eitaa logo
شعر شیعه
7.4هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
این کیست اینکه شرحِ الفبای خود شده زُهره شده است و محوِ تماشای خود شده در بی زمانِ مانده به میلاد ، سر بلند از امتحانِ روشنِ فردایِ خود شده با سیزده مناره خدا را صدا زده قد قامتِ بلندِ مُصَلّایِ خود شده منظومه‌هایِ شمسیِ او بی نهایت‌اند گرمِ شُکوهِ دیدنِ ژرفای خود شده عقلِ فرشته‌ها که به جایی نمی رسد خود پاسخِ شگفتِ معمّایِ خود شده حالا علی برایِ علی جلوه کرده است آئینه‌ی تلألؤ همتای خود شده اصلاً خدا هر آن چه که می خواست ، او شده این کیست اینکه حضرتِ زهرای خود شده؟ اشراقِ آسمانیِ رازِ تبارک است صبحِ نزولِ سوره یِ کوثر مبارک است! دل می‌بَری غزل غزل از این ترانه‌ها والاترین عزیز ترین مادرانه‌ها با جذبه‌هایِ چادرِ خورشید دوزی‌ات گُل می‌شوند غنچه به غنچه جوانه‌ها تسبیح را به دست بگیر و ببین که باز معراج می‌روند همین دانه دانه‌ها با آیه‌های سوره‌ی قدر آمدی که ما ایمان بیاوریم به آن بی نشانه‌ها هر صبح با سلامِ پیمبر طلوعِ توست تنها بهانه‌ی پدرت از بهانه‌ها آتش گرفت اگر تنِ تب دارمان چه غم پایِ دعای نورِ تو سر زد به خانه‌ها یا نور ، فَوقَ نور ، علیٰ نور ، نورِ نور خورشید می شویم از این جاودانه‌ها سلمان که از شماست پس از ایل‌تان شدیم با این حساب ما همه فامیلتان شدیم سَرو آمدی که پایِ علی همسری کنی اصلاً رسیده‌ای که علی پَروری کنی با خطبه‌ات حماسه‌ای از واژه‌ها شکُفت شاید زمانِ آن شده پیغمبری کنی تو از خودت برایِ خدا خرج می کنی تا پاسداری از شرفِ سنگری کنی ... که ریشه‌ی ولایت از آن آب می‌خورد تا سایه‌ای بگیرد و حق گُستری کنی نهج‌البلاغه خوان مدینه ، طنین تو پیچیده تا که شرحِ علی محوری کنی شیرازه‌ی عفاف و حجاب و حیا  و صبر تنها به دستِ توست که مرد آوری کنی ما شیعه زاده‌ایم به این دل خوشیم تا بیمار می‌شویم کمی مادری کنی بانو به قول خواجه هواخواهِ خدمتیم جا ماندگان قافله‌های شهادتیم یادش بخیر یادِ شهیدان یکی یکی شوریده‌هایِ حضرتِ باران یکی یکی خرّم شده است شهر به شهرِ دیارمان از خونِ گرم و قامت ایشان یکی یکی جبهه گرفته بویِ تو را که گرفته‌ای ... سرهای سرخ بر سرِ دامان یکی یکی بحرین و مصر و تونس و صنعا زِ خواب جَست از انقلابِ پیر جماران یکی یکی اکنون رسیده است زمانش که بشکنند طاغوت‌های سنگی انسان یکی یکی با بیرق ولیِّ زمان می‌زنیم پا ... بر قله‌های دانشِ دوران یکی یکی بر لب فرشته نامِ تو آورد گریه کرد سجّاده دردِ پایِ تو حس کرد گریه کرد جان می‌دهیم و از درتان پَر نمی‌زنیم موجیم و سر به ساحلِ دیگر نمی‌زنیم وقتی که حرف ، حرفِ ولایتمداری است ما دَم زِ غیر تا دمِ آخر نمی‌زنیم وقتی که امر نائبتان فرضِ جان ماست سنگِ کسی به سینه‌ی باور نمی‌زنیم فصل بصیرت است بجز با لوای او حتی قدم به عرصه‌ی محشر نمی‌زنیم ما را فقط به پایِ ولایت نوشته‌اند ما سینه پایِ بیرق دیگر نمی‌زنیم با ذوالفقارِ نامِ علی پا گرفته‌ایم ما درسِ خود زِ مکتب زهرا گرفته‌ایم @shia_poem
به نام حضرت معشوق حضرت دلبر کشیده واژه به اوصاف حضرت مادر رسیده شعرِ من امشب به سوره« کوثر» به کل عالمِ هستی تاج و هم سرور نوشت مادر و شاعر به لکنت افتاده خدا به اهل زمین هدیه ماه را داده به اسم نور علی نور واین الههء نور زده است حضرت «الله» نغمهء صور و چیده در فلکش بزمِ یک  شراب طهور بساط عاشقی و مستی ملائک جور و داده «فاطمه» را و زمین مزین شد و چشم عالم هستی چقدر روشن شد نوشت«فاطمه» هفت آسمان تبسم کرد زخاک چادر او خاک هم تیمم کرد و آسمان و زمین دست و پاش را گم کرد حدیث عشق تو را باب بین مردم کرد خدا تورا« اشْرَقَتَ الارضُ فی السماء» خوانده تورا که « ام ابیها» ی مصطفی خوانده سلام ما به تو مادر که روح خورشیدی سلام ما به تو مادر که اصل توحیدی که مِهرِ مادریت را به شیعه بخشیدی تو برق عشقِ « علی» را به چشممان دیدی چگونه سجده گذاریم مادری تورا و شکر حضرت حق مادرم شده «زهرا» قسم به سورهء «کوثر» به آیه ء «تطهیر» و ذرّه ذرّهء نورت که میشود تکثیر قلم حقیر شده است پای این تقریر و واژه واژه غزل می چکد از آن تکریر به شعر از نفس افتاده جان تازه بده و مادری کن و بر بنده ات اجازه بده نشسته ام که به دست آورم نگاهت را سپید کن،شبِ تاریکِ «رو سیاهت» را به آسمان برسان این«غبارراهت» را بگیر دستِ منِ اوفتاده چاهت را ببخش اینکه نبودم دلبخواه شما بمیرم اینکه نبینم اشک و آه شما فضای سینه پر از عشقِ بی کرانه شده برای از تو سرودن دلم بهانه شده و شاعری که دلش تنگ، از زمانه شده تمام دارو ندارش همین ترانه شده کنار شعر« دو رکعت» غزل نوشته شده قسم به مادریت ،شاعرت شکسته شده @shia_poem
در خاطره ماندگار بودن همشیرۀ ذوالفقار بودن حوریه و خانه دار بودن این قدر بزرگوار بودن کار چه کسی است غیر زهرا ماییم و دعای خیر زهرا شأن تو کجا و بال ادراک افتاده به زیر پات افلاک منظور خدا حدیث لولاک ای خواستگارت پدر خاک مهریۀ هر که آب باشد همدوش ابوتراب باشد ای روح برابر پیمبر ای سورۀ کوثر پیمبر ای حیدر دیگر پیمبر ای آمنه مادر پیمبر ای سیب بهشت را نتیجه سرمایۀ حضرت خدیجه @shia_poem
مشگل گشای عالم و از عالمی سری از جن و انس و حور و ملائک تو سرتری شرح فضائل تو نگنجد به ذهن ما از کل کائنات جهان هم فراتری هستی یگانه دخت نبی یامکرمه آخر رسول حضرت حق را تو مادری در ماسوا و خلقت و این چرخ روزگار تنها تویی که یاور و هم شأن حیدری دادی تو پرورش حسنین و عقیله را هم بضعه الرسولی و هم سر داوری بالاتر از مقام تمام رسالتی گنجینه معارف ربی و کوثری مارا کسی به جز تو پناهی نمیدهد بر شیعیان فقط تو شفیعه به محشری فخرم همین بود که کنم کل عمر خود در مجلس عزای حسین تو نوکری @shia_poem
قلم مطهر و صفحه مطهر و تحریر به آب و تاب کنم وصف آیه ی تطهیر تو کیستی که همه قاصرند از درکت چگونه می‌شود آخر تو را کنم تفسیر مقابل قدمت جبرییل زانو زد ز بس جلالیت ذات توست عالم‌گیر به پیشگاه شما از خدا پیام رسید سلام حضرت کوثر... سلام خیر کثیر قسم به لوح و قلم گر اراده فرمایید به باب میل شما می خورد رقم تقدیر میان خانه نشستید و ذکر می گویید تمام ارض و سماوات غرق این تکبیر تمام خلق تو را در نقاب و دیده و بس فقط خدا زخ تو بی حجاب دیده و بس زمانه ظرف ندارد که تو ظهور کنی کجا به کوتهی فکر ما خطور کنی اگر قنوت بگیری میان سجاده تمام شهر به یک غمزه غرق نور کنی کلیم خانه‌ی حیدر! به یک دعای سحر سرای کوچک خانه شبیه طور کنی تو بهجت دل مولایی و به یک لبخند وجود خسته‌ی او را پر از سرور کنی فضای کوچه پر از عطر سیب می‌گردد ز هر دیار اگر لحظه‌ای عبور کنی تو روح عاطفه‌ای... گرچه من گنه‌کارم مرا مباد ز خود لحظه‌ای تو دور کنی غبار راهم و تو سایه‌ی سرم هستی چه غم به روز قیامت تو مادرم هستی دگر زمان سرور پیامبر آمد که گاه زخم زبان قریش سر آمد تو هم‌زبان خدیجه شدی میان رحِم که غم مخور شب تنهایی‌ات سحر آمد برزگ بانوی کعبه چقدر تنها بود... ز دیده‌های پر از مهر او گوهر آمد شمیم سیب بهشت از حجاز می‌آید نگار ماست غریبانه از سفر آمد خدا برای علی خلق کرده است تو را برای شیر خدا بهترین سپر آمد تمام فخر علی شوهری فاطمه است خبر دهید به حیدر که همسفر آمد به روی شانه‌ی تو بیرق علی برپاست علی که فاطمه دارد همیشه پا برجاست کریم شهر علی سفره‌دار زهرا بود جمال حق علی... آینه‌دار زهرا بود به دست خالی از این خانه سائلی نرود که در کنار علی خانه‌دار زهرا بود قسم به آن زرهی که همیشه پشت نداشت میان دست علی ذوالفقار زهرا بود اگر چه نام علی هم‌ردیف با نمک است بر این ملیح زمانه نگار زهرا بود همه زمین و زمان در طواف روی علی‌ست مطاف روی علی در مدار زهرا بود حسن کریم و حسین دست‌گیر عالمیان همیشه محور این اعتبار زهرا بود از آن زمان که گل ما به عشق می‌آمیخت خدا خدایی خود را به پای زهرا ریخت خدا به وسعت عرشش تو را معظم کرد کنیز خویش صدا کرده و مکرم کرد صدای هر تپش توست ذکر علی به این صدا همه‌ی ذکرها منظم کرد میان عرصه‌ی محشر شفاعت همه را به گوشه‌ای ز نخ چادر تو محکم کرد سپس گشود مسیر ورود جنت را گروه فاطمیون بر همه مقدم کرد چکیده‌ی جلوات تو و علی روزی حسین گشت و به پا بیرق محرم کرد برای اینکه بماند همیشه جلوه‌ی تو میان قامت زینب تو را مجسم کرد به هرم آتش دوزخ بسوزد آن دستی که بین کوچه به یک ضربه قامتت خم کرد میان آن در و دیوار خون تازه نشست بلند مرتبه بودی و حرمت تو شکست @shia_poem
پر خرد نرسد تا معانی نامش شکسته بال خیال از تصور بامش چگونه وصف کنم جایگاه زهرا را کسی که جنت ما هست تحت اقدامش چه دختری ست که در مدحتش بود بابش چه دختری ست که در خدمتش بود مامش چه دختری که بر او جبرئیل نازل شد برای عرضه ی وحی اش برای الهامش مقام لیله قدر است، لیله ی قدری... ...كه مانده ايم هنوز اول همان "لام" ش گزاف نیست، تعجب مکن اگر گفتند که هر پیامبری "فاطمه" ست پیغامش علی که بودنش آرامش دو عالم بود حضور دخت نبی می نمود آرامش نماز بود و دعا بود، شام تا صبحش نجات خلق خدا بود، صبح تا شامش چگونه رزق خلائق بدست زهرا نیست کسی که سوره رسیده برای اطعامش به وقت میل انارش انار میل نکرد خدای عزوجل هم نمود اکرامش درخت دین پیمبر بلند قامت شد خمید فاطمه تا قد کشید اسلامش بدون فاطمه هر کس اگر طواف کند لباس ذلت و خواری اوست احرامش گدای فاطمه مسکین وقت و بی وقت است فدای لطف بهنگام و نابهنگامش زمان جنگ، شهيدان به ما نشان دادند که او چگونه گره باز می کند نامش زمان، زمان تجلی خطبه ی زهراست خلیفه بازی و این ها گذشت ایامش "عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد" به شرط آنکه نیفتی به پنجه ی دامش برای ذلت ما نقشه داشت دشمن ما ولی درایت رهبر گذاشت ناکامش زمام کار اگر دست زاده ی زهراست بدون شک به فرج می رسد سرانجامش... @shia_poem
دلم گرفته بهانه سلام شاه نجف كه قبله گاه دلم گشته بارگاه نجف تمام صحن علی بوی فاطمه دارد شمیم سیب بیاید میان راه نجف صفای هر سحرش ، گریه بر غم زهراست به گوش میرسد آرام سوز و آه نجف قدم زده دل شب در میان نخلستان امان ز كوفه و خون آبه های چاه نجف قرار ما همه باب الرضا همان جایی كه سوی شاه خراسان بُوَد نگاه نجف قسم به نم نم اشكم پس از اذان صبح چقدر بوی حسین میدهد پگاه نجف @shia_poem
دل که آشفته شود زلف پریشان هیچ است پیش مشتاقی ما چاک گریبان هیچ است کرم اهل کرم بیشتر از خواهش ماست خواهش دست گدا نزد کریمان هیچ است آنقدر معجزه ها از هنر تو دیدیم که بنا کردن این دل دل ویران هیچ است سربلندیم اگر سایه ی تو بر سر ماست پیش این سایه ی تو تاج سلیمان هیچ است خِلقت طینت تو بس که لطافت دارد گر بریزند به پای تو گلستان هیچ است ما به جمهوری زهرایی خود مینازیم وَرنه بی فاطمه که خطه ی ایران هیچ است مِهر زهراست به ما رنگ و بویی بخشیده نام زهراست به ما آبرویی بخشیده زیر پای تو می افتند سر اگر بنویسند در هوای تو می افتند پَر اگر بنویسند نسبت ام ابیهاست که شایسته ی توست اشتباه است تو را دختر اگر بنویسند باز قرآن کریم است ندارد فرقی جای هر سوره فقط کوثر اگر بنویسند  قصد کردم پس از امروز هزاران دفعه بنویسم زهرا ، مادر اگر بنویسند  بی گمان یاد نخ چادر تو می افتیم از مقامات تو در محشر اگر بنویسد به مقام تو اضافه نشود نام تو را یا نبی یا علی دیگر اگر بنویسند  نه نبی ، بلکه نبوت  شده عزتمندت نه علی ، بلکه ولایت شده گردنبندت عرش را دیدم جای تو به یادم آمد قرب انگشت  نمای تو بیادم آمد  در عبودیت تو کُنه ربوبیت بود باصفات تو خدای تو  به یادم آمد  روحِ  روح القُدست بود که فرمود : اقرا در حرا نیز صدای تو  به یادم آمد خواستم روی نماز شب تو فکر کنم ورم کهنه ی پای تو به یادم آمد  قُوت دنیا و قنوت تو به هم مرطبتند حرف "نون " بود و دعای تو به یادم آمد غصه خوردم که به افطار چرا لب نزدی لب خوشحال گدای تو به یادم آمد گرد و خاک حرمی را که نداری بفرست درد دارم که دوای تو به یادم آمد قبر تو گُهر دنیاست و دنیا صدف است جلوه ای از حرم گم شده ات در نجف است قصدت این بود فقط یار علی باشی و بس ظرف نُه سال گرفتار علی باشی بس  از مقامات خودت دم نزدی تا که فقط باعث گرمی بازار علی باشی و بس بازوی تازه شکسته شده از یادت رفت تا که هر لحظه نگهدار علی باشی و بس خواستی میخ تو را بند کند تا شاید مثل یک عکس به دیوار علی باشی و بس @shia_poem
عاشق شده‌ست دانه به دانه هزار بار دل‌خون و سینه‌چاک و برافروخته «انار» فریاد بی‌صداست ترک‌های پیکرش از بس‌که خورده خونِ دل از دست روزگار پاشیده رنگ سرخ به پیراهنِ خزان بسته حنا به پینۀ دستان شاخسار در سرزمین گرم، انار آتشین شود یاقوت را می‌آورد آتشفشان به بار با دست خود به حوصله پنهان نموده است یک دانه از بهشت در او آفریدگار آن میوه‌ای که ساخته تسبیحی از خودش شُکر است بر زبانش، فی اللیل و النهار آن میوه‌ای که فاطمه آن را طلب نمود چون باب میل اوست شد این میوه تاجدار آن بانویی که نام خودش شعر مطلق است در وصفش استعاره نیاید به هیچ کار نامی که داده است به زن قیمتی دگر نامی که داده است به مردان هم اعتبار آن نام را می‌آورم، اما نه بی‌وضو دل را به آب می‌زنم، اما نه بی‌گدار جبر آن زمان که پشت در خانه‌اش نشست برخاست آن قیامت عظمی به اختیار رفت آنچنان که از نفس افتاد جبرئیل گویی محمد است به معراج رهسپار شد عرصه‌گاه تنگ، ولی ماند پشت در چون ماندن علی به اُحد ماند، استوار برگشت زخم خورده، ولی فاتح نبرد چون بازگشت حمزه از آشوب کارزار در خون خضاب شد تن یاران بعد از او آن‌ها که نام «فاطمه» را می‌زنند جار من از کدام یک بنویسم که بوده‌اند حَجّاج‌ها به ورطۀ تاریخ بی‌شمار آن‌ها که با غرور نوشتند ساختیم دریاچه‌های احمری از خونِ این تبار از کربلا به واقعه فَخ رسیده‌ایم از عمق ناگوارترین‌ها به ناگوار محمود غزنوی به عداوت مگر نساخت از استخوان فاطمیان چوبه‌های دار بوسهل زوزنی به شرارت هنوز هم محکوم می‌کند حسنک را به سنگسار در لُمعَةُ الدَّمِشقِیَه جاری‌ست همچنان خون شهید اول و ثانی چون آبشار اما هنوز هم به تأسی ز فاطمه نام علی‌ست روی لبِ شیعه آشکار بیت از هلالی جُغتایی نشسته است از آن شهید شیعه به ذهنم به یادگار: «جان خواهم از خدا نه یکی، بلکه صدهزار تا صدهزار بار بمیرم برای یار» فرق است، فرق فاحشی از حرف تا عمل راه است، راه بی‌حدی از شعر تا شعار اینک مدافعان حرم شعله‌پرورند تا در بیاورند از آن دودمان دمار با تیغ آبدیده‌ای از نوع اعتقاد با اعتقاد محکمی از جنس ذوالفقار زهراست مادر من و من بی‌قرار او آن نام را می‌آورم آری به افتخار آن بانویی که وقت تشرف به رستخیز پیغمبران پیاده می‌آیند و او سوار فریاد می‌زنند که سر خَم کنید، هان! تا از صراط بگذرد آیات سجده‌دار هرجا نگاه می‌کنم آنجا مزار اوست پنهان و آشکار چنان ذات کردگار‌ این‌ها که گفته‌ایم یکی بود از هزار اما هنوز شیعه، مصمم، امیدوار... @shia_poem
اين بانوان كه دست به زانو گرفته اند از هر چه جز محبت تو رو گرفته اند . ماه شب چهارده اند از نگاه حُسن وقتي حجاب تا سر ابرو گرفته اند . از كور رو گرفتي و زنهاي پارسا درس عفاف از تو چه نيكو گرفته اند . در امتداد راه تو در عصر پهلوي يك عمر جا به گوشه پستو گرفته اند . زخمي شدند با تبر طعنه ها ولي نام تو برده اند كه نيرو گرفته اند . از موج فتنه هاي زمانه گذشته اند در ساحل حجاب تو پهلو گرفته اند . فرموده اي كه چادر من تاج بندگي ست اين تاج را بدون هياهو گرفته اند . اين مادران كه كودكشان كربلايي است از سبك زندگي تو الگو گرفته اند . خرج طلاي گنبد يك بي حرم شود در عمر خويش هرچه النگو گرفته اند @shia_poem
مریم از یک نسبت عیسی عزیز از سه نسبت حضرت زهرا عزیز نور چشم رحمة للعالمین آن امام اولین و آخرین آنکه جان در پیکر گیتی دمید روزگار تازه آئین آفرید بانوی آن تاجدار «هل اتی» مرتضی مشکل گشا شیر خدا پادشاه و کلبه ای ایوان او یک حسام و یک زره سامان او مادر آن مرکز پرگار عشق مادر آن کاروان سالار عشق آن یکی شمع شبستان حرم حافظ جمعیت خیرالامم تا نشیند آتش پیکار و کین پشت پا زد بر سر تاج و نگین وان دگر مولای ابرار جهان قوت بازوی احرار جهان در نوای زندگی سوز از حسین اهل حق حریت آموز از حسین سیرت فرزند ها از امهات جوهر صدق و صفا از امهات مزرع تسلیم را حاصل بتول مادران را اسوهٔ کامل بتول بهر محتاجی دلش آنگونه سوخت با یهودی چادر خود را فروخت نوری و هم آتشی فرمانبرش گم رضایش در رضای شوهرش آن ادب پروردهٔ صبر و رضا آسیا گردان و لب قرآن سرا گریه های او ز بالین بی نیاز گوهر افشاندی به دامان نماز اشک او بر چید جبریل از زمین همچو شبنم ریخت بر عرش برین رشتهٔ آئین حق زنجیر پاست پاس فرمان جناب مصطفی است ورنه گرد تربتش گردیدمی سجده ها بر خاک او پاشیدمی @shia_poem
مشکل که آفتاب در آيد به آينه زهرا مگر که رُخ بنماید به آينه جُز مرتضی برابر زهرا ندیده ایم باید که چهره نیز بیاید به آينه باید صفات مادر ما را بیان کند خود را اگر خدا بِستاید به آينه از پَُرتو جلال تو خیس است چشم خلق باید علی جمال فزاید به آينه کتباً که هیچ ، راز شفاهی به کس نگفت اینجا لب رسول بِساید به آينه با هر کس شبیه خودش حرف می زند مانده است تا چه رُخ بنماید به آينه ما را که پَرتویم جلو تر دهد عبور وقتی خدا بهشت گشاید به آينه در معبرش به حشر ببندیم چشم خویش تا مُشتَبَه مباد که باید به آينه... جای خدای عَزَوَجل سجده ای کنیم از بس خدا به ذات درآيد به آينه زهرا پسِ حریرِ جمالش جلالت است جیوه بِغیر پشت نیاید به آينه @shia_poem
امشب رسول الله را قرآن دیگر شد عطا قرآن دیگر از خدا با نام کوثر شد عطا از مخزن سراللّهی تابنده گوهر شد عطا در نقش دختر بر پدر فرخنده مادر شد عطا سادات حورالعین به او از حیّ داور شد عطا جان مجسّم شد عطا روح منّور شد عطا مصداق کوثر آمده روح پیمبر آمده همگام حیدر آمده زهرای اطهر آمده خود قدر و شام قدرها پنهان به تار موی او از بوسه های مصطفی انداخته گل روی او ای اهل جنّت بشنوید از عطر جنّت بوی او انسیّة الحورا ولی حوراست خاک کوی او تصویر حسن کبریا در طلعت دلجوی او برتر ز کلّ انبیا فرزند و باب و شوی او جبریل مرغ بام او مفتاح جنّت نام او در بذل، گردون جام او در عزم، هستی رام او اختر چه اختر برتر از ماه جهان آراست این دختر چه دختر مادر خورشیدعاشوراست این مرآت سیمای فسبحان الّذی اسراست این معصومه و منصوره و انسیّة الحوراست این راضیّه و مرضیّه و صدیّقه الکبراست این هم دُرّة البیضاست این هم زهرة الزهراست این در رتبه هم شأن علی در قدر قرآن علی روح است و ریحان علی جان و جانان علی الله، یک صدّیقه و دو عیسی و دو مریمش جان هزاران مریم و عیساست جاری از دمش پیش از ولادت مادری بر کلّ نسل آدمش بر دامن لطف و کرم پیوسته دست عالمش در چادر عصمت بود روح القدس نامحرمش روح دو صد روح القدس چون گل نثار مقدمش رضوان و کلّ هست او مرهون او پا بست او دست الهی دست او تیر قضا در شست او با دیده ی دریاییم با سینه ی سیناییم با ناله ی تنهاییم با سوز عاشوراییم با زشتی و زیباییم با پیری و برناییم با این صحراییم با این سر سوداییم با هستی و داراییم با پستی و بالاییم زهراییم زهراییم زهراییم زهراییم سر تا به پایم زمزمه ذکرم به لب بی واهمه یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمه تو کیستی تو کوثری بر چرخ عصمت محوری هم کبریا را مظهری هم انبیا را رهبری ختم رسل را دختری شیر خدا را همسری دین خدا را یاوری خون خدا را مادری در خلق و خو پیغمبری در عزم و همّت حیدری ناموس حیّ داوری زهرای زینب پروری قرآن دعایی بر لبت ایمان چراغ مکتبت حورا کنیز زینبت شب عاشق ذکر شبت در چار بانوی بهشت اوّل تویی آخر تویی فلک نجات خلق را سکّان تویی لنگر تویی بر رحمةُ للعالمین دختر تویی مادر تویی بر شیر حق یعنی علی همسر تویی یاور تویی رضوان تویی جنّت تویی میزان تویی محشر تویی قرآن تویی کوثر تویی احمد تویی حیدر تویی خیل ملایک در صفت گردون غبار رفرفت هم روزی مادر کفت هم نام ما در مصحفت مریم گرفته دست خود بر رشته های چادرت آورده عیسی از فلک روی تضرّع بر درت روح الامین آرد سلام از سوی حیّ داورت موسی به سینا می برد فیض از فروغ منظرت ختم رسل گیرد چو جان ای جان قرآن در برت گه خیزد از جا پیش پا گه خم شود در محضرت گردون مطیع میل تو هستی نمی از سیل تو جنّ  و ملایک خیل تو محو صلوة اللّیل تو ای شیر حق حیران تو، تو کیستی تو کیستی؟ ای چرخ در فرمان تو، تو کیستی تو کیستی؟ ای انبیا قربان تو، تو کیستی تو کیستی؟ ای جان احمد جان تو، تو کیستی تو کیستی؟ ای عقل سرگردان تو، تو کیستی تو کیستی؟ ای قدر و کوثر شأن تو، تو کیستی تو کیستی؟ آن کس که گوید مدح تو من نیستم من نیستم ای برتر از درک همه من کیستم من کیستم بی تو ولایت خویش را باور ندارد فاطمه بی تو نبوّت لحظه ای محور ندارد فاطمه بی تو محمّد (ص) تا ابد کوثر ندارد فاطمه بی تو امیرالمؤمنین همسر ندارد فاطمه بی تو امامت هیچگه مادر ندارد فاطمه بی تو عبادت روح در پیکر ندارد فاطمه با خاک کویت آبرو بر خلق عالم می دهی وز باغ مدحت میوه ها بر نخل «میثم» می دهی @shia_poem
پر خرد نرسد تا معانی نامش شکسته بال خیال از تصور بامش چگونه وصف کنم جایگاه زهرا را کسی که جنت ما هست تحت اقدامش چه دختری ست که در مدحتش بود بابش چه دختری ست که در خدمتش بود مامش چه دختری که بر او جبرئیل نازل شد برای عرضه ی وحی اش برای الهامش مقام لیله قدر است، لیله ی قدری... ...كه مانده ايم هنوز اول همان "لام" ش گزاف نیست، تعجب مکن اگر گفتند که هر پیامبری "فاطمه" ست پیغامش علی که بودنش آرامش دو عالم بود حضور دخت نبی می نمود آرامش نماز بود و دعا بود، شام تا صبحش نجات خلق خدا بود، صبح تا شامش چگونه رزق خلائق بدست زهرا نیست کسی که سوره رسیده برای اطعامش به وقت میل انارش انار میل نکرد خدای عزوجل هم نمود اکرامشu درخت دین پیمبر بلند قامت شد خمید فاطمه تا قد کشید اسلامش بدون فاطمه هر کس اگر طواف کند لباس ذلت و خواری اوست احرامش گدای فاطمه مسکین وقت و بی وقت است فدای لطف بهنگام و نابهنگامش زمان جنگ، شهيدان به ما نشان دادند که او چگونه گره باز می کند نامش زمان، زمان تجلی خطبه ی زهراست خلیفه بازی و این ها گذشت ایامش "عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد" به شرط آنکه نیفتی به پنجه ی دامش برای ذلت ما نقشه داشت دشمن ما ولی درایت رهبر گذاشت ناکامش زمام کار اگر دست زاده ی زهراست بدون شک به فرج می رسد سرانجامش... #@shia_poem
مینویسم دوباره از سر خط نام زیبای حضرت زهرا مینویسم که هرکه جای خودش آسمان جای حضرت زهرا می نویسم که کاشف الکربِ " علیِ مرتضاست "  لبخندش می نویسم که فاتح خیبر نام "زهراست" نقشِ سربندش هر چه از او نوشته ام تا حال به خدا در خور مقامش نیست به عذاب خدا گرفتار است هرکه در فکر احترامش نیست آسمان ها حیاط خلوت او عرش حق صحن خانه ی گلی اش شامل هر کسی نمی گردد به خدا افتخار سائلی اش می نویسم دوباره از سر خط نام زیبای حضرت "زهرا" معنی اسم اعظم حق بود یا علی های حضرت "زهرا" حوریه ، انسیه ، زکیه ، بتول راضیه،مرضیه، همان زهراست آنکه محروم شد ز حق خودش شده بانوی بی نشان؛ زهراست بهترین مادر است در عالم همسر خوب و مهربان علیست این جوان بانویی که می گویم روشنی بخش دیدگان علیست می نویسم بهشت زیبا هست جزء زیباترین مکان ها نیست زندگی های مشترک دیدیم... زندگی "علی و زهرا" نیست می نویسم قیامت کبری بسته مانده به یک تلنگر او هرکجا مشکلی به کارت خورد صد و ده بار عاشقانه بگو یاعلی - تا که حضرت زهرا گره از مشکل تو وا بکند زیر  دِین کسی نمی ماند هرچه میخواهی او عطا بکند @shia_poem
زنی از خاک، ‌از خورشید، از دریا قدیمی‌تر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر زنی از خویشتن حتی از أعطینا قدیمی‌تر زنی از نیّت پیدایِش دنیا قدیمی‌تر که قبل از قصۀ قالوا بلی این زن بلی گفته‌ست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ست . ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد ریحانه ریحانه نشاند آن دانه را در آسمان، با گریه آبش داد زمین خاکستری بود اشک او رنگ و لعابش داد . زنی آنسان که خورشید است سرگرم مصابیحش که باران نام او را می ستاید در تواشیحش جهان آرایه دارد از شگفتی های تلمیحش جهان این شاه مقصودی که روشن شد ز تسبیحش ابد حیران فردایش ازل مبهوت دیروزش ندانم های عالم ثبت شد در لوح محفوظش . چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا زمین زهرا، زمان زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا! مرا در سایۀ خود برد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم . مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل می‌بندد دخیل پَر بر آن چادر ستون آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر تیمّم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده‌ست کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده‌ست . @shia_poem
گلچهره بتی شوخ وش و چابک و چالاک  یغمایی و غارتگر و تاراجی و بی باک از نیم نگه هوش ربود از سر ادراک  ز ابرو، دو کمان بست و ز گیسوی، دو فتراک تیر نظرش کرد گذر از دل افلاک   ز افلاک نشینان باز برخاست هیاهو خورشید وشان، پرده ز رخسار فکندند  سیمین بدنان سایه، سمن وار فکندند از زلف، بتان بر رخ، زنار فکندند  شوخان نه که شیخان سر و دستار فکندند صوفی صفتان خرقه ی پندار فکندند   تا شعشعه ی طلعت او تافت ز هر سو از مشرق جان سر زد، تا عارض جانان  شد مغرب هستی چو رخ ساقی مستان زد ساقی مستان پا بر تخت سلیمان  با خاتم دل، هست سلیمان شدن آسان فرمان برد آن را که بود بنده ی فرمان   ذرات سماوات و زمین یک دل و یک رو آنان که ره بندگی دوست سپردند  بوی همه آلایش، از روی ستردند چون مردمک دیده، بزرگ، ار همه خردند  در باختگانند و لیکن همه بردند صافند ز اوصاف، نه چون صافی دُردند داروی همه درد، نه درد همه دارو چرخند و سپهرند و زمینند و زمانند  جان دو جهانند و جهان  از دو جهانند بی نام و نشانند و به هر نام و نشانند  هر جا بنشینند دو صد فتنه نشانند نادیده و ننوشته ببینند و بخوانند   پنهان ز کجا ماند، ز ایشان سر یک مو ز آن سرمه که از عصمت، بر دیده کشیدند  هر پرده که در سینه ی جان بود، دریدند بی پرده به سر منزل تسلیم رسیدند  از دیده ی جان آن رخ جانانه بریدند بر سینه ی بی کینه ی خود باز خریدند  هر ناوک غم آمد از آن دو خم ابرو بر درگه عصمت بنهادند ز جان سر  کردند ز تقوی دل هر شی ء مسخر بستند و گشودند ره ناظر و منظر  دادند و گرفتند تن و جان منور چون ماهی در آب و در آتش چو سمندر سوزان و غریقند، چه سحر است و چه جادو؟ زندان مجرد که ز تجرید گذشتند  از خویش و ز بیگانه به تاکید گذشتند با روی تو از جنت جاوید گذشتند  در کثرت و از منزل توحید گذشتند شادان ز غم و بیم و ز امید گذشتند   آری چه بود پیش رخت روضه ی مینو؟ در آینه ی عصمت، با دیده ی انوار  دیدند جمال ازل و چهره ی دلدار چون شمس حقیقت شد، بی پرده پدیدار  پنهان شد و شد از افق غیب نمودار با دیده ی جان دید توان معنی اسرار از ما طلبد او دل و ما جان و دل از او در گلشن ختم رسل از نخل عنایت  رویید یکی شاخه پر از غنچه ی آیت از قدر و شرف شد صدف دُر ولایت  انجام بدایت شد، آغاز نهایت شد همسر سر الله و میزان هدایت شاهین الوهیت، زد باز به تیهو هستی حیات ابد و مادر سرمد حی احدی راتبه، سر دل احمد  بحر ازلی جزر و بحار ابدی مد  سرمایه ی جاه و شرف و قدر محمد شیرازه ی راز کتب فرد حد و مد   اصل صدف گوهر هر یازده لولو آن جوهر قدسیه که اندر قدس ذات چون ارض و سما، تن زد از حمل امانات  شد ذات مقدس را حامل ز کرامات  آن صورت هر معنی، آن معنی آیات کشاف مهمات شد و قبله ی حاجات   بر درگه او جن و ملک گرم تکاپو در سینه ی اسرار، عیان عصمت ذاتش  در مردمک دیده، نهان نور صفاتش عارف نسراید بجز از اصل حیاتش چون دید ز هر طوری  طور لمعاتش تقدیس همه شیی ء بود از نفخاتش او داده به تن جان و به می رنگ و به گل بو یا فاطمه، ای خاتمه ی مقصد خلقت  ای قائمه ی هستی، ای آیت رحمت ای خالق قدر و شرف و مالک عصمت هر چند عطای تو فزونست به «رفعت» محتاجم و حاجت طلب ای قاضی حاجت نومید نشد از در امید تو هندو ای مریم دو عیسی، وی طور دو موسی ای عصمت یک معتصم  و فلک دو دریا ای شمس یکی برج و یا برج دو جوزا  لالای دو لولوئی و لولوی دو لالا روح دو روانی و روان دو هیولا تو آب حیاتی و همه خلق جهان، جو در هر صفتی اعظم اسماء الهی  اندر فلک قدرت نبود چو تو ماهی عالم همگی بنده ی شرمنده، تو شاهی  نی غیر تو حصنی نه ملاذی ، نه پناهی محتاج توایم، از ره الطاف نگاهی   یا فاطمه الزهرا انی بک اشکو ای دختر پیغمبر، ای همسر حیدر ای صادره ی اول، در اول مصدر  ای حاصل اسرار ولا، آیت اکبر  ای دُر دو دریا و ای بحر دو گوهر  آن جا که کشد کوکبه ی فضل تو لشکر کمتر خیَمی آید این گنبد نه تو @shia_poem
به دنیا آمده اما به دنیا دل نمیبندد ببین این کودکِ زیبا چه با اکراه میخندد اگرچه آمده باید به سمت عشق برگردد گُلی که بانسیمی هم رُخَش آزرده میگردد اسیرِ دلخوشی های کمِ دنیا نخواهد شد یقینأ با وجودِ او علی تنها نخواهد شد مبادا شعله ی شمعی بگیرد دامنِ او را مبادا  گرمی آهی بسوزاند تنِ او را به یُمنِ مَقدَمش حالا شده حالِ پدر عالی سیاهی نعره خواهد زد شبیه طبلِ توخالی قسم بر هستی بابا قسم بر سوره ی کوثر پیمبر دختری دارد ولی مادرتر از مادر شده او هستی مولا ؛علی هم عشق ناب او شده او مادرِ آب و علی هم بوتراب او از این رو عاشقِ بوی دل انگیز نمِ خاکم ازاین رو مست و مشتاقِ حدیث ناب لولاکم علی شد فاتح خیبر ؛جهان در کار او مانده یقینأ پشتِ او زهرا دمادَم چار قُل خوانده به دنیا آمده اما ندارد حالِ دنیا را نمیفهمد به جز مولاکسی اوصافِ زهرا را چه زیبا می شود زهرا دعاگوی علی باشد و بازوبندِ "یازهرا "به بازوی علی باشد @shia_poem
مظهر خیر النسا تا روز محشر فاطمه است آسیه، مریم، خدیجه خوب و بهتر فاطمه است فاطمه حتی طهارت را طهارت می‌دهد آب با اینکه مطهر هست اطهر فاطمه است او تجلی می‌کند گهگاه در احساس‌ها مهربانیِ میان طفل و مادر فاطمه است چهارده معصوم رهبر در میان مردم‌اند در میان چهارده معصوم رهبر فاطمه است هر کجا که رفت پیغمبر به زهرا بازگشت این به آن معنی است که اصل پیمبر فاطمه است اولین و آخرین هم شأن زهرا مرتضی است اولین و آخرین هم شأن حیدر فاطمه است باید از دست علی از فاطمه روزی گرفت ساقی کوثر علی و حوض کوثر فاطمه است قبل خلقِ خلق بوده خلقت نورانی‌اش جلوه کرده در جهان با صورت انسانی‌اش افتخاری نیست بالاتر برای جبرئیل فاطمه نازل شده از بال‌های جبرئیل از همان بدو تولد با خدا محشور بود رزق زهرا بین آغوش خدیجه نور بود نزد پیغمبر مقدم بوده او بر کارها مصطفی بوسید دست دخترش را بارها فاطمه سرّ خدا در سینه پیغمبر است عکس وجه الله در آیینه پیغمبر است روشنایی بخش جنت هست نور فاطمه ذکر تسبیح خدا؛ نان تنور فاطمه قبل هرکس فاطمه پا می‌گذارد در بهشت وا شود درهای جنت با حضور فاطمه قدسیان خدمتگزار دختر پیغمبر اند صد ملک هستند مامور امور فاطمه عقل کل زهراست و هرچه به جز او جهل کل فهم عالم هست از فهم و شعور فاطمه در قیامت کور خواهد شد تمام چشم‌ها آن زمانی که شود وقت عبور فاطمه الگوی صاحب زمان زهراست در عصر ظهور آن زمان پس می‌شود عصر ظهور فاطمه نیست غیر از فاطمه سنگ صبور مرتضی نیست غیر از مرتضی سنگ صبور فاطمه کوه شد پشت امیرالمومنینش ایستاد پایه اسلام شد تا اصل دینش ایستاد خطبه‌های فاطمه فصل الخطاب مردم است فاطمه چشم انتظار انقلاب مردم است در تمام لحظه ها بوده کنار مرتضی خطبه هایش هست مثل ذوالفقار مرتضی یک تنه از حق مولایش حمایت کرده است هر چه را که داشته خرج ولایت کرده است شعله های فتنه نمرود را خاموش کرد هر چه مولایش به او فرمود زهرا گوش کرد فاطمه در کام دشمن فتنه ها را زهر کرد با تمام فتنه‌گرها تا قیامت قهر کرد. هر کسی در جبهه زهرا است پس همراه ماست سوریه مانند خوزستان و کرمانشاه ماست راه زهرا شاهراه روشن پیروزی است راه مردانی شبیه مهدی نوروزی است @shia_poem
هزاران سال نوری قبلِ خلقت خلق شد زهرا  هزاران سال قبل از مریم و آسیه و حوّا  نفهمیدیم انسان است یا انسیة الحورا  علی شد "باءِ" بسم اللهُ و زهرا "نونِ" اعطینا  خدا روز ازل دار و ندارش را به زهرا داد جهان را خلق کرد و اختیارش را به زهرا داد به تعداد ملائک سینه چاک و سینه زن دارد چه غم دارد که فرزند دلیری چون حسن دارد علی دار و ندار اوست تا جان در بدن دارد کنارش قطره هم انگیزه ی دریا شدن دارد ندارم غیرِ عشق فاطمه سرمایه‌ای دیگر ندارم بر سرم جز سایه ی او سایه ای دیگر امامت می کند بر سیزده نور خدا زهرا  شده در اربعین ذکر نجف تا کربلا زهرا  علی می بست بر پیشانی اش سربند یا زهرا  چه می شد داشت صحن و مرقد و گنبد طلا زهرا  فقط با یاد زهرا قلب ها آرام می گیرند  ملائک از نماز فاطمه الهام می گیرند برایم مادری کرده ست حتی بهتر از مادر هزاران بوسه از دستان او چیده ست پیغمبر  نمی دانم بگو فاطمه یا هستی حیدر  علی یا فاطمه گفت و پس از آن فتح شد خیبر  فقط حیدر فقط حیدر فقط او لایق زهراست  علی جای خودش دارد خدا هم عاشق زهراست @shia_poem
بهترین ذکر و دعا یاعلی و یا زهراست همه ی کار جهان با علی و با زهراست کعبه ی کعبه علی کعبه ی مولا زهراست برکت سفره ی ما از دم زهرا زهراست مادری کرده برای همه حتی پدرش شده سالار شهیدان دو عالم پسرش خطی از دفتر مدحش همه ی قرآن است پای دین فاطمه الگوی همه مردان است قبراو در دل هر شیعه ی او پنهان است سرور کل زنان همه ی دوران است چادر کهنه ی او کار رسالت کرده به امامان به خداوند امامت کرده نور خورشید چراغیست کنار نورش دوجهان هست به فرمان بری از دستورش او سلیمان بشود هست سلیمان مورش مدح او هرچه بگویی بکنی محصورش هیچ جا جا نشود شرح هجایی از او میرسد رزق دو عالم ز گدایی از او هرکه دیوانه ی زهراست بدان عاقل اوست سوره ی کوثرِ بر قلب نبی نازل اوست عقل کل اسوه ای از عابده ای کامل اوست دلبر این دل مجنون شده و بی دل اوست درک او از سر ادراک بشر لبریز است تا قیامت بنویسیم ازاو ناچیز است روز و شب بعد خدا برلب حیدر زهراست روح مابین دو پهلوی پیمبر زهراست آنکه در حشر کند یک تنه محشر زهراست راه را گم نکند شیعه که رهبر زهراست عشق زهرا شده ما بنده ی عشقیم همه عاشق مادر بانوی  دمشقیم همه @shia_poem
زﻫﯽ ﮐﻮی ﮐﺴﯽ ﮐﺰ ﺧﻮن ﺑﻮد آب ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﺶ ز ﺳﺮﻫﺎی ﻋﺰﯾﺰان ﭼﯿﺪه ﮔﻠﺪان ﮔﺮد ﻣﯿﺪاﻧﺶ ﺑﻪ ﺧﻮرﺷﯿﺪ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﻣﯽ‌ﺷﻮد ﻣُﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﻠﻮه ﺗﺸﺮف‌ﻫﺎی آﺋﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺻﺤﻦ ﺷﺒﻨﻤﺴﺘﺎﻧﺶ زﻫﯽ ﺑﺎﻧﻮی ﺟﻌﻔﺮ ﭘﺎﺳﺒﺎن ﺣﻤﺰه درﺑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺻﺪ ﭼﺸﻤﯽ ﻧﮕﻪ دار اﺳﺖ او را ﻣﺮد ﻣﺮداﻧﺶ زﮐﺎﺗﯽ داﺷﺖ ﺧﻮﻧﻢ ﮔﯿﺞ ﺗﺤﻠﯿﻠﺶ ﺷﺪم دﯾﺪم ﮐﻪ ﺣﺘﯽ می‌رود ﻋﯿﺪ ﺳﻌﯿﺪ ﻓﻄﺮ ، ﻗﺮﺑﺎﻧﺶ ﮐﺪاﻣﯿﻦ ﻧﻌﺮه از ﺳﺠﺎده ﺣﯿﺪر را ﺳﻔﺎرش ﮐﺮد ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﭘﻮﺷﺪ ﻧﻌﻢ ﯾﺎ ﺳﯿﺪی ﺷﻤﺸﯿﺮ ﻋﺮﯾﺎﻧﺶ ﭼﻨﺎن وﻗﺖ ﮐﺮم از ﺷﺶ ﺟﻬﺖ ﺑﺮ ﺗﺎﺧﺖ ﻣﯽ‌آﯾﺪ ﮐﻪ از ﭘﯿﺮاﻫﻦ ﺧﻮد ﻧﯿﺰ رد ﮔﺮدد ﺑﻪ ﻃﻮﻓﺎﻧﺶ ز ﮐﻮران ﻧﯿﺰ در ﺳِﺘﺮ ﺗﺠﻠﯽ ﮔﺸﺘﻪ او ﭘﻨﻬﺎن ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺑﻮد دﯾﺪارش دﻫﺪ ﭼﺸﻤﯽ ﺑﻪ ﮐﻮراﻧﺶ ﭼﻨﺎن ﻣﻌﺼﻮم ﺑﮕﺬﺷﺘﻪ اﺳﺖ از ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ‌اش ﮐﺰ ذوق ﺑِﮑﺎرت ﻣﯽ‌ﺑﺮد ﻣﺮﯾﻢ ﻫﻨﻮز از ﭼﺸﻢ ﺟﯿﺮاﻧﺶ ﺑﻪ ﺟﻤﻊ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ از ﭼﻬﺎر ﺳﻮ در ﻫﺸﺖ ﭼﺸﻢ آﯾﺪ ﻋﻠﯽ ﻣﻮﺳﯽ اﻟﺮﺿﺎ ﭘﯿﺪا ﺷﺪ از آﺋﯿﻨﻪ ﺑﻨﺪاﻧﺶ ﺑﻪ ﻗﻢ بر ﭼﺎدرش اﻓﺘﺎده ﺟﻤﻌﯽ ﯾﺎرﺿﺎ ﮔﻮﯾﺎن ﮔﺮوﻫﯽ ﺣﻀﺮت ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ ﮔﻮﯾﺎن در ﺧﺮاﺳﺎﻧﺶ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﺄﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ از ﺣﯿﺚ أﺣﺪ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﺪارم ﺷﮏ ﮐﻪ در ﺧﻠﻮت ﭘﺮﺳﺘﯿﺪﺳﺖ ﺷﯿﻄﺎﻧﺶ ﺣﺪﯾﺚ ﮐﺎﻣﻞ ﻟﻮﻻک ﺷﺮح ﮐﺎﻣﻠﯽ دارد چو ﻟﻮﻻی در ﺟﻨﺖ ﺑﭽﺮﺧﺪ ﺗﺤﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺶ ﺑﻪ اﻣﮑﺎن زنی دﻟﺪاده‌ام ﮐﺰ ﺷﺪت اﻋﺠﺎز ﺟﻤﻞ را در ﺗﻪ ﺳﻮزن ﮐﻨﺪ ﺑﺎ ﺑﺎر ﮐﻮﻫﺎﻧﺶ ﺑﻀﺎﻋﺖ ﻻﻏﺮ اﻓﺘﺎده است او ﻓﺮﺑﻪ ﻃﻠﺐ دارد ﻧﺸﺪ اﻧﺪازه ﻋﻔﻮش ﮐﻨﻢ ﯾﮏ روز عصیانش ﻣﮕﻮ ﮔﺴﺘﺎخ ﺷﯿﻮن ﺑﻮده اﯾﻦ ﻧﻮ ﺷﺎﻋﺮ اَﻟﮑَﻦ ﺑﻪ ﻗﺪر وُﺳﻊ ﺧﻮد ﮐﺮده اﺳﺖ ﻣﻌﻨﯽ ﺗﺎزه ﮐﺘﻤﺎﻧﺶ @shia_poem
  خدا کند که مرا پشت در قبول کنند کنار خانه نشستم مگر قبول کنند امید می‌رود این خانواده‌های کریم مرا بدون کمی دردسر قبول کنند بنا شده‌است سرم نذری کسی باشد چه خوب می‌شود امّا اگر قبول کنند... فقط به دادن جانی نمی‌شوم راضی تلاش می‌کنم این بار؛ سر قبول کنند به نوکری کمم راضی‌ام ولی بد نیست از این بعد مرا بیشتر قبول کنند اگر قبول کنند اعتبار می‌گیرم تمام نوکری‌ام را به کار می‌گیرم کدام لطف مرا مبتلای فاطمه کرد؟ کدام فیض مرا آشنای فاطمه کرد سیاه بودم و بی اعتبار، کار که بود... مرا غلام سیاه سرای فاطمه کرد قرار بود خدا قیمت مرا بدهد به این بهانه مرا خاک پای فاطمه کرد اراده کرد مرا نزد حق عزیز کند مرا گدای گدای گدای فاطمه کرد چه خوب شد دل ما را به دست غیر نداد چه خوب شد دل ما را برای فاطمه کرد نوشته اند تو هم مصطفای من باشی بزرگْ بانوی شهر خدای من باشی نمی‌شود گره‌ای باشد و تو وا نکنی فقیر باشد و یکبار اعتنا نکنی گرسنه هستی و در می‌زنند ـ مسکین است... گمان نمی‌کنم این بار هم عطا نکنی مرا بس است که همسایه‌ی شما شده‌ام نمی‌شود که تو همسایه را دعا نکنی هزار لشگر اگر دشمن علی باشد اگر سرت برود ترک مرتضی نکنی قسم به مهر تو در کار خویش می‌مانند اگر که گوشه‌ی چشمی به انبیا نکنی هدایت همه بر زُهرویّت زهراست محبّت تو نجات همه پیمبرهاست بدون عطر خوش یاس تو بهاری نیست بدون محور خورشیدی‌ات مداری نیست  به خانه‌داری ات این بیت وحی محتاج است  وگرنه شأن بلند تو خانه‌داری نیست  تو پشت گرمی پیغمبر مباهله ای  شکست دادن این قوم با تو کاری نیست اگر کریمه تو هستی، دگر فقیری نیست  اگر تو بانوی رزقی، دگر نداری نیست مباد صبح قیامت شفاعتم نکنی  به غیر عاطفه از مادر انتظاری نیست  بزرگْ بانوی محشر بگیر دست مرا به روز واقعه مادر بگیر دست مرا تو خانه دار علی هستی و پریِّ علی  تویی کمال عروج کبوتری علی  نشان دهنده‌ی بالایی تکامل توست  همین روایت با تو برابری علی علی به همسری‌ات باید افتخار کند  و یا تو فخر بورزی به همسری علی؟ هزار سال دگر هم نمی‌بریم از یاد  حماسه‌ای که تو دادی به حیدری علی  قسم به حرمت تو، مثل تو نمی خواهیم  حکومتی که نباشد به رهبری علی  @shia_poem
به نام اُمِّ عقیله ، انیس قدیسین به نام قبله‌ی قلب قبیله‌ی یاسین صراطِ اوست «صراط الذین اَنعمت» برای دشمن او گفته شد «وَلَاالضّالین» قسم به فضّه و اَسما که مادر سقا کنیز او شد و عالم کنیز ام بنین دلیل بارش ابر است و ساکن قوسین به نور اوست اگر میشود کمان رنگین مقابل جَلَواتش فلک به خاک افتاد سجود کرد به این‌ جلوه خوشه‌ی پروین و شمسْ محضر او شمع کم فروغی بود خداست مشتری نقد ماه زهره جبین به لطف حضرت او ذره میرود بالا بدون مرحمتش عرش میرود پایین اراده کرد خدا که دوباره جلوه کند اشاره کرد به نور عظیم عرش برین و بعد از آن به یدِ فاطرُ السَّماواتی قلم به دست گرفت و کشید حورالعین هزار دفعه ز حورا بلند مرتبه تر هزار مرتبه پاکیزه تر ز ماء معین به قدر یک ‌سر سوزن ز پرتوء آن‌ نور قرار شد که کمی جلوه گر شود به زمین حرا برای چهل شب سرای احمد شد هوا هوای خدا بود و خلوتی شیرین به تین و طور قسم که حرا چهله گرفت برای بارش کوثر به رودهای یقین شعور شعله کشید و شروع شد باران شراب عشق روان شد به رودخانه‌ی دین چکید قطره‌ی اول نوشت «اَعطینٰا» «فَصَلِّ یا نبی الله» ای رسول امین رسید آیه‌ی دوم به آخرین کلمه نشست پای عزای کسی کتاب مبین عجب عزای عظیمیست در دل «وَانْحَر» حسین تشنه و نهر فرات و قوم لعین نداشت بهره ز آبی که مهر مادر اوست نشست شمر و همان لحظه سینه شد سنگین کنار نهر اگر تشنه نحر شد ، باشد ولی چرا سر او را گذاشت در خورجین اسیر عشق حسینیم و بچه های حسین که «اِنَّ شانِئَکَ» با حسین شد تضمین @shia_poem
اى بلند اختر که ناموس خداى اکبرى عقلِ کل را دخترى و علمِ کل را همسرى زینت عرش خدا پرورده دامان توست یازده خورشید چرخ معرفت را مادرى آن که بُد منّت وجودش بر تمام ما سوى گشت ممنون عطاى حق که دادش کوثرى تاج فرق عالَم و آدم بود ختم رُسُل بر سر آن سرور کون و مکان تو افسرى از گلستان تو یک گُل خامس آل عباست اى که در آغوش خود خون خدا مى پرورى مقتداى حضرت عیسى بود فرزند تو آن چه در وصف تو گویم باز از آن برترى در قیامت اولین و آخرین سرها به زیر تا تو با جاه و جلال حق ، زمحشر بگذرى بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفى تو بر او هستى مقدّم ، گرچه او را دخترى کهنه پیراهن چو بر سر افکنى در روز حشر غرقه در خون خدا برپا نمایى محشرى با چه ذنبى کشته شد مؤوده آل رسول بود آیا اینچنین، أجرِ چنان پیغمبرى قدر تو مجهول و مخفى قبر تو تا روز حشر جز خدا در حق تو کس را نشاید داورى شمع جمع آل طه بضعه خیر الورى دختر شمس الضحا و همسر بدر الدّجى آفتاب برج عصمت گوهر درج شرف لیلة القدر وجود و سرّ و ناموس خدا آن که بنشاندش به جاى خود امام الانبیاء وان که بُد آمینِ او شرط دعاى مصطفى مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت منتهاى روح پاک او حریم کبریا ز آدم و عیسى نبودش کفو و مانندى به دهر شد در اوصاف کمال او هم تراز مرتضى در مدیحش عقل شد حیران و سرگردان چو دید هست مدّاحش خدا، وصف مقامش هل أتى پا ورم کرد از نماز و دست و بازو از جهاد سینه او شد سپر در راه حق روز بلا رفت از دار فنا بشکسته دل آزرده تن آن که بُد آزردنش ایذاء ختم الانبیاء گفت حیدر در غروب آفتاب عمر او تار شد دنیا و روشن شد به تو دار بقاء دختر خیر الورى و همسر فخر بشر علم مخزون، غیب مکنون در ضمیرش مستتَر لیلة القدر، نزول کل قرآن مبین مطلع الفجر ظهور منجى دنیا و دین آسمان یازده خورشید تابان وجود روشن از نور جمالش عالم غیب و شهود شمع جمع اهل بیت و نور چشم مصطفى مهجه قلبى که آن دل بود قلب ماسوى آیه تطهیر وصف عصمت کبراى او هل أتى تفسیرى از دنیا و از عقباى او تا قیامت شد به او روشن چراغ عقل و دین منتشر از او به دنیا نسل خیر المرسلین اندر آن روزى که وا نفسا بگویند انبیا شیعتى گویان بیاید او به درگاه خدا مصحف او لوح محفوظ قضاء است و قدر در حدیث لوحِ او برنامه اثنى عشر علم ما کان و یکون ثبت است اندر دفترش نى سلونى گفته در عالم کسى جز همسرش اوست مشکاة دو مصباحى که شد عرش برین زینت از آن دو ، چراغ راه رب العالمین میوه باغ وجودش حلم و جود مجتبى است حاصل آن عمر کوتاهش شهید کربلا است زینب آن اسطوره صبر و شجاعت دخترش گوى سبقت برده در اسلام و ایمان مادرش دامنش جان جهان و یک جهان جان پرورید وه چه جانى که خداوند جهان او را خرید خون بهاى خون او شد ذات قدّوس خدا گشت کشتى نجات خلق و مصباح الهدى منقطع شد وحى بعد از رحلت خیر الأنام لیک جبریل امین بنمود در کویش مقام بود امین وحى دائم در صعود و در نزول تا گذارد مرحمى بر قلب مجروح بتول دل شکسته بود و از هجر پدر بیمار بود پشت و پهلو هم شکسته از در و دیوار بود تسلیت مى داد او را ذات پاک ذو الجلال تا بکاهد زان غم و آن رنج و آن درد و ملال عطر و بوى و رنگ و روى و خُلق و خَلق عقل کل ساطع و لامع بُد از آن بضعه ختم رسل زین سبب روح القدس شد در حریم او مقیم تا در آن آئینه بیند صاحب خُلق عظیم زین قفس چون مرغ روحش رو به رضوان پر کشید رفت جبریل امین و از مدینه دل برید مرتضى آن قطب عالم لنگر دنیا و دین عرش علم و روح ایمان و امیرالمؤمنین آنکه در تسلیم و صبرش عقل شد مبهوت و مات کرد در فقدان این همسر تمناى ممات بود زهرا رکن آن رکن زمین و آسمان رفت و ویران شد سر و سامان آن شاه جهان صورتى کو خَلق و خُلق عقل کل را مى نمود گشت پنهان نیمه شب در خاک غم، امّا کبود ماهتاب آسمان عصمت و عفّت گرفت کس نداند جز على آخر چه بگذشت و چه بود دیده عالم ندیده زهره اى مانند زهرا دخترى مادر نزاده کو شود اُمّ ابیها شد خدا راضى به آنچه فاطمه راضى به آن شد متفق شد در رضا و در غضب با حق تعالى @shia_poem
در شبی که جهان قرار نداشت ماه کعبه دوباره کامل شد شد همه تار و پود پیغمبر سوره کوثری که نازل شد پُر شده خانه از ملائک حق صف کشیدند در یسار و یمین دختر مصطفی خوش آمده ای علت خلق آسمان و زمین .. ای وجودت نیاز اهل دعا پشت این واژه ها تو پنهانی با تو کعبه شکوفه باران شد ای بهار جمادی الثانی... آن همه گریه بین خانه وحی آخرش دید بی نتیجه نبود هم تراز نبی ست مادر تو هر کسی لایق خدیجه نبود پس نرفته ست مصطفی بی شک از حِرا تا به عرش بیهوده .. پدرت قبل از این ولادت تو تا چهل روز معتکف بوده... با چنین رتبه ای ببین که خدا چقدر احترام کرده به تو فاطمه ،از زبان جبرائیل حضرت حق سلام کرده به تو می نویسم که در همه افلاک مثل زهرا نبوده  م‍ُمتحنی.. این قراریست با خدای خودت گاه گاهی به عرش سر بزنی .. مادر آب ...مادر دریا .. مادر ماه ...مادر خورشید .. مادر نور ...مادر باران روز میلاد تو خدا خندید... ای تویی که به قدر پنهانت پی نبردند آسمانی ها بوسه بر چادر نماز تو شد حسرت آخر الزمانی ها... @shia_poem
زمین زیارت او را که آرزو میکرد برای پاکیِ خود نیتِ وضو میکرد نسیم آمده بود و غبار راهش را کنارِ آینه با آه شستشو میکرد خدیجه بی کسی ‌اش را به اذنِ حضرت حق همیشه با گلِ نشکفته گفتگو میکرد شکوه و عزَّتِ عالم به دستِ فاطمه بود و کائنات از او کسب آبرو میکرد به غیرِ فاطمه کوثر نداشت این دنیا وگرنه حضرت پروردگار رو میکرد چه عاشقانه همیشه وجودِ پاکش را بهشت در دلِ افلاک جستجو میکرد خوشا به حالِ فقیری که نان از او میخواست خوشا به حالِ یتیمی که رو به او میکرد فدای لحظه ی نابی که با نخی از نور لباس کهنه ی خورشید را رفو میکرد دعای فاطمه پشت و پناه حیدر بود و اِن یکاد نثار پسرعمو میکرد @shia_poem
بر کوثر و طوبای محمد صلوات بر ام ابیهای محمد صلوات یک دختر و این همه جلال نبوی بر فاطمه زهرای محمد صلوات @shia_poem
از این که دختر شیر است و خواهر شیر است بدیهی است بیانش شبیه شمشیر است برای شیرزن عصر خود شدن کافی ست همین که خون علی در رگش سرازیر است فقط نه این که بدون معلم عالمه شد که مثل خواهرش استاد فقه و تفسیر است ظهور دیگری از فاطمه ست وقتی که مقابلش همه ی فتنه ها زمین گیر است محال بوده که با کفر همنشین باشد کسی که آینه آیه های تطهیر است به سربلندی او لطمه ای نخواهد خورد سلاح اهل زنا گرچه طعن و تحقیر است اگر_اسیر_خطابش_کنم_زبانم_لال که شیر شیر بماند اگر به زنجیر است هزار داغ به جانش نشست در یک روز عجیب نیست اگر در جوانی اش پیر است برای از نفس افتادنش همین کافی ست که روبروش سری روی نیزه تصویر است ...   @shia_poem
در علم و فضیلت و ادب، دریایی در عصمت و صبر و حلم، بی‌همتایی سجاده‌ي تو شمیم کوثر دارد تو آینه‌ي حقیقی زهرایی * اي روح زلال! نور کوثر داري تو عطر گل یاس پیمبر داري در حجب و حیا آینه‌ي فاطمه‌اي در وقت خطابه شور حیدر داري * اي پشت و پناه قافله، چون زینب همراز نماز نافله، چون زینب در شام نیفتاده‌اي از پا، بانو! یک لحظه در این مقابله چون زینب * هر چند که بی‌صبر و قراري بانو! هرچند غریب و داغداري بانو! در کوفه‌ي بی‌کسی و شام غربت چون کوه وقار، استواري بانو! * در روز دهم چو شمع افروخته‌اي در آتش بی‌کسی و غم سوخته‌اي تا سر حد جان، حمایت از مولا را از مادر خود فاطمه آموخته‌اي * از دیده اگر چه خون دل افشاندي آن روز تمام کوفه را لرزاندي اي دخت علی! هیمنه‌ي کوفی‌ها می‌ریخت به هر خطابه که می‌خواندي * آن روز رسیده بود جانت بر لب می‌سوخت تمام پیکر تو در تب پروانه صفت گرم طواف عشق و ذکر لب خسته‌ي تو: زینب زینب * آن ماتم بی‌کرانه را معنا کن آن غربت جاودانه را معنا کن یک‌بار براي زائرانت بانو! تو طعنه‌ي تازیانه را معنا کن * شش ماه شبیه روضه‌خوان می‌خواندي از غربت و داغ بی‌کران می‌خواندي از نیزه و قتلگاه و خون می‌گفتی از طشت طلا و خیزران می‌خواندی @shia_poem