ الفبای خود شده
زُهره شده است و محوِ تماشای خود شده
در بی زمانِ مانده به میلاد ، سر بلند
از امتحانِ روشنِ فردایِ خود شده
با سیزده مناره خدا را صدا زده
قد قامتِ بلندِ مُصَلّایِ خود شده
منظومههایِ شمسیِ او بی نهایتاند
گرمِ شُکوهِ دیدنِ ژرفای خود شده
عقلِ فرشتهها که به جایی نمی رسد
خود پاسخِ شگفتِ معمّایِ خود شده
حالا علی برایِ علی جلوه کرده است
آئینهی تلألؤ همتای خود شده
اصلاً خدا هر آن چه که می خواست ، او شده
این کیست اینکه حضرتِ زهرای خود شده؟
اشراقِ آسمانیِ رازِ تبارک است
صبحِ نزولِ سوره یِ کوثر مبارک است!
دل میبَری غزل غزل از این ترانهها
والاترین عزیز ترین مادرانهها
با جذبههایِ چادرِ خورشید دوزیات
گُل میشوند غنچه به غنچه جوانهها
تسبیح را به دست بگیر و ببین که باز
معراج میروند همین دانه دانهها
با آیههای سورهی قدر آمدی که ما
ایمان بیاوریم به آن بی نشانهها
هر صبح با سلامِ پیمبر طلوعِ توست
تنها بهانهی پدرت از بهانهها
آتش گرفت اگر تنِ تب دارمان چه غم
پایِ دعای نورِ تو سر زد به خانهها
یا نور ، فَوقَ نور ، علیٰ نور ، نورِ نور
خورشید می شویم از این جاودانهها
سلمان که از شماست پس از ایلتان شدیم
با این حساب ما همه فامیلتان شدیم
سَرو آمدی که پایِ علی همسری کنی
اصلاً رسیدهای که علی پَروری کنی
با خطبهات حماسهای از واژهها شکُفت
شاید زمانِ آن شده پیغمبری کنی
تو از خودت برایِ خدا خرج می کنی
تا پاسداری از شرفِ سنگری کنی ...
که ریشهی ولایت از آن آب میخورد
تا سایهای بگیرد و حق گُستری کنی
نهجالبلاغه خوان مدینه ، طنین تو
پیچیده تا که شرحِ علی محوری کنی
شیرازهی عفاف و حجاب و حیا و صبر
تنها به دستِ توست که مرد آوری کنی
ما شیعه زادهایم به این دل خوشیم تا
بیمار میشویم کمی مادری کنی
بانو به قول خواجه هواخواهِ خدمتیم
جا ماندگان قافلههای شهادتیم
یادش بخیر یادِ شهیدان یکی یکی
شوریدههایِ حضرتِ باران یکی یکی
خرّم شده است شهر به شهرِ دیارمان
از خونِ گرم و قامت ایشان یکی یکی
جبهه گرفته بویِ تو را که گرفتهای ...
سرهای سرخ بر سرِ دامان یکی یکی
بحرین و مصر و تونس و صنعا زِ خواب جَست
از انقلابِ پیر جماران یکی یکی
اکنون رسیده است زمانش که بشکنند
طاغوتهای سنگی انسان یکی یکی
با بیرق ولیِّ زمان میزنیم پا ...
بر قلههای دانشِ دوران یکی یکی
بر لب فرشته نامِ تو آورد گریه کرد
سجّاده دردِ پایِ تو حس کرد گریه کرد
جان میدهیم و از درتان پَر نمیزنیم
موجیم و سر به ساحلِ دیگر نمیزنیم
وقتی که حرف ، حرفِ ولایتمداری است
ما دَم زِ غیر تا دمِ آخر نمیزنیم
وقتی که امر نائبتان فرضِ جان ماست
سنگِ کسی به سینهی باور نمیزنیم
فصل بصیرت است بجز با لوای او
حتی قدم به عرصهی محشر نمیزنیم
ما را فقط به پایِ ولایت نوشتهاند
ما سینه پایِ بیرق دیگر نمیزنیم
با ذوالفقارِ نامِ علی پا گرفتهایم
ما درسِ خود زِ مکتب زهرا گرفتهایم
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#ولادت
#مربع_ترکیب
داریم به دل گرمیِ طوفانِ نجف را
داریم به لب مدحت سلطانِ نجف را
داریم به سر شوق پریشان نجف را
خوردیم فقط شُکرِ خدا نان نجف را
دل اولِ این شعر به ایوانِ نجف رفت
گفتیم همه فاطمه و جانِ نجف رفت
باید به درِ خانهی زهرا بنشینیم
تا لطف خدارا به تماشا بنشینیم
تا در خنک سایهی طوبی بنشینیم
تا ظِلِّ قیامت همه بالا بنشینیم
بوسیدنِ دستانِ شما واجب عینی است
تعظیم تو بر شیرِ خدا واجب عینی است
دستی که زده بوسه پیمبر فقط این است
آن دخترکی که شده مادر فقط این است
کفوی که شده معنی حیدر فقط این است
یاسی که شده قبله قمصر فقط این است
خانم حرمی از تو در این سینه خدا ساخت
از نورِ شما یازده آئینه خدا ساخت
بالاتر از آن خط که نوشتند تو هستی
مدحی که نخواندند و نگفتند تو هستی
با نقطهیِ با ، نقطهیِ پیوند تو هستی
آئینه قَدی خداوند تو هستی
چیزی بِجُز از نورِ خداوند نداری
سوگند که ای آیِنه مانند نداری
بانو چه شگفت است هُبوتی که تو داری
قدر است چه قدری ملکوتی که تو داری
یا جمع جلال و جبروتی که تو داری
صد رشته قنات است قنوتی که داری
با تیغ به تو تکیه کند شیرِ خداوند
ای خطبهیِ تو غیرتِ شمشیر خداوند
از روزِ ازل هر تپشت یادِ علی بود
نَبْضَت ، ضربانت ، نَفَسَت نادِ علی بود
این هشت فلک فاطمه آبادِ علی بود
خانم همهی حرفِ تو فریاد علی بود
از ریشهی آن چادر اگر ریشهی شیعه است
از خطبهی بُرَّندهات اندیشهی شیعه است
در سینه اگر آتشی از شور تو داریم
در دست اگر رأیتِ منصور تو داریم
ما چشم فقط جانبِ منشور تو داریم
دردیم چه غم ، نور علی نور تو داریم
از بارِشَت ای ابر ، پُر از لاله شد این باغ
از لطفِ نگاهِ تو چهل ساله شد این باغ
هر بادِ مخالف شده جوشن به تنِ ما
هر تیر توان داد به برخاستنِ ما
با ماست همیشه نفسِ بُت شکن ما
در سایهی زهراست تمامِ وطنِ ما
صائب چه خوش آورد زِ شرحِ جگرِ ما
"آسایش منزل نبُوَد در سفرِ ما"
یکروز از این ظلم گران هیچ نمانَد
از دشمن اسلام نشان هیچ نمانَد
از آلِ فلان آل فلان هیچ نمانَد
از حسرت این پیر و جوان هیچ نمانَد
یکروز از این دل پَرِ پرواز بسازیم
در خاکِ بقیع چار حرم باز بسازیم
گفتید که : سرگرمِ پریشانی خویشم
سرخوش زِ سبویِ غمِ پنهانی خویشم
شرمندهی جانان زِ گران جانی خویشم
دلبستهی یارانِ خراسانی خویشم
یاران خراسانیات امروز بگوشند
لب تر بکنی پایِ شما مرگ بنوشند
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#ولادت
#مربع_ترکیب
از نجف آمدهام از نجف آبادِ علی
تا بخوانم همه جا نادِعلی نادِعلی
من و ایوانِ علی پنجره فولادِ علی
که علی عشق ، علی جام ، علی باده علی
هرکه شد غرقِ علی دید علی فاطمه است
مرتضی مثل کسی نیست ولی فاطمه است
باید از خلق چهل سال جدا بنشیند
تا چهل سال فقط پیش خدا بنشیند
هِی به معراج رَوَد هِی به دعا بنشیند
چلهای آخرِ سر غار حرا بنشیند
تا خدا هرچه که دارد به پیمبر بدهد
تا به قرآنِ خودش سوره کوثر بدهد
باید او عینِ پیمبر خودِ خاتم باشد
باید انگار خداوند مجسم باشد
باید او معنیِ اسلام مُسَلم باشد
جمع اسماء خدا جامعِ اعظم باشد
باید این مرد علی باشد و حیدر بشود
تا که با حضرت صدیقه برابر بشود
مادر آخرت آمد که به دنیا برسد
خاک لب تشنه مهیاست که دریا برسد
مریم و آسیه و هاجر و حوا برسد
فاطمه آمده تا اینکه به زهرا برسد
نقطهی فا به بَرِ نقطهی باء آمده است
آی جبریل بخوان مادرِ ما آمده است
چارده مرتبه حق گفت که تنها زهراست
چار علی چار محمد همه زهرا زهراست
یک حسین و دو حسن این سه به یکجا زهراست
حضرتِ جعفر از او حضرت موسی زهراست
او که مادر شده بر سرورِ پیغمبرها
پس بگو نیست مگر مادر پیغمبرها
هرچه جبریل پریده نرسیده است به او
هرکجا عقل دویده نرسیده است به او
کعبه ازحج که رسیده نرسیده است به او
سینه را باز دریده نرسیده است به او
فاطمه کعبه شده مکه اسیرش باشد
خواست تا کعبه فقط جای امیرش باشد
چادرش را که تکان داد جهان پیدا شد
اولین بار که خندید زمان پیدا شد
آمد از پیش خداوند و مکان پیدا شد
تا به لب گفت علی جان ضربان پیدا شد
آفرینش شده خم بوسه زند خاکش را
دید چشمانِ نبی معنیِ لولاکش را
کیست او اینکه رسیده به تماشای خودش
امتحان داده ولی قبل خودش جای خودش
هیچ کس نیست شبیهَش بجز آقای خودش
تا خداوند ببیند رخِ زهرای خودش
او که آمد به زمین سجده بر آدم کردند
شد زمین هرچه که از باغ جنان کم کردند
او رحیم است خدادهم کرمش فاطمه است
ذوالفقار است علی و دو دمش فاطمه است
هرکه از تیرهی مولاست است غمش فاطمه است
دل او شد حرم و در حرمش فاطمه است
تا گرفتیم از این سینه نشانیِ تو را
یافتیم از دلِ خود قبرِ نهانیِ تو را
پای انوار تنور تو که مهمان بشویم
تازه سلمان شده و تازه مسلمان بشویم
ما که بر راه توئیم آنچه شدی آن بشویم
مثل تو پای ولایت همه طوفان بشویم
تا علی هست همه یک رگ غیرت داریم
به تو سوگند که ما عِرقِ ولایت داریم
چه غم از حادثهها پیرِ خراسانی هست
چه غم از این همه غم غیرتِ ایرانی هست
آی ای خصم زبون خونِ سلیمانی هست
منتظر باش که یک سیلیِ طوفانی هست
منتظر باش که تیغِ علوی تر گردد
«رفته سردار نفس تازه کند بر کردد»
#حسن_لطفی ۹۸/۱۱/۲۵
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#ولادت
#مسمط_مخمس
گرچه در سِرِّ هوالهو همهی ها زهراست
گرچه در جانِ حرا چلهی اِحیا زهراست
گرچه در عینِ علی معنی اَعلی زهراست
گرچه در معنیِ لولاک معما زهراست
بنویسید فقط حضرتِ زهرا زهراست
آنکه در ذائقهی عشق تصرف کردهاست
آنکه پیش از قدم خویش تشرف کردهاست
آنکه در قامت یک نور توقف کردهاست
شب معراج خودش سیب تعارف کردهاست
تا بدانند چرا اُمِابیها زهراست
از خدا جلوهی او گرمِ دلآرایی بود
موقع آمدنش عشق تماشایی بود
عرش تا فرش فقط غرقِ شکوفایی بود
آنکه در گوش خدیجه خودِ لالایی بود
قبل میلادِ خدیجه به تماشا زهراست
دید حق نور فقط نور جهان میخواهد
قلبِ بی جانِ زمین یک ضربان میخواهد
دید حق ظلمت مکه فوران میخواهد
جمع احمد و علی ، فاطمهجان میخواهد
گفت ای جهل و خرافات مهیا زهراست
دختری آمده تا زن به کمالش برسد
تاکه زمزم به تماشای زُلالش برسد
تا پیمبر به جوابش به جلالش برسد
صلواتی که خدا داده به آلَش برسد
تا ببینند همه کار فقط با زهراست
آمده تا بنشیند به شبستان علی
آمده تا برود باز به قربان علی
تا که نُهسال شود بی سرو سامان علی
تا بسازد فقط او با نمک و نان علی
تا بمیرند حسودانِ علی تا زهراست
شیر وقتی که به سر ، تیغِ دوسر میچرخاند
مثل گرداب سر و دست و سپر میچرخاند
گِرد خود دست خدا کوه و کمر میچرخاند
درِ خیبر به رویِ دست اگر میچرخاند
همه دیدند رجزهای علی یازهراست
آب را مهریهاش ساخت که باران بشود
دو سه خرما به کسی داد که سلمان بشود
چادرش داد که یک قوم مسلمان بشود
او رضا داد به ما ، کشورم ایران بشود
مادر اینهمه آلالهی زیبا زهراست
مادری کرد و به ما لطف ، فراوان کرده
با حسینش همه را مستِ حسن جان کرده
کربلا را جگرِ مردم ایران کرده
خاکِ ما را حرمِ شاهخراسان کرده
به شهیدان حرم زمزمهی ما زهراست
گفته بودیم به این خصم خزانش برسد
صبر کردیم فقط تا هیجانش برسد
رخش بر رستم و آرش به کمانش برسد
انتقامی که بزرگ است زمانش برسد
لب اگر تر بکند نعرهی ما یازهراست
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
#@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
دختری آمده تا زن به کمالش برسد
تاکه زمزم به تماشای زُلالش برسد
تا پیمبر به جوابش به جلالش برسد
صلواتی که خدا داده به آلَش برسد
تا ببینند همه کار فقط با زهراست
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#ولادت
#ترکیب_بند
رفت از دلِ فردوس هزاران قلم آورد
اندازهی آفاق ورق روی هم آورد
میخواست که جبریل کمی از تو نویسد
جایی که خدا نامِ تو را محترم آورد
صدبار تراشید درختانِ جهان را
صدبار نوشت از تو و صدبار کم آورد
تو بودی و دستانِ خدا مُلک و مَلَک را
محضِ گُلِ انوارِ شما از عدم آورد
ما هیچ نبودیم.. ولی مادریات بود
در هیچ نظر کرد و مرا در رقم آورد
این جلوهی پُر جذبه بر افلاک مبارک
مهمانِ خدا آمده بر خاک ، مبارک
جبریل نوشت اولِ دفتر که علی کیست
پرسید مکرر و مکرر که علی کیست
یک عمر به معراج به هرجا که توان داشت
هِی رفت نفهمید در آخر که علی کیست
تا گفت از اوصافِ علی پیشِ رسولان
بشنید فقط پرسشِ دیگر که علی کیست
برداشت قلم را و خدا وحی به او کرد...
یعنی که تو را نیست مقدر که علی کیست
فهمید فقط فاطمه معنیِ علی را
فهمید فقط فهمِ پیمبر که علی کیست
هرکس که علی گفت از امداد علی گفت
با فاطمه یک عمر فقط نادِ علی گفت
حق داد به آغوشِ خدیجه دو جهان را
گفتم دو جهان ، لال شوم برتر از آن را
عالم نشنید از لبِ احمد لبِ مولا
جز فاطمهجان ، فاطمهجان فاطمهجان را
پلکت ، ضربانت تپشت نامِ علی گفت
وقتی که پدر گفت به گوشِ تو اذان را
تو آمدهای قبلِ خودت ، حق بده خاتون
سِیرِ تو بهم ریخته بنیادِ زمان را
هربار که جبریل برای تو غزل گفت
میگفت خدا بهتر از آن ، بهتر از آن را
هر دفعه به پیغمبرِ ما واجب عینی است
بوسیدن دستان شما واجب عینی است
ای رشتهی خورشید نخی از ملکوتت
ای جاذبهی عمقِ جهان از جبروتت
تسبیح گرفتی و زمین دید خدا را
گفتی علی و دید زمان زنگ سکوتت
در فصل بهاریِ جمادیِ ظهورت
افلاک شگفت است سرِ شاخهی توتت
تا که بچکد از سر انگشت تو فیضی
یک عمر نشسته است علی پای قنوتت
هرجا که تو هستی همهاش باغ بهشت است
سوگند که دلهاست فقط جای هبوطت
عشقی ازلی هست اگر هست حجابت
پُر جلوهتر از پردهی کعبه است حجابت
تو آمدی آزاد شدن را بنویسیم
تا سروری گل به چمن را بنویسیم
بازیچه شدن ، هرزه شدن ، هیچ شدن مُرد
تو آمدی آزادیِ زن را بنویسیم
تا دور شود زندگی از اینهمه آفات
تا حرف جدایی غدغن را بنویسیم
تو آمدهای بر سر یک سفره نشینیم
تا خانه مساویِ وطن را بنویسیم
بخشندگیات را به تبارت برسانی
تا اینکه کریمی حسن را بنویسیم
با خط تو باید بنویسیم که زن کیست
این شأن ولی جای دگر مطمئنن نیست
سوگند به شمع و شب و پروانه به زهرا
سوگند به گلخانه به ریحانه به زهرا
هرکس که نمک خوردهی زهرا و علی شد
هرگز نرود بر در بیگانه به زهرا
این خاک پُر از یاس ، پُر از لالهی سرخ است
این خاک ندارد غمِ ویرانه به زهرا
ویرانه اگر هست فقط خانهی خصم است
مائیم همین همتِ مردانه به زهرا
این خاک حرام است به غیرش ، حرمِ ماست
مائیم همه مردم یک خانه به زهرا
این خاک سراسر همه تسبیح حسین است
سوگند که ایران همه بینالحرمین است
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#ولادت
#ترکیب_بند
عشق ای آتش حیرانی ما
شانهای کش به پریشانی ما
ما در اندیشهی گیسوی توایم
داشت حق بی سرو سامانی ما
کفر نعمت نبوَد باده بریز
تا شود گرم غزلخوانی ما
هفت خطیم در این بزم شراب
خط بزن روی مسلمانی ما
ما نرفتیم و نخواهیم بهشت
در نجف _مقصد پایانی ما_
میزنیم از مِیِ انگورِ ضریح
که رسد نعره طوفانی ما
همهی عشق ظهور زهراست
نان ما نان تنور زهراست
آینه آینه پیداست علی
جلوه در جلوه هویداست علی
هرچه گفتند و نوشتند از او
بازهم پشتِ معماست علی
اگر این است که احلی است مرا
اگر این است که حلواست علی
در سه آئینه خدا را دیدیم
در سه آئینه چه اعلاست علی
هرکجا هست علی فاطمه هست
مصطفی فاطمه زهراست علی
تا سه دفعه به علی جلوه کند
رو به او غرق تماشاست علی
غرق در یاد خودش فاطمه است
قبل میلاد خودش فاطمه است
ای شفاخانهی سرمد دستت
روی دستان محمد دستت
همهی عشقِ پیمبر این است
خم شود تا که ببوسد دستت
دست تو روی سرِ آلالله
ای نوازشگر احمد دستت
دست تو پشت علی بود که بود
از خداوند موید دستت
دست تو دست علی بود به رزم
هرچه زد تیغ علی، زد دستت
نور اشراق جلی با زهراست
شرفالشمس علی یازهراست
رجزِ معرکهها فاطمه بود
نقش شمشیر خدا فاطمه بود
مرتضی بود به میدان، اما
کار با نعرهی یا فاطمه بود
چه خیالی چه ملالی از خصم
با علی در همهجا فاطمه بود
عبدُوَدها به زمین اُفتادند
پشت هر معرکه تا فاطمه بود
معنی نقطهی فاء مولا بود
مصدر نقطهی باء فاطمه بود
نفسش قوَّت بازوی علیست
فاطمه تیغِ دو پهلوی علیست
آمدی معنی مادر باشی
گرچه جا داشت پیمبر باشی
چارده بار تجلی کردی
خواست حق تا که مکرر باشی
ای تو "هُم فاطمهی اهل کساء"
مُهرِ حق است که مِحور باشی
حق فقط نام تورا گفت که از
هرچه گفتیم فراتر باشی
آمدی اُمِّ حسن اُمِّ حسین
با علی تاکه برابر باشی
مثل تو عشق کجا میبیند
کور هم نورِ تو را میبیند
مردِ این راه جگر میخواهد
سرِ ما هست اگر میخواهد
آن حرمها و حرامی؛ هیهات
عمهجان باز سپر میخواهد
همهجا فاتحِ میدان ماییم
شیوهی جنگ هنر میخواهد
آی سربازِ ولایت، امروز
این خلیل است تبر میخواهد
به نفسهای حسن نصرالله
راهِ ما جان دگر میخواهد
نقش سربندِ همه فاطمه است
رمز ما فاطمه یا فاطمه است
ای زمین صبح ظفر نزدیک است
تاکه زهراست سحر نزدیک است
شیعه پروردهی دست زهراست
شیعه برخیز خبر نزدیک است
آی ای آل معاویه بدان
ضربهی تیغ دوسَر نزدیک است
وعدهی صادق سوم صهیون!
وقت مرگت چقدر نزدیک است
یک قدم مانده که تاقدس رسیم
امر مولا به نظر نزدیک است
وقت لبیک سلیمانی هاست
فتح با پیر خراسانیِ ماست
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem