eitaa logo
شعر شیعه
6.5هزار دنبال‌کننده
387 عکس
157 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
نیستی ببینی که به اهل حرم؛ چشم حرومی وا شده دوباره ببین نبودنت چیکارمون کرد چقد نداشتنت هزینه داره @shia_poem
شهدای حرم در میان همه ی بی سرو سامانی ها. غیرتی هست اگر، غیرت ایرانی ها. همه جا در همه دم، باهم و همراه هم اند. فارغ از چوب الف، یار دبستانی ها. همه یک مذهب و یک طایفه و یکرنگ اند. همه در مسلک خود، کرده مسلمانی ها. مثل یک کوه به سختی همگی پشت هم اند. گرچه دورند ز هم، لحظه ی آسانی ها. دائما همتشان زلزله و قحطی و سیل. شانه بر شانه ی هم کرده فراوانی ها. قطره قطره همه دریا شده، آباد کنند. با صفای دل خود جمله ی ویرانی ها. همه هستند شریک غم یکدیگر چون. داده از دست همه، یوسف کنعانی ها. وای اگر فکر تجاوز بکند دشمن ما. بر خطایش بدهد پشته ی قربانی ها. کم ندارد به خدا مام وطن در دامن. مثل محسن حججی، مثل سلیمانی ها. (مجتبی) @shia_poem
نفس ها ناله های زار شد، آقا نمی آیی؟ جگرها شعله های نار شد، آقا نمی آیی؟ پناهِ مؤمنین! از مؤمنین حالی نمی پرسی؟ به شیعه زندگی دشوار شد آقا نمی آیی؟ به جرم شیعه بودن، ای بسا بی پا و دست و سر هزاران میثم تمّار شد، آقا نمی آیی؟ جهانّ کفر از بابی و از صهیون و وهّابی فقط با شیعه در پیکار شد، آقا نمی آیی؟ چه سرها که یزیدی ها بریدند از حسینی ها دوباره کربلا تکرار شد، آقا نمی آیی؟ به شیعه چارده قرن آنچه شد تا دامن محشر میان آن در و دیوار شد، آقا نمی آیی؟ فزون از برگ های نخل ها و ریگ صحراها ستم با حیدر کرّار شد، آقا نمی آیی؟ تو می دانی چرا در روز روشن بین آن کوچه جهان در چشم زهرا تار شد، آقا نمی آیی؟ پس از قتل شه آزاد مردان، عمّه ات زینب اسیر کوچه و بازار شد، آقا نمی آیی؟ به دشواری غم های علی از فتنة امّت به شیعه زندگی دشوار شد، آقا نمی آیی؟ به قرآن چارده قرن است از آل ابوسفیان به آل فاطمه آزار شد، آقا نمی آیی؟ شُریحانی دگر، فتوای قتل شیعه را دادند قلم ها، چوبه های دار شد، آقا نمی آیی؟ شرار آه "میثم" از دل ابیات جانسوزش به پا تا گنبد دوّار شد، آقا نمی آیی؟ @shia_poem
در پیشِ من آتش مزن بال و پَرَت را خونین مکن جان پدر چشم تَرَت را فردا همینکه جمع کردی بسترم را آماده کن کم‌کم عزیزم بسترت را آماده کن از آن کفنها دومین را بیرون بیاور یادگار مادرت را بگذار روی سینه‌ام باشد حسینت بگذار بر قلبم حسن را دخترت را بگذار با طفلان تو قدری بسوزم حالا بگویم حرفهای آخرت را زاری مکن بر حال من با حال و روزت خاکی مکن دنبال بابا معجرت را تو بار شیشه داری و می‌ترسم از تو خیلی مواظب باش طفل دیگرت را وقتی که  می‌ریزند هیزم روی هیزم وقتی که می‌سوزاند آتش سنگرت را بابا حواست باشد آنجا مُحسنت را بابا مواظب باش پشتِ در سرت را ای کاش می‌شد روضه‌ی بازو نمی‌شد وقتی علی می‌شوید آهسته پَرَت را این جمله‌ی آخر عزیزم با حسین است: "با خود مَبَر در قتلگه انگشترت را" @shia_poem
عرش را با ریسه های نور آذین بسته اند گوشۂ هر کهکشان یک ماهِ زرّین بسته اند سردرِ شهر مدینه ذکر آمین بسته اند دورِ کعبه آیه آیه حمد و یاسین بسته اند میزبانیِ ملائک کاملا سنجیده است مکه مهمان دارد و کلّی تدارک دیده است انبیا با اولیا...داوود و عیسی آمدند نوح و ابراهیم با اسحاق یکجا آمدند یوسف و یعقوب و آدم قبلِ حوّا آمدند حضرت الیاس و اسماعیل و موسی آمدند با ارادت با ادب، تعظیم کرده با یقین محض بیعت با رسول الله(ص)؛ ختم المرسلین آمد آنکه عطرِ او جاریست در بویِ گلاب محض ویران کردن بتخانه ها شد انتخاب آتش ِ آتشکده خاموش شد، شد غرق خواب طاق کسری، کلّ ایوان مداین شد خراب دور گهواره چه غوغایی شده، محشر شده گل بریز و کِل بکش چون آمنه مادر شده رحمةٌ للعالمین است و محمد(ص) آمده حُسن خلق آورده با خود، حُسنِ بی حد آمده پیش از پنجاه و هشتاد و نود، صد آمده «لم یلِد» می خوانَد و تفسیر «یولَد» آمده لاإلهَ جز خدا... تا گفت ذات حق یکیست محضرِ توحید او لات و هُبل شد سربه نیست مثل اقیانوس در لطف و کرم بی انتهاست دستهایش مستجابُ الدعوه؛ اهلِ ربّناست سیرتش قران پسند و صورتش چون سوره هاست دشمنانش را بخوان «أبتر» که این امر خداست شد أباالکوثر! به کوریِ همان چشمانِ شور جاهلیت شد به جایِ دختران زنده به گور قاب عالم را پر از زیباترین تصویر کرد دست در دستش سپرد و عشق را درگیر کرد در غدیرِ خم اذان را، قبله را تفسیر کرد بعثتش را با ولایت خالص و تطهیر کرد خواند «أکملتُ لکُم» را، گفت با صوتِ جلی: تا قیامت «لا أمیرالمؤمنین إلّا علی(ع)» نسل در نسلش همه از نور، از عصیان به دور یک به یک قرانِ ناطق، اصلِ انجیل و زبور میشود بی حُبّ آنها راهِ حق صعب العبور موسم دلدادگی شد، کلّ عالم در سرور در مدینه جشن دارد فاطمه(س) امشب شبی هم پیمبر(ص) آمده هم صادقِ آلِ نبی(ع) در نگاهش جنّتُ الاعلی تماشایی شده پای درس او شلوغ است و چه غوغایی شده بسکه لحنش مهربان و گرم و زهرایی(س) شده حال من خوب و دلم مست چه آقایی شده «قل هوالله احد» شد دم به دم ذکر لبم شد امام ِ جعفرِ صادق(ع) رئیس ِ مذهبم هست یابن الباقر(ع) و در علم، بی مثل و بدل زهد از گفتار او پیدا؛ نمایان در عمل راستگویی و کرَم خورده به نامش از ازل پس به عشقش خوانده ام «حیّ علی خیرالعمل» با نمازِ اول وقتم خریدم مغفرت از شفاعت بهره مندم میکند در آخرت! @shia_poem
ای حُسن بی پایان و ممتد یامحمد در بندگی هستی سرآمد یامحمد از برکت لبخند تو جریان گرفته مِهر و محبت هایِ بی حد یامحمد دیوانۂ عطر خوش پیراهنت شد تا یوسف از پیش ِ تو شد رد، یامحمد کوهِ اُحُد زانو زد و هر روز حک کرد بر سنگ یاقوت و زبرجد؛ «یامحمد » آیات قران شوق دیدار تو را داشت شد قلب تو مقصود و مقصد یامحمد قطعاً خدا میخواست عشقش؛ کوثرش را بر دست های تو سپارد یامحمد تکیه کلامت «بِضعةٌ مني» شد و هست- عشق تو بر زهرا  زبانزد یامحمد تنها وصیّ تو علی بود و همه عمر سنگ تو را بر سینه اش زد یامحمد حیدر به هر نامی صدایت زد دلت ریخت یامصطفی، محمود، أحمد، یامحمد ختم الرُسُل، شمسُ الضحی، یا نورُ عیني صَلّوا علیکَ یامحمد ، یامحمد ! @shia_poem
عاقبت قرعه‌ی نامت به لبِ ما افتاد شده سیراب، کویری که به دریا افتاد گلِ لبخند، به باغِ لب‌مان کاشته شد خبرِ آمدنت روی زبان‌ها افتاد وقتی از چهره‌ی تو پرده‌گشایی کردند رونق از سکه‌ی هر چهره‌ی زیبا افتاد نفسش زندگی آموخت به مردن؛ وقتی به شفاخانه‌ی تو راه مسیحا افتاد از تو و معجزه‌هایت چه بگویم؛ وقتی شاخه‌ی باغچه‌ات از یَدِ بیضا افتاد چون زمین جای کمی بود، برای قدمت ردّ پایت به سر عالم بالا افتاد آنقدَر اوج گرفتی به شبِ معراجت بال جبریل، به دنبال تو از پا افتاد و در آن راه، که می‌رفت، به اَوْ اَدْنی‌ها باز هم چشم تو بر چهره‌ی مولا افتاد چشم تو آینه‌ی قدّیِ خوبی‌ها شد  هر زمانی که نگاه تو به زهرا افتاد سبز شد عشق، به لم‌یزرعِ تاریکِ دلم تا نگاهم به گُلِ گنبد خضری افتاد @shia_poem
چهره انگار... نه، انگار ندارد، ماه است این چه نوریست که در چهره ی عبدالله است؟ این چه نوریست که تاریکی شب را برده دل مرد و زن اقوام عرب را برده این چه نوریست که پر کرده همه دنیا را راهی مکه نموده ست یهودیها را جریان چیست؟ فقط اهل کتاب آگاهند همه انگشت به لب خیره به عبداللهند همه حیرت زده، نوری که معما شده است چند وقتی ست که در آمنه پیدا شده است شور تا در دل انس و ملک و جن افتاد چارده کنگره از کاخ مدائن افتاد غیر از این هر خبری بود فراموش شد و ناگهان آتش آتشکده خاموش شد و طالع نیک امیران جهان بد افتاد ته جام همه شان عکس محمد افتاد! طفل همراه خودش بوی خوش گل آورد مثنوی رام شد و رو به تغزل آورد چهره آرام، زبان نرم، قدم ها محکم قامتی راست، تنی معتدل، ابرویی خم گفتم ابرو، نه! دو تا قوی سیاه عاشق که لب ساحل امنند ولی دور از هم لب بالایی او آب بقاء کوثر لب پایینی او آب حیات زمزم دست، تفسیرگر خیرالامور اوسطها آنچه کرده ست کرامت نه زیاد است نه کم چون «لما» زینت «لولاک خلقتُ الافلاک» هم نگین است به انگشت فلک هم خاتم دخترش از سه زن برتر عالم برتر همسرش هم رده با آسیه است و مریم قدر او را ولی افسوس که «من لم یعرف» علم او را ولی افسوس که «من لم یعلم» هرچه گفتیم کم و منزلتش بیشتر است پیش او خوارترین معجزه شق القمر است هرکه با نیتی از عشق محمد دم زد «دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد» محرم راز، علی باشد و باشد کافیست جمع دست علی و دست محمد کافیست و علی معنی « اکملت لکم دینکم» است شاهد گفته ی من خطبه ی قرای خم است منکران شاهد عینی غدیرند! دریغ سند بیعت خود را بپذیرند؟! دریغ باز از خصلت او با دگران میگوید آنچه در باطن او دیده عیان میگوید پیش پیری که به جنگاوری اش می بالد از جوانمردی سردار جوان میگوید «سود در حب علی است و زیان در بغضش» با عرب باز هم از سود و زیان میگوید حرف این است: «فهذا علیٌ مولاکم» یک کلام است که با چند بیان میگوید خواست چیزی بنویسد دم آخر... افسوس یک نفر گفت محمد هذیان میگوید @shia_poem
جان فدایِ آن رسولی کآورد پیغامِ دوست بت برایِ این بپا افتاده ابراهیم را هر که چشمِ او ز نیشِ اختران ترسیده است خانه یِ زنبور داند صفحه یِ تقویم را   @shia_poem
آرزو عيب نيست، پس بايد روشنى داد بر دل تاريك آرزو ميكنم حسين ! تو را روز محشر ببينم از نزديك ! @shia_poem
جبرئیل روی پرش باز غزل آورده استعاره کمی ایهام و بدل آورده عشق با « حیِّ علی خیرُ العمل » آورده واژه واژه به لبم جام عسل آورده «یوسف» مصریِ « زهرا » سرِ بازار آمد به «زلیخا» بسپارید که دلدار آمد کوچه را ریسه ببندید چراغان بُکنید عرش را گُل بزنید آینه بندان بُکنید جان نثار قدمش زود به قربان بُکنید خلق را مستِ شراب رُخ جانان بُکنید دل ز « نرجس » نه که صد دل زهمه عالم بُرد هرچه خوبیست به دنیا نوه ء خاتم بُرد باز هم صحبت ما قصه ء گیسویش شد تا سحر حرف و حدیث خمِ ابرویش شد باز هم قبلهء ما سلسله ء مویش شد دلمان مشتری خاکِ سرِ کویش شد « دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند» یازده قرن ز نبودت دل من گلگون است سوختم از غم دوری تو چشمم خون است طالبِ دیدن تو گشته دلم، مجنون است هفت پشتم به تو و طایفه ات مدیون است یوسف فاطمه و حُسنِ ختام طاها لحظه لحظه برسد بر تو سلام طاها می شود شادی آن قلب سپیدت بشوم؟ یا که مهمان سر سفرهء عیدت بشوم؟ سیصد و سیزدهمین یار شهیدت بشوم کاش رخصت بدهی « شیخ مغیدت» بشوم با ظهورت دل غمدیده ما شاد نما با نفس های گل فاطمه آباد نما سی نفر یار نداری که پریشان ماندی مثل یوسف اسیرِ غم زندان ماندی همدم غربت و صحرا و بیابان ماندی از گناهِ منِ غفلت زده پنهان ماندی مددی کن که به عشق تو مسلمان بشوم با ولایت به نفسهای تو «سلمان» بشوم چقدر تا سحر عشق، عبورت مانده؟ چشممان خیره به معیادِظهورت مانده بانویی دست به پهلو به حضورت مانده روی مسمار و دری چشم غیورت مانده قَسمت می دهم ای منتقم آل علی دگر از راه بیا ای به همه خلق ولی @shia_poem