eitaa logo
شعر شیعه
6.5هزار دنبال‌کننده
367 عکس
139 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
  بر سر تخته پاره دریا رفت ناله از تخت سینه بالا رفت چهار حمّال و آفتابِ فلك چه بساطیست اینكه با ما رفت جبرئیل از فلك اذان سر داد عجّلوا عجّلوا كه آقا رفت شجر طور ساقه اش بشكست یا كه بشكسته ساق، موسی رفت یك تن و این همه كفن چه كند؟ ناله از بوریا به بالا رفت @shia_poem
جدّت به بوريا و تو در هفت پارچه انصاف دِه ، كدامِ شما شد شهيد تر؟ @shia_poem
ما حوصله ی صف کشیِ حشر نداریم باید که جنانْ دربِ دگر داشته باشد @shia_poem
خواهان تو هرقدر هنر داشته باشد اول قدم آن است جگر داشته باشد جز گریه ی طفلانه ز من هیچ نیاید دیوانه محال است خطر داشته باشد با ما جگری هست که دست دگران نیست از جرات ما کیست خبر داشته باشد؟! اینجا که حرام است پریدن ز لب بام رحم است بر آن مرغ، که پر داشته باشد تیغ کرمِ تو، بِکُند کار خودش را هر چند گدای تو سپر داشته باشد در فضل تو امّید، برای چه نبندم؟ جایی که شب امّیدِ سحر داشته باشد چون شمع سحرگاه مرا کشته ی خود کن حیف است که گریان تو سر داشته باشد بگشای در سینه ی ما را به رخ خویش شاید که دلم میل سفر داشته باشد می گریم و امید که آن روز بیاید بنیادِ مرا سیل تو برداشته باشد رحمت به گدایی که به غیر تو نَزَد روی هرچند که خَلْقِ تو گهر داشته باشد خورشیدِ قیامت چه کند سوختگان را در شعله کجا شعله اثر داشته باشد؟ ما را سر این گریه به دوزخ نفروشند حاشا که شرر هیزم تر داشته باشد ما حوصله ی صف کشی حشر نداریم باید که جنان درب دگر داشته باشد ما را به صف حشر معطل نکن ای دوست هر چند که خود قند و شکر داشته باشد دانی ز چه رو زر طلبیدم ز در تو چون وقت گدا قیمت زر داشته باشد ما در تو گریزیم ز گرمای قیامت مادر چو فراری ز پسر داشته باشد جز گریه رهی نیست به سر منزل مقصود هیهات که این خانه دو در داشته باشد عدلش نرود زیر سوال آن شه حاکم گر چند نفر را به نظر  داشته باشد گفتی که بیایید، ولی خَلق نشستند درد است که شه سائل کر داشته باشد @shia_poem
ما هرچه خورده ايم به پای تو خورده ايم پس از قضا به دست تو دادم حساب را @shia_poem
فراق گر نَكُشد،ميكشد تحيرم آخر ز شش جهت نفست ميرسد،حسين كجایی... @shia_poem
بازی طفلان حکم دارد، تویی داوری کردن قسم دارد، تویی نبض دریا زیر انگشت تو زد آسمان هم تکیه بر پشت تو زد جز تو بعد از چهارده یکتا که شد؟ زیر این هفت آسمان دریا که شد؟ در جبل‌ها کوه رحمت کیست؟ تو توده انبوه رحمت کیست؟ تو چیستی ای داغ عرفان بر جبین در تحرک اولین کوه زمین @shia_poem
شکست اینجا ظفر گل می کند هنگام احسانش ز پا افتاده اینجا نشئه ی جهد است سامانش امید اینجا به شکل یاس آید یاس چون امید بریدن از خود و پیوند با تمکین امکانش کدامین غافل از این آستان حاجت نمی خواهد که با تیغ عدالت لب نهم بر خون شریانش به کویی بار خود انداختم کز شدت احسان ملائک آب می ریزند بر دستان مهمانش به بحری آشنا گشتم که موجش موج تمجید است به ناوی پا نهادم کز کرامت هست سکانش به درباری رساندم ناله ی واغربتایم را که می بخشند با یک ناله، شهری بر غریبانش قطار فیض او را خواجه ی لولاک در پیش است زهی آن زن که ختمی مرتبت باشد شتربانش زهی بانوی عقل کل، زهی بانوی آب و گل که باریده است یاسی هم چو زهرا در گلستانش اجاق کور را یاری صحبت نیست با خورشید حمیرا را بگو آتش بگیرد در دل و جانش زقربانگاه ذی الحجه بسی مستغنی ام حاجی که من ماه مبارک می روم هر ساله قربانش به روز واقعه با وصله ی ناجور کارش نیست نمی آید به محشر هر کسی کرده است عصیانش زهی آن زن که مریم دستبوس خادمش بوده است زهی آن زن که عیسی کرده خدمت بر غلامانش تحیر خانه ی تحقیق هم خط است هم نقطه که هم تطویل دارد هم ندارد بدو و پایانش نمی دانم کدامین عصمت قدرت مزاج است او که چندین ماه زهرا بوده از تشریف مهمانش سخن از هیچ ممکن نیست جای ضرب و زور او که امکان نیز امکان می شود از نور امکانش ز کفو عقل کل جز عقل کل چیزی نمی جوشد کدامین جهل سنجیده است با تشویش نسوانش به  جنت نیز از اقبال هم دوش محمد اوست چه می فهمند مردان و زنان از پله ی شانش... @shia_poem
تو را کدام مدیح آورم که شخص رسول توراست همسر و دختر توراست شخص بتول زبان به اشهد اگر وا کنی کرامت توست فروع حسن تو کافی است بر قبول اصول کدام پله علم است تا که ذیل تو نیست؟ غلام کوی تو معقول و خادمت منقول به ضرب سکه کجا شان ضرب شمشیر است؟ جز این درم که علی از کرم نموده قبول زبان بگو به دهان سنگ شو حمیرا را که این فضیلت عظمی نمی رسد به فضول کسی به معرفت دختر تو راه نیافت بلی همیشه ز مجهول می دمد مجهول به هر مقام که دیدم مقام مسئول است بجز گدای درت کاو نمی شود مسئول ببخش دنیی و عقبی به معنی مسکین بدار کوکب ما را مصون ز ننگ افول · @shia_poem
این روزها تمام تنم درد می کند مانند فاطمه بدنم درد می کند گفتم حسین بر کفنم جوشنی نوشت در دست بی کفن کفنم درد می کند زین خجلتی که می کشم از شیر خوردنم در پیش زینبم دهنم درد می کند من اهل یثربم دلم آنجاست زیر خاک بیچاره دل که در وطنم درد می کند زهرای سوخته به تن من حلول کرد باور کنید پیروهنم درد می کند یا زینبی که می کشم از دست کوفیان چون سنگ خورده ها دهنم درد می کند @shia_poem
ای شهاب زین سوار تند رو زین ره پر نخل لطفی کن مرو پشت هر نخلی عمود کینه ای است هر عمودی قاتل آئینه ای است ای عمود نور، مایل تر برو ای یم توحید، ساحل تر برو پیش مردم عشوه کاری، خوب نیست این قَدر لیلا شدن مطلوب نیست ترسم اینک تیرها کاری کنند صورت مه را قلمکاری کنند کاش در گردن دعایی داشتی یا که تیغ ره گشایی داشتی ای کلام الله پر تذهیب من سوره ی والنّجم خوش ترتیب من آن مبادا بین این دلواپسی آیه هایت را به هم ریزد کسی ترسم اینک تیراندازی کنند نیزه ها با پیکرت بازی کنند چشم زخم کوفیان خیره سر چیره می سازد سنان را بر سپر وای بر من منقبت باران شدی صنعت دست قلمکاران شدی تیرها بوسه به مینویت زدند دست بر دامان ابرویت زدند رس به فریاد ای کماندار نجف بر هزاران تیر، تنها یک هدف؟! طفلکت را در بغل جایی بده مشک خود را لااقل جایی بده کولیان چشم سیاهت دیده اند بدصفت ها بی پناهت دیده اند بد چو آمد بر سرت شد بد دلش مادرت در خانه می ریزد دلش دستهایت را به قدری فاصله خوب خواباندند بین غائله مشک بر دندان گرفتی روز سخت مثل میوه بر سر شاخ درخت حیف از آن چشمی که راه تیر بست گونه ای که عهد با ششیر بست حیف از آن قامت که خون آلود شد حیف از آن نخلی که پر از دود شد استخوانت خورده با آهن گره گشته درهم پیکر تو با زره آه یا عباس مشکت را زدند کیسه ی مجموع اشکت را زدند پس الف کن دال را مرکب مران این فرس را جانب زینب مران کوه رحمت بر زمین افتاده است یا امیرالمؤمنین افتاده است کینه های خیبری گل می کند مرحبا! مرحب تأمّل می کند ای نمازت فارغ از رکن و قیام متّصل شد نیت تو بر سلام نیّتت بود آب و بر خاکت زدند تیغ بر «ایّاک ایّاک»ت زدند متّفق گشتند موران هوس تا بیندازند شیری از نفس پس تو استمداد را آغاز کن «یا اخا ادرک اخاک»ت ساز کن مژده یا عباس می آید نگار ذوالجناحش اسب و تیغش ذوالفقار با شتاب از دور می آید حسین زیر خون مستور می آید حسین از سر هر کشته ای رنگی بر اوست از سر هر زخمه آهنگی بر اوست گرد کرده چشم و در ابرو گره از غضب افکنده در بازو گره می فشارد پای در پای رکاب چرخ می ترسم بماند از شتاب لک زده چشمش برای دیدنت کرده لب را غنچه ی بوسیدنت این توقّف چیست مولا می کند؟ چیست آن کز خاک پیدا می کند؟ خم شد و بوسید و شد بیچاره ای گوییا دیده است قرآن پاره ای صبر کن اما! لبش گلرنگ شد مثل وقت رفتنت دلتنگ شد دستهای توست می مالد به لب بوسه می گیرد ز قتّال العرب *** ای سرت در خیل سرها سربلند زآن بلندی بر من سائل بخند من شریک گریه های زینبم من فراتی خسته و جان بر لبم شرمسارم از خروش و جوش خود می کشم بار گنه بر دوش خود بعد تو ماندن گناه اکبر است زین گنه خواندن گناهی دیگر است بعد تو باید که افتاد و شکست چون عمود خیمه ات از پا نشست جان به لب آمد لب شطّ فرات «معنی» از دستش نمی ریزد دوات در حقیقت جزء با کل واصل است شیربچه نیز شیر کامل است شیر شیر است و نمی گنجد به وهم لیک هر کس می برد از شیر سهم تا علی کار پیمبر می کند پور حیدر کار حیدر می کند @shia_poem