eitaa logo
شعر شیعه
6.5هزار دنبال‌کننده
389 عکس
158 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام حضرت معشوق حضرت دلبر کشیده واژه به اوصاف حضرت مادر رسیده شعرِ من امشب به سوره« کوثر» به کل عالمِ هستی تاج و هم سرور نوشت مادر و شاعر به لکنت افتاده خدا به اهل زمین هدیه ماه را داده به اسم نور علی نور واین الههء نور زده است حضرت «الله» نغمهء صور و چیده در فلکش بزمِ یک شراب طهور بساط عاشقی و مستی ملائک جور و داده «فاطمه» را و زمین مزین شد و چشم عالم هستی چقدر روشن شد نوشت«فاطمه» هفت آسمان تبسم کرد زخاک چادر او خاک هم تیمم کرد و آسمان و زمین دست و پاش را گم کرد حدیث عشق تو را باب بین مردم کرد خدا تورا« اشْرَقَتَ الارضُ فی السماء» خوانده تورا که « ام ابیها» ی مصطفی خوانده سلام ما به تو مادر که روح خورشیدی سلام ما به تو مادر که اصل توحیدی که مِهرِ مادریت را به شیعه بخشیدی تو برق عشقِ « علی» را به چشممان دیدی چگونه سجده گذاریم مادری تورا و شکر حضرت حق مادرم شده «زهرا» قسم به سورهء «کوثر» به آیه ء «تطهیر» و ذرّه ذرّهء نورت که میشود تکثیر قلم حقیر شده است پای این تقریر و واژه واژه غزل می چکد از آن تکریر به شعر از نفس افتاده جان تازه بده و مادری کن و بر بنده ات اجازه بده نشسته ام که به دست آورم نگاهت را سپید کن،شبِ تاریکِ «رو سیاهت» را به آسمان برسان این«غبارراهت» را بگیر دستِ منِ اوفتاده چاهت را ببخش اینکه نبودم دلبخواه شما بمیرم اینکه نبینم اشک و آه شما فضای سینه پر از عشقِ بی کرانه شده برای از تو سرودن دلم بهانه شده و شاعری که دلش تنگ، از زمانه شده تمام دارو ندارش همین ترانه شده کنار شعر« دو رکعت» غزل نوشته شده قسم به مادریت ،شاعرت شکسته شده @shia_poem
امشب دلم بهانه ء مولا گرفته است دستی به عرش غرق تمنا گرفته است دستی دگر به چادر زهرا گرفته است حالا تمام حاجت خود را گرفته است «یک دست جام باده و یک دست زلف یار» این بار هم رسانده مرا بر سر قرار کون و مکان ز خلقت دادار حیدر است جان نبی و احمد مختار حیدر است استاد بی نظیر علمدار حیدر است بر مشکلات و چاره هر کار حیدر است نام تورا به شعر «صد و ده »بار می برم با بال دل به سمت حریم تو می پرم مستیم ! از پیاله و از خمرهء سبوست من در درون میکده و شعر روبروست ساقی و ساغر و می و شاعر به گفتگوست «شیر خدا و رستم دستانم آرزوست» نام تو برده ام دل من بی قرار شد «حافظ بیا که نوبت زلف نگار شد» بی شک محبت ازلی آفریده اند لایق نبوده ایم ولی آفریده اند حتما برای یک عملی آفریده اند مارا فقط به عشق «علی» آفریده اند زیباترین قافیه ء هر غزل تویی شیرین تر از شهدُ شکر هم عسل تویی « دُر نجف» به دست نمایم برای تو ای من فدای« جُرج جرقداق» های تو تنها نه من تمام جهان خاک پای تو یک عمر میشوم سر کویت گدای تو موسی شدی و سینه من هم بسان نیل ای بر تمام زندگیم شاه بی بدیل نوبت به خلق صورت ماهت رسیده است وقتی خدا صورتتان را کشیده است بی شک تورا شبیه خوش آفریده است تا که ز روح خود به تن تو دمیده است آری کتاب آفرینش مان آیه دار شد در خلقت زمین و زمان انفجار شد افتاده ای اگر که ز پا «یا علی » بگو شاهی اگر تو یا که گدا «یاعلی» بگو در هر نماز و وقت دعا «یاعلی» بگو حتی تو هم رسول خدا «یاعلی» بگو دنیای بی امام به پایان رسیده است شان نزول سورهء « انسان» رسیده است ابرو کشیده ای و سخت نمایی قرار را برهم زدی به وقت نبردت فرار را بیچاره دشمنی که نبیند سوار را «هو هو» نزن مست کنی «ذوالفقار» را لشگر ذلیل از دم این« ذوالفقار» گشت آقا یواش....!!! دشمنتان تار و مار گشت یک سو خدا و آن طرف ماجرا «علی» است یک سمت« سیف» و سمت دگر «لافتی» «علی » است قبل از ازل ، صاحب «قالوا بلی»« علی» است بعداز خدا کفر نگویم خدا ،«علی » است دردم به استخوان رسیده «علی» جان اشاره کن جان میدهم برات فقط آقا اراده کن لطفی بکن به شاعرک دل شکسته ات «اشفع لنا» ... به همسر در خون نشسته ات لکنت زبان گرفته ام از دست بسته ات جانم فدای آن تن رنجور و خسته ات ای آیت خدا نظری هم به ما بکن فکری به حال درد من بی دوا بکن @shia_poem2
جبرئیل روی پرش باز غزل آورده استعاره کمی ایهام و بدل آورده عشق با « حیِّ علی خیرُ العمل » آورده واژه واژه به لبم جام عسل آورده «یوسف» مصریِ « زهرا » سرِ بازار آمد به «زلیخا» بسپارید که دلدار آمد کوچه را ریسه ببندید چراغان بُکنید عرش را گُل بزنید آینه بندان بُکنید جان نثار قدمش زود به قربان بُکنید خلق را مستِ شراب رُخ جانان بُکنید دل ز « نرجس » نه که صد دل زهمه عالم بُرد هرچه خوبیست به دنیا نوه ء خاتم بُرد باز هم صحبت ما قصه ء گیسویش شد تا سحر حرف و حدیث خمِ ابرویش شد باز هم قبلهء ما سلسله ء مویش شد دلمان مشتری خاکِ سرِ کویش شد « دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند» یازده قرن ز نبودت دل من گلگون است سوختم از غم دوری تو چشمم خون است طالبِ دیدن تو گشته دلم، مجنون است هفت پشتم به تو و طایفه ات مدیون است یوسف فاطمه و حُسنِ ختام طاها لحظه لحظه برسد بر تو سلام طاها می شود شادی آن قلب سپیدت بشوم؟ یا که مهمان سر سفرهء عیدت بشوم؟ سیصد و سیزدهمین یار شهیدت بشوم کاش رخصت بدهی « شیخ مغیدت» بشوم با ظهورت دل غمدیده ما شاد نما با نفس های گل فاطمه آباد نما سی نفر یار نداری که پریشان ماندی مثل یوسف اسیرِ غم زندان ماندی همدم غربت و صحرا و بیابان ماندی از گناهِ منِ غفلت زده پنهان ماندی مددی کن که به عشق تو مسلمان بشوم با ولایت به نفسهای تو «سلمان» بشوم چقدر تا سحر عشق، عبورت مانده؟ چشممان خیره به معیادِظهورت مانده بانویی دست به پهلو به حضورت مانده روی مسمار و دری چشم غیورت مانده قَسمت می دهم ای منتقم آل علی دگر از راه بیا ای به همه خلق ولی @shia_poem
جبرئیل روی پرش باز غزل آورده استعاره کمی ایهام و بدل آورده عشق با « حیِّ علی خیرُ العمل » آورده واژه واژه به لبم جام عسل آورده «یوسف» مصریِ « زهرا » سرِ بازار آمد به «زلیخا» بسپارید که دلدار آمد کوچه را ریسه ببندید چراغان بُکنید عرش را گُل بزنید آینه بندان بُکنید جان نثار قدمش زود به قربان بُکنید خلق را مستِ شراب رُخ جانان بُکنید دل ز « نرجس » نه که صد دل زهمه عالم بُرد هرچه خوبیست به دنیا نوه ء خاتم بُرد باز هم صحبت ما قصه ء گیسویش شد تا سحر حرف و حدیث خمِ ابرویش شد باز هم قبلهء ما سلسله ء مویش شد دلمان مشتری خاکِ سرِ کویش شد « دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند» یازده قرن ز نبودت دل من گلگون است سوختم از غم دوری تو چشمم خون است طالبِ دیدن تو گشته دلم، مجنون است هفت پشتم به تو و طایفه ات مدیون است یوسف فاطمه و حُسنِ ختام طاها لحظه لحظه برسد بر تو سلام طاها می شود شادی آن قلب سپیدت بشوم؟ یا که مهمان سر سفرهء عیدت بشوم؟ سیصد و سیزدهمین یار شهیدت بشوم کاش رخصت بدهی « شیخ مغیدت» بشوم با ظهورت دل غمدیده ما شاد نما با نفس های گل فاطمه آباد نما سی نفر یار نداری که پریشان ماندی مثل یوسف اسیرِ غم زندان ماندی همدم غربت و صحرا و بیابان ماندی از گناهِ منِ غفلت زده پنهان ماندی مددی کن که به عشق تو مسلمان بشوم با ولایت به نفسهای تو «سلمان» بشوم چقدر تا سحر عشق، عبورت مانده؟ چشممان خیره به معیادِظهورت مانده بانویی دست به پهلو به حضورت مانده روی مسمار و دری چشم غیورت مانده قَسمت می دهم ای منتقم آل علی دگر از راه بیا ای به همه خلق ولی @shia_poem
به نام حضرت معشوق حضرت دلبر کشیده واژه به اوصاف حضرت مادر رسیده شعرِ من امشب به سوره« کوثر» به کل عالمِ هستی تاج و هم سرور نوشت مادر و شاعر به لکنت افتاده خدا به اهل زمین هدیه ماه را داده به اسم نور علی نور واین الههء نور زده است حضرت «الله» نغمهء صور و چیده در فلکش بزمِ یک شراب طهور بساط عاشقی و مستی ملائک جور و داده «فاطمه» را و زمین مزین شد و چشم عالم هستی چقدر روشن شد نوشت«فاطمه» هفت آسمان تبسم کرد زخاک چادر او خاک هم تیمم کرد و آسمان و زمین دست و پاش را گم کرد حدیث عشق تو را باب بین مردم کرد خدا تورا« اشْرَقَتَ الارضُ فی السماء» خوانده تورا که « ام ابیها» ی مصطفی خوانده سلام ما به تو مادر که روح خورشیدی سلام ما به تو مادر که اصل توحیدی که مِهرِ مادریت را به شیعه بخشیدی تو برق عشقِ « علی» را به چشممان دیدی چگونه سجده گذاریم مادری تورا و شکر حضرت حق مادرم شده «زهرا» قسم به سورهء «کوثر» به آیه ء «تطهیر» و ذرّه ذرّهء نورت که میشود تکثیر قلم حقیر شده است پای این تقریر و واژه واژه غزل می چکد از آن تکریر به شعر از نفس افتاده جان تازه بده و مادری کن و بر بنده ات اجازه بده نشسته ام که به دست آورم نگاهت را سپید کن،شبِ تاریکِ «رو سیاهت» را به آسمان برسان این«غبارراهت» را بگیر دستِ منِ اوفتاده چاهت را ببخش اینکه نبودم دلبخواه شما بمیرم اینکه نبینم اشک و آه شما فضای سینه پر از عشقِ بی کرانه شده برای از تو سرودن دلم بهانه شده و شاعری که دلش تنگ، از زمانه شده تمام دارو ندارش همین ترانه شده کنار شعر« دو رکعت» غزل نوشته شده قسم به مادریت ،شاعرت شکسته شده @shia_poem
امشب دلم بهانه ء مولا گرفته است دستی به عرش غرق تمنا گرفته است دستی دگر به چادر زهرا گرفته است حالا تمام حاجت خود را گرفته است «یک دست جام باده و یک دست زلف یار» این بار هم رسانده مرا بر سر قرار کون و مکان ز خلقت دادار حیدر است جان نبی و احمد مختار حیدر است استاد بی نظیر علمدار حیدر است بر مشکلات و چاره هر کار حیدر است نام تورا به شعر «صد و ده »بار می برم با بال دل به سمت حریم تو می پرم مستیم ! از پیاله و از خمرهء سبوست من در درون میکده و شعر روبروست ساقی و ساغر و می و شاعر به گفتگوست «شیر خدا و رستم دستانم آرزوست» نام تو برده ام دل من بی قرار شد «حافظ بیا که نوبت زلف نگار شد» بی شک محبت ازلی آفریده اند لایق نبوده ایم ولی آفریده اند حتما برای یک عملی آفریده اند مارا فقط به عشق «علی» آفریده اند زیباترین قافیه ء هر غزل تویی شیرین تر از شهدُ شکر هم عسل تویی « دُر نجف» به دست نمایم برای تو ای من فدای« جُرج جرقداق» های تو تنها نه من تمام جهان خاک پای تو یک عمر میشوم سر کویت گدای تو موسی شدی و سینه من هم بسان نیل ای بر تمام زندگیم شاه بی بدیل نوبت به خلق صورت ماهت رسیده است وقتی خدا صورتتان را کشیده است بی شک تورا شبیه خوش آفریده است تا که ز روح خود به تن تو دمیده است آری کتاب آفرینش مان آیه دار شد در خلقت زمین و زمان انفجار شد افتاده ای اگر که ز پا «یا علی » بگو شاهی اگر تو یا که گدا «یاعلی» بگو در هر نماز و وقت دعا «یاعلی» بگو حتی تو هم رسول خدا «یاعلی» بگو دنیای بی امام به پایان رسیده است شان نزول سورهء « انسان» رسیده است ابرو کشیده ای و سخت نمایی قرار را برهم زدی به وقت نبردت فرار را بیچاره دشمنی که نبیند سوار را «هو هو» نزن مست کنی «ذوالفقار» را لشگر ذلیل از دم این« ذوالفقار» گشت آقا یواش....!!! دشمنتان تار و مار گشت یک سو خدا و آن طرف ماجرا «علی» است یک سمت« سیف» و سمت دگر «لافتی» «علی » است قبل از ازل ، صاحب «قالوا بلی»« علی» است بعداز خدا کفر نگویم خدا ،«علی » است دردم به استخوان رسیده «علی» جان اشاره کن جان میدهم برات فقط آقا اراده کن لطفی بکن به شاعرک دل شکسته ات «اشفع لنا» ... به همسر در خون نشسته ات لکنت زبان گرفته ام از دست بسته ات جانم فدای آن تن رنجور و خسته ات ای آیت خدا نظری هم به ما بکن فکری به حال درد من بی دوا بکن @shia_poem2
به نام حضرت معشوق حضرت دلبر کشیده واژه به اوصاف حضرت مادر رسیده شعرِ من امشب به سوره« کوثر» به کل عالمِ هستی تاج و هم سرور نوشت مادر و شاعر به لکنت افتاده خدا به اهل زمین هدیه ماه را داده به اسم نور علی نور واین الههء نور زده است حضرت «الله» نغمهء صور و چیده در فلکش بزمِ یک  شراب طهور بساط عاشقی و مستی ملائک جور و داده «فاطمه» را و زمین مزین شد و چشم عالم هستی چقدر روشن شد نوشت«فاطمه» هفت آسمان تبسم کرد زخاک چادر او خاک هم تیمم کرد و آسمان و زمین دست و پاش را گم کرد حدیث عشق تو را باب بین مردم کرد خدا تورا« اشْرَقَتَ الارضُ فی السماء» خوانده تورا که « ام ابیها» ی مصطفی خوانده سلام ما به تو مادر که روح خورشیدی سلام ما به تو مادر که اصل توحیدی که مِهرِ مادریت را به شیعه بخشیدی تو برق عشقِ « علی» را به چشممان دیدی چگونه سجده گذاریم مادری تورا و شکر حضرت حق مادرم شده «زهرا» قسم به سورهء «کوثر» به آیه ء «تطهیر» و ذرّه ذرّهء نورت که میشود تکثیر قلم حقیر شده است پای این تقریر و واژه واژه غزل می چکد از آن تکریر به شعر از نفس افتاده جان تازه بده و مادری کن و بر بنده ات اجازه بده نشسته ام که به دست آورم نگاهت را سپید کن،شبِ تاریکِ «رو سیاهت» را به آسمان برسان این«غبارراهت» را بگیر دستِ منِ اوفتاده چاهت را ببخش اینکه نبودم دلبخواه شما بمیرم اینکه نبینم اشک و آه شما فضای سینه پر از عشقِ بی کرانه شده برای از تو سرودن دلم بهانه شده و شاعری که دلش تنگ، از زمانه شده تمام دارو ندارش همین ترانه شده کنار شعر« دو رکعت» غزل نوشته شده قسم به مادریت ،شاعرت شکسته شده @shia_poem
جبرئیل روی پرش باز غزل آورده استعاره کمی ایهام و بدل آورده عشق با « حیِّ علی خیرُ العمل » آورده واژه واژه به لبم جام عسل آورده «یوسف» مصریِ « زهرا » سرِ بازار آمد به «زلیخا» بسپارید که دلدار آمد کوچه را ریسه ببندید چراغان بُکنید عرش را گُل بزنید آینه بندان بُکنید جان نثار قدمش زود به قربان بُکنید خلق را مستِ شراب رُخ جانان بُکنید دل ز « نرجس » نه که صد دل زهمه عالم بُرد هرچه خوبیست به دنیا نوه ء خاتم بُرد باز هم صحبت ما قصه ء گیسویش شد تا سحر حرف و حدیث خمِ ابرویش شد باز هم قبلهء ما سلسله ء مویش شد دلمان مشتری خاکِ سرِ کویش شد « دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند» یازده قرن ز نبودت دل من گلگون است سوختم از غم دوری تو چشمم خون است طالبِ دیدن تو گشته دلم، مجنون است هفت پشتم به تو و طایفه ات مدیون است یوسف فاطمه و حُسنِ ختام طاها لحظه لحظه برسد بر تو سلام طاها می شود شادی آن قلب سپیدت بشوم؟ یا که مهمان سر سفرهء عیدت بشوم؟ سیصد و سیزدهمین یار شهیدت بشوم کاش رخصت بدهی « شیخ مغیدت» بشوم با ظهورت دل غمدیده ما شاد نما با نفس های گل فاطمه آباد نما سی نفر یار نداری که پریشان ماندی مثل یوسف اسیرِ غم زندان ماندی همدم غربت و صحرا و بیابان ماندی از گناهِ منِ غفلت زده پنهان ماندی مددی کن که به عشق تو مسلمان بشوم با ولایت به نفسهای تو «سلمان» بشوم چقدر تا سحر عشق، عبورت مانده؟ چشممان خیره به معیادِظهورت مانده بانویی دست به پهلو به حضورت مانده روی مسمار و دری چشم غیورت مانده قَسمت می دهم ای منتقم آل علی دگر از راه بیا ای به همه خلق ولی @shia_poem
از هجمه طعنه ها چه بی تاب شدی در ظلمت شب شبیه مهتاب شدی شد ضامن تو امام هشتم وقتی مهمانِ سر سفره ارباب شدی @shia_poem
از واژه اگر ریسه ببندید کم است از شوق دو چشم آسمان غرقِ نم است شاباش دهید و دائما کِل بکشید دستان علی و فاطمه دست هم است @shia_poem