eitaa logo
شعر شیعه
6.5هزار دنبال‌کننده
387 عکس
157 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
ای آفتاب فاطمه در شهر ری مقیم در شهر ری مقیم و به خلق جهان زعیم صحنت مطاف جان، حرمت جنّة النّعیم عبد عظیم خالق بخشنده ی عظیم فرزند طاو ها گل بستان و حا و میم ای مسجد الحرام دل ما تو را حریم صلّ علی جلالک یا سیّد الکریم ای طلعت تو طلعت جانانه ی حسن سرو ریاض فاطمه ریحانه ی حسن بحر علوم و گوهر یکدانه ی حسن فرزند برگزیده ی فرزانه ی حسن مهر جهان فروز حرم خانه ی حسن ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم صلّ علی جلالک یا سیّد الکریم ای مهرت آفتاب درخشان هر دلی فرزند فاطمه خلف مرتضی علی مرآت جان به نور جمال تو منجلی بین زراری حَسن از جماه افضلی تو کیستی که گفته ولی اللّهت ولی ای رتبه ات به نزد ولیّ خدا عظیم صلّ علی جلالک یا سیّد الکریم ای زمین ری جلواتت بر آسمان نام تو چون ائمّه ی اطهار جاودان ری یافته زتربت پاکت خط امان آورده سر فرود به خاک تو آسمان هر بامداد و شامگهان بر مشام جان بوی بهشت آورد از تربتت نسیم صلّ علی جلالک یا سیّد الکریم تو سیّد الکریم و کرامت تبار تو اهل کرم به هر دو سرا ریزه خوار تو دامان سبز ری شده باغ و بهار تو بار علوم ریخته از شاخسار تو باشد بهشت قرب الهی مزار تو با مهر تو زآتش دوزخ مرا چه بیم صلّ علی جلالک یا سیّد الکریم بوی حسین می دمد از خاک این مزار یا کربلا به دامن ری گشته آشکار خیل ملک ستاده بر این در امیدوار قبر تو کعبه ی دل خوبانِ روزگار جدّ مطهّر تو قسیم بهشت و نار مهر تو نیز جنّت و قهرت بود جحیم صلّ علی جلالک یا سیّد الکریم ای عین نور ای به حَسن نورِ هر دو عین مهر تو دین و دین تو بر کلّ خلق دین مظلوم آل عصمت و محبوب عالمین علم حدیث را زبیان تو زیب و زین زهدت علیّ و حلم حسن غیرتت حسین خطّ تو خطّ نور و صراط تو مستقیم صلّ علی جلالک یا سیّد الکریم صحن مطهّرت به زمین عرش دیگر است قبر تو کعبه ی دل آل پیمبر است همسایه ی تو زاده ی موسی بن جعفر است جاری زچشمه های علوم تو کوثر است تا قبّه ی طلات به ری سایه گستر است بر ری سزد که رشک برد جنّةُ النّعیم صلّ علی جلالک یا سیّد الکریم تو سیّد الکریمی و ما سائل درت روی نیاز برده به قبر مطهرت محتاج لطف و جود و عطای مکرّرت فرزند کوثر! ای همه سیراب کوثرت ما را ببخش با نفس روح پرورت عقل سلیم و قول سلیم و دل سلیم صلّ علی جلالک یا سیّد الکریم اینجا را به یُمن شما خاندان بنا در شهر ری غریبی و با خلق آشنا از ما همه تضّرع و عجز، از تو اعتنا زیبد امام عصر تو گوید تو را ثنا با جمله ی مبارک انت ولُّنا «میثم» چگونه وصف تو گوید؟! هو العلیم صلّ علی جلالک یا سیّد الکریم @shia_poem
کیستم من؟ گوهر ده بحر نور کبریایم آفتاب سامره، روشنگر ملک خدایم آسمان معرفت را در زمین شمس‌الضحایم کعبه‌ام، رکنم، مقامم، مروه‌ام، سعیم، صفایم منظـر حسـن خـدا مصباح انوارالهدایم من ابوالمهدی امام عسکری ابن‌الرضایم من همان دریای نور استم که نور از آن دمیده دین و دانش را خدا در موج موجم پروریده در درونم گوهر نابی چو مهدی آفریده انتهایم را به جز چشم خدا چشمی ندیده بشنوید ای آسمانی‌هـا زمینی‌ها صدایم من ابوالمهدی امام عسکری ابن‌الرضایم چارده معصوم گل پیداست از باغ جمالم نیست آگه از جلالم، غیر ذات ذوالجلالم تشنگان چشمه توحید را آب زلالم بنده‌ام اما چو حی بی‌مثالم، بی‌مثالم فیض‌بخش عالمی از شهر «سرّ من رآ»یم من ابوالمهدی امام عسکری ابن‌الرضایم من علی بن جواد بن رضا را نور عینم پیشتر از عالم خلقت هدایت بوده دینم گر چه در سنّ شبابم پیر خلق عالمینم هم محمّد، هم علی، هم مجتبایم، هم حسینم هم بوَد زهد و کمال و عصمت خیرالنسایم من ابوالمهدی امام عسکری ابن‌الرضایم پیشتر از خلقتم بر چشم عالم نور دادم بر همه شور آفرینان تا قیامت شور دادم پاسخ موسی بن عمران را به کوه طوردادم حاجت ارباب حاجت را ز راه دور دادم همچو اجدادم ز خلق عالمی مشکل‌گشایم من ابوالمهـدی امام عسکری ابن‌الرضایم من به شهر سامره خود کعبه اهل یقینم پر زند همچون کبوتر در حرم روح‌الامینم حاجت کونین می‌بارد چو باران زآستینم حضرت مهدی پذیرایی کند از زائرینم مهر و مه گیرند نور از گنبد و گلدسته‌هایم من ابوالمهدی امام عسکری ابن‌الرضایم حضرت هادی از اوّل دید چون حُسن تمامم خنده زد بر روی زیبا و «حسن» بگذاشت نامم همچو قرآن بود روی سین? بابا مقامم خود امام ابن امام ابن امام ابن امامم دختـر پـاکِ یشـوعا، همسـر پاکیـزه‌‌ رایم من ابوالمهدی امام عسکری ابن‌الرضایم جلو? معلوم و نامعلوم را دیدند در من سرِّ هر مفهوم و نامفهوم را دیدند در من انتقام خون هر مظلوم را دیدند در من فاش گویم چارده معصوم را دیدند در من چارده معصوم نورم، بلکه خود وجه خدایم من ابوالمهدی امام عسکری ابن‌الرضایم گرچه ویران کرد دست شوم دشمن تربتم را لطف حق افزود بین خلق عالم عزّتم را تا قیامت او نگهدار است عصر دولتم را بار دیگر دید دشمن قدر و جاه و رفعتم را خشت خشت قبر ویران‌گشته‌ام گوید ثنایم من ابوالمهـدی امام عسکری ابن‌الرضایم مهر ما در قلب ابناء بشر پایان ندارد هر که مهر ما ندارد، در حقیقت جان ندارد و آن که شد بیگانه با آل علی ایمان ندارد درد بغض ما به جز خشم خدا درمان ندارد ای خوشا آن‌کس که گوید مدح، چون میثم برایم من ابوالمهـدی امـام عسکری ابـن الرضایم @shia_poem
ماه رجب خیر مقدم، سر زد دوباره هلالت گردیده هفت آسمان خم، در پیش قدر و جلالت باران فیض الهی هر لحظه بادا حلالت تابیده در کل عالم نور خدا از جمالت نازم به لیل و نهارت هفت آسمان بی‌قرارت خورشید چشم انتظارت هر دم هزاران بهارت -هر اختر تابناکت دارد فروغ خدایی می‌آیی و می‌درخشی با جلوه حس سرمد بر خلق داری بشارت از صبح عید محمّد هفتم فروغ الهی پنجم وصی محمّد گنجینه کل دانش، آیینۀ روی احمد فوق تصور مقامش دانش اسیر کلامش وحی الهی پیامش داده محمد سلامش -عبدی که باشد جمالش آیینه کبریایی فردی که باید بخوانم چون ذات حق بی مثالش گل‌بوسه‌های حسینی کرده است گل بر جمالش دل می‌برد از محمّد توصیف خلق و خصالش پیشانی عرش رحمان ایوان قدر و جلالش خورشید تابندۀ علم، ماه درخشندۀ علم دریای طوفندۀ علم، تنها شکافندۀ علم -در پای کرسی درسش دانش کند خودنمایی نام نکویش محمد یا احمد دیگر است این الله اکبر خدا را زهراست یا حیدر است این دریای حلم حسن را رخشان‌ترین گوهر است این سرتا قدم یادگار ثارالله اکبر است این این باقر علم دین است یا سیدالساجدین است هم جان حبل‌المتین است هم اسوه متقین است -در خاک راهش چه قابل گردند عالم فدایی دشمن به وقت تکلم دلداده خلق و خویش بالا رود وحی ساعد تا عرش با گفتگویش چشم ملایک به دستش دست خلایق به سویش گل‌های علم و فضیلت روییده از خاک کویش مهرش تمام ولایت رویش چراغ هدایت از بذل دستش روایت احسان و جود و عنایت -از او هماره کرامت از ما همیشه گدایی ای گوشه گوشه بقیعت بیت‌الحرام ملایک بر تو درود خداوند بر تو سلام ملایک از کوثر دانش تو لبریز جام ملایک صحن بقیعت همه پر از ازدحام ملایک دانش اسیر کلامت روح القدس مرغ بامت از سوی جد کرامت آورده جابر سلامت -خیزد ز قبر غریبت بوی خوش آشنایی تو نجل خون خدایی، ریحانۀ کربلایی لیل و نهار زمان را والشمسی والضحایی هم اختر شش سپهری هم پنجمین مقتدایی هم هفت در شرف را دریای بی‌انتهایی مهر تو باب النجاتم شوینده سیئاتم خاک تو آب حیاتم من در حیات و مماتم -از تو نجویم کناره از تو نگیرم جدایی ای آبروی مدینه از آبروی بقیعت هر لحظه مرگ و حیاتم در آرزوی بقیعت حتی به گلزار جنت چشمم به سوی بقیعت ذکر خدا بر زبانم با گفتگوی بقیعت تو عالمی را پناهی من میثم روسیاهی بر دوش کوه گناهی آیا شود با نگاهی -پایی به چشمم گذاری، چشمی به سویم گشایی @shia_poem
آمده در گذرش باز کسی آلوده عاشقی، در به دری، مستحقی فرسوده مرهانید مرا از در او بیهوده کار من بوده گدائیش فقط تابوده بی جهت نیست که شد خاطر من آسوده چونکه هاتف سحرِ روز ازل فرموده: بنشین بر سر این سفره اگر گمراهی راه گم کرده بیا،بر در باب اللهی دستمان از جگر نخل ثمر می چیند پر پرواز بده، عشق که پر می چیند نقشه های است که تقدیر سحر، می چیند پای مان را علی از کوی و گذر می چیند روزی سائل خود را دم در می چیند نان و خرما به سر سفره، پدر می چیند بنشین با پدر خاک،ندارد راهی راه گم کرده بیا،بر درباب اللهی منم و چشم وی و جام،بده دستم می  تا فراموش کنم غیر، به لب بستم می  با وجود تب شوقش نکند مستم می  کرده پاگیر شرابش، نه که پابستم می تا که ساقی است علی پای تو پا هستم می قابل التوبه خود اوست، مکن پستم می نذر کن بر در این میکده سالی ماهی راه گم کرده بیا،بر درباب اللهی شب این طایفه بی دوست،مگر سر شدنی است او جمیل است و نوشتند که اظهر شدنی است مالک خاک درش مالک اشتر شدنی است کاسهء پس زده اش بادهء کوثر شدنی است چون که میزان بود عصیان تو کمتر شدنی است چون صراط است، ورود تو به محشر، شدنی است سعی کن با مدد شاه،نمانده راهی راه گم کرده بیا،بر درباب اللهی فکر کن محشر کبراست،علی هست و بتول روضه برپا شده با رخصت چشمان رسول می کند شور مصیبت کمی از عُرف،عدول می کشد چند دقیقه، سپس این مرثیه طول اشکها می کند از روزنهء چشم، حلول تا شود روضهء برپا شده در عرش، قبول ای که تا صبح قیامت پی ثاراللهی راه گم کرده بیا،بر درباب اللهی بعد آن روز که شد،روضهء محرابی، سر عمرها می شود از غربت اربابی،سر می شود محفل این جمع،به بی تابی،سر می کند مادر تشنه به کفِ آبی ، سر می رسد بعد به سرنیزه،زِ هَر بابی، سر می شود وارد محشر تنی امّا، بی سر می کِشند آه ملائک پی زهرا آهی راه گم کرده بیا، بر باب اللهی صحنه ای باز مجسم شده است از گودال کاش می داد یکی بر تن ارباب، مجال پشت هم نیزه پران بود که می زد بر خال ضربه می خورد لبی تشنه و می رفت از حال خنجری سر به هوا خورد به سر از دنبال بعد شد بر سر انگشتر و کاکل جنجال مادرش گفت چه از پیرهنش می خواهی  راه گم کرده بیا،بر درباب اللهی @shia_poem
من کی ام انگشتر زیبای عصمت را نگینم آفتابی بر فراز دوش ختم المرسلینم گوهر نابی به دست رحمةٌ للعالمینم ریسمان محکمی در پنجه ی حبل المتینم بازوی مشکل گشای فاطمه در آستینم آسمان عصمتی در حلقه ی چشم زمینم من گرامی دختر مولا امیرالمؤمنینم از ولادت جای در آغوش پیغمبر گرفتم تا گشودم دیده ی خود را دل از حیدر گرفتم نقش گل پیوسته از گل بوسه ی مادر گرفتم روح ثارالله را با یک نگه در بر گرفتم آنچه را می خواستم از دامن کوثر گرفتم مصطفی می خواند بر گوش آیه ی فتح المبینم من گرامی دختر مولا امیرالمؤمنینم ماه و خورشید ولایت را به دامن کوکبم من با اسارت مظهر آزادگی در مکتبم من زیور دامان عصمت زینت امّ و ابم من آفتاب دامن زهرا در آغوش شبم من مثل مادر تا سحر در ذکر یارب یاربم من روح می گیرد دعا از نغمه های دلنشینم من گرامی دختر مولا امیرالمؤمنینم در سنین کودکی داغ رسول الله دیدم بعد چندی ناله ی مادر زپشت در شنیدم او به دنبال علی من نیز دنبالش دویدم ناله از دل، پنجه بر رخ، در غم بابا کشیدم جامه ی جان در عزای مجتبی از هم دریدم داغ روی داغ بنشستی به قلب نازنینم من گرامی دختر مولا امیرالمؤمنینم صبر کردم تا شبی تاریک و آرام از مدینه بار بستم از برای کربلا با سوز سینه آفتاب و ماه من با اختران بی قرینه امّ کلثوم و رباب و فاطمه، نجمه، سکینه بدرقه امّ البنین کردند و لیلای حزینه اشکشان می بود جاری در یسار و یمین ام من گرامی دختر مولا امیرالمؤمنینم نیم روزی داغ روی داغ دیدم صبر کردم بین دشمن از حسینم دل بریدم صبر کردم از هزاران زخم او گل بوسه چیدم صبر کردم جسم پاره پاره را در برکشیدم صبر کردم کوه غم بردم، هلال آسا خمیدم، صبر کردم صبر هم بی تاب شد از صبر ایّوب آفرینم من گرامی دختر مولا امیرالمؤمنینم از امیرالمؤمنین در کوفه استمداد کردم لب گشودم مثل زهرا و خدا را یاد کردم کوفه را از خطبه ی گرمم حسین آباد کردم خود اسیری رفتم و اسلام را آزاد کردم در هزاران موج غم قلب علی را شاد کردم احمد و زهرا و حیدر هر سه گفتند آفرینم من گرامی دختر مولا امیرالمؤمنینم خواب دشمن را به مرگ و ذلّتش تعبیر کردم با زبان حیدری کار دو صد شمشیر کردم دختر شیرم که در آن بیشه کار شیر کردم رأس ثارالله را وادار بر تکبیر کردم او فراز نیزه قرآن خواند و من تفسیر کردم گاه با نطق و بیانم گاه با خون جبینم من گرامی دختر مولا امیرالمؤمنینم بر تن بیدادگرها شعله می زد آه سردم کربلا و شام و کوفه گشت میدان نبردم غیر زیبایی ندیدم با همه اندوه و دردم روح پیروزی گرفت از هر دمم اسلام هر دم گر چه پای طشت زر از غم گریبان پاره کردم سوخت تار و پود خصم از خطبه های آتشینم من گرامی دختر مولا امیرالمؤمنینم بود جاری بر حسین از دیده ی گریان گلابم ریخت خاکستر عدو بر فرق در شام خرابم داغ هجده دسته گل می کرد همچون شمع آبم دختر قرآنم و بردند در بزم شرابم صوت قرآن، چوب دشمن، کرد یک لحظه کبابم بود در آن دم نگه بر اشگ زین العابدینم من گرامی دختر مولا امیرالمؤمنینم گر چه جسمم شد چهل منزل کبود از تازیانه ماند بر اندام مجروحم زکعب نی نشانه داغ روی داغ دیدم خون زچشمم شد روانه دفن کردم در دل ویرانه جسم نازدانه قاتلم داغ حسینم شد، نه بیداد زمانه قسمتم این شد که رأسش را به نوک نی به بینم من گرامی دختر مولا امیرالمؤمنینم از مدینه تا به شهر شام رو کردم دوباره کوچه ها و بام های شهر را کردم نظاره در دل تنگم نفس از آتش غم شد شراره چون تن پاک حسینم گشت جسمم پاره پاره اشگ ریز ای چشم «میثم» در عزای من هماره دستگیرت در حیات و مرگ، قبر و واپسینم من گرامی دختر مولا امیرالمؤمنینم @shia_poem
آن موسی جعفر که ز قدر و شرف و جاه موسی و شعیب‌اند وِرا بندهٔ درگاه در طور ، از او ساز شد آوازِ اَناالله آن وادی ایمن که بوَد تربتِ آن شاه فرشی ست که با عرشِ الهی زده پهلو تنها نه مَلک بر درِ او آمده دربان کز بهرِ غلامیش ز جان تاخته غلمان سازند مگر کُحلِ بصر از دل و از جان حورانِ بهشتی به درِ آن شهِ ذیشان روبند غبارِ رهِ زوّار به گیسو ای زادهء زهرا ، خلفِ سیّدِ لولاک در بزمِ عزای تو مَلک با دلِ صد چاک بال و پرِ خود فرش کند بر زیرِ خاک از شمعِ حریمِ تو یکی شعله در افلاک بیضا شد و چون فضلِ تو رخ تافت به هر سو گر بسته به زنجیر ، تو را خصمِ سیه دل کِی کاسته شد رتبهٔ شیران ز سلاسل گردون پیِ تعظیمِ تو اینسان شده مایل با کوی تو هرگز نتوان کرد مقابل گر گنبدِ مینا بُوَد و روضهء مینو روی تو به نورِ احمدی آمده مظهر شخصِ تو به شرعِ نبوی سیّد و سَرور بی مِهرِ تو ای نو گلِ گلزارِ پیمبر بر پای نخیزد به دمن لالهء احمر وز خاک نرویَد به چمن سنبلِ خوشبو پوئیم گر امروز تو را راهِ محبّت دیگر چه غم از وحشتِ فردای قیامت از ما کنی آن روز گر از لطف ، شفاعت بی رنج و تَعَب جای نمائیم به جنّت با اینکه نیاید گُنهِ ما به ترازو ای نور خدا ، شمعِ هدی ، مصدر ایمان دریای عطا ، بحر سخا ، منبع احسان ای یوسفِ آل نبی ، ای مظهر یزدان افسوس که گردید تو را جای به زندان از کینهٔ دیرینهٔ هارونِ جفاجو صد آه که چون از ستمِ قومِ ستمکار بنشست تو را زهرِ جفا بر دلِ افکار افروخته شد خرمنِ جانت همه یکبار وز درد شدی باغل و زنجیرِ گرانبار غلطان به روی خاک ز پهلوی به پهلو ای شاهِ حجازی ّبه چه تقصیر به بغداد مسموم نمودند تو را از رهِ بیداد ما را غمِ قتلِ تو شها کی رود از یاد؟ الحق که بوَد ناسخِ بد فعلی شدّاد ظلمی که عیان گشت از آن فرقهٔ بدخو کلبِ تو ، آنکه تو را هست ثناخوان کمتر بوَد از مور و تو برتر ز سلیمان رانِ ملخش تحفه که در بخششِ عصیان ضامن شَویَش نزدِ خدا از رهِ احسان ای زادهٔ آزادهٔ تو ضامنِ آهو @shia_poem
ای ابتدا محمد و تا انتها علی ای انتها محمد و از ابتدا علی ای بین کعبه احمد و ای در حرا علی یعنی که یک حقیقتِ مَحضید با علی در باطنِ ظهور تو در اِختفی علی یا مرتضی محمد و یا مصطفی علی صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی در جوش آمده‌است خُم خانگی ما در چشمِ ماست سرمه‌ی مستانگی ما بیرون زده است  یک  رگِ دیوانگی ما نورِ نبی است کعبه‌ی پروانگی ما از مرتضاست نعره‌ی مردانگی ما اِلّایِ مانده در پسِ اظهار لا علی صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی باید به دشتها برود چوپان شود باید سفر رَود نَفس راهبان شود تاجر شود مسافرِ یک کاروان شود باید میانِ مکه امین و امان شود باید از آنچه فکر کنی بیش از آن شود تا که شود پیامبرِ مرتضی علی صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی چل سال انتظارِ زمین و زمان بس است چل سال پشت پرده برای جهان بس است چل سال منتظر شدنِ آسمان بس است چل سال  بین خلوت کروبیان بس است حالا خدا نوشت که ای بی نشان بس است برخیز  با ملائکه  برخیز  با علی صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی از عشق از حضور  لبالب نشسته بود در خلوتی شگفت و مقرب نشسته بود بین حرا به چله‌ی یارب نشسته بود اشراقِ نور بود اگر شب نشسته بود جبریل پیش روش مودب نشسته بود ای بازویِ نبوتِ تو هرکجا علی صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی خورشیدِ مکه بر تنِ ظُلمتکده بتاب بر مردمان منجمدِ شب زده بتاب صبرِ زمینِ یخ زده  سرآمده بتاب تنها به مکه نه که بر هر بُتکده بتاب هرچند مشکل است به دل غم مده بتاب غم نیست تا که ذوالفقارِ نبی هست با علی صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّل اگر کار مشکل است اصرار در مقابل انکار مشکل است گیرم  میان مشرک و کفار مشکل است ماندن ولی مقابلِ کرار مشکل است بودن به پیش ضربِ علی‌وار مشکل است    مرحب که هست پیش تو ای مرحبا علی صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی وقتش رسیده است  از این پس علی بگو امشب نجف برو شبِ مبعث علی بگو  در  صحنِ آن سرای  مقدس علی بگو بین رواقهای مُقَرنَس علی بگو آری کَسم علی است نه هرکس ، علی بگو نَفسِ محمد است به نَصِ خدا علی صَلّوا علی محمد و صَلّوا عَلیٰ علی @shia_poem
شب است و مست سجده گشته احمد که سر بر آستان حق بساید امینِ وحیِ ذاتِ اقدس آمد که غار را به شوق در بکوبد به رادمردِ عاشقی بگوید؛ بخوان به نام کبریا محمد ! حرا گرفته رنگِ بی‌قراری تمامِ کوه گشته نقره‌کاری سبد سبد ستاره گِردِ غاری به عاشقی که دارد اعتباری ندا رسیده از خدای سرمَد؛ بخوان به نام کبریا محمد ! بخوان به نام آن‌که داده جانت نموده برتر از فرشتگانت خدای بی‌نظیر مهربانت گره گشوده است از زبانت زمان انتظارت آخر آمد بخوان به نام کبریا محمد ! اگرچه نورِ ممتد است کعبه اگرچه بیت ایزد است کعبه غلامِ کوی احمد است کعبه حرا حرم ، محمد است کعبه کند طوافِ خطّ و خالِ احمد بخوان به نام کبریا محمد ! بخوان خدای پاک و ذات حق را که داده حالِ عاشقی عَلَق را ز تیرگی درآورَد شفق را به اسمِ رَبّکَ الّذی خَلَق را ، بخوان که آفتاب عشق سر زد بخوان به نام کبریا محمد ! بخوان به اسم ربّ لایزالی که نیست از برای او مثالی دمیده روح را به جسم خالی گرفته آسمان مکه حالی که از تو نور ماه می‌درخشد بخوان به نام کبریا محمد ! فرشته‌ها شدند هم‌نوایت بخوان ، به عرش می‌رسد صدایت زمینیان غبار و خاک پایت تمام اهل آسمان فدایت رخَت دل از ستاره می‌رباید بخوان به نام کبریا محمد @shia_poem
ماییم مست جام تو یا زین العابدين خانه خراب نام تو یا زين العابدين هستیم مرغ بام تو یا زين العابدين مست علی الدوام تو یا زين العابدين پس می دهم سلام تو یا زین العابدین دردم همینکه باتو دوا میشود بس است ذکرم همینکه نام شما میشود بس است لطف تو دستگیر گدا می شود بس است وقتیکه مستجاب دعا می شود بس است با رحمت مدام تو یا زین العبادین با خاک تیره جز تو چه کس کرد زرگری؟ آب دهان کیست چنین کیمیا گری آورده ام برات اگر دیده تری فهمیده ام شکسته دلی خوب می خری به به به این مرام تو یا زین العابدین نزدیک شمس مثل عطارد شدیم ما سنگیم و از دعات زمرد شدیم ما کردی نگاه و مرد تهجد شدیم ما فطرس که نه کنار تو هدهد شدیم ما با اشتیاق دام تو یا زین العابدین مهر غلامی پدرت بر جبین ماست حب الحسین روز قیامت نگین ماست شهبانوی مجلله شورآفرین ماست نامش شرافت همه سرزمین ماست ایران فدای مام تو یا زین العابدین گرچه اسیر شد امة الله شد فقط روشن ترین ستاره پس از ماه شد فقط آواره حسین دراین راه شد فقط مهریه اش بهشت روی شاه شد فقط دلبست بر امام تو یا زین العابدین نخل بهشت از رطبت بوسه ميگرفت جبریل از نماز شبت بوسه ميگرفت سجاده نیز از لقبت بوسه ميگرفت آنقدر حسین از دولبت بوسه ميگرفت جانم به این مقام تو یا زین العابدین نزدیک ذات، جای سجودت مشخص است بالای ساق عرش عمودت مشخص است یکپارچه علیست وجودت ، مشخص است زهرا در این قیام و قعودت مشخص است حق کرده احترام تو یا زین العابدین ذکر عروج حلقه رندان صحیفه ات شد روشنایی شب ایمان صحیفه ات نهج البلاغه ایست فروزان صحیفه ات شد آیه آیه خواهر قرآن صحیفه ات دارد شکر کلام تو یا زین العابدین کیسه به دوش شب به شب مهربان شهر آه ای یتیم دوست خرما و نان شهر آقای دوستان خدا ای امان شهر ابری شده است بار دگر آسمان شهر با سجده غلام تو یا زین العابدین مشتاق بوسه بر رخ ماه تو زینب است ازاین به بعد پشت و پناه تو زینب است از کوفه تا به شام گواه تو زینب است وقتی علم به دوش سپاه تو زینب است شد استوار گام تو یا زین العابدین کشتی عشق را تو به ساحل رسانده ای با دستهای بسته اگر خطبه خوانده ای ابن زیاد را سرجايش نشانده ای کاخ یزید را تو به خاری کشانده ای احسنت بر قیام تو یا زین العابدین آویز دست مادر من نذر مرقدت دو گوشوار دختر من نذر مرقدت فرشی که هست در بر من نذر مرقدت چیزی نداشتم سر من نذر مرقدت قبر بدون بام تو یا زین العابدین شاید دوباره صحن و سرایی درست شد بین مدینه نیز بنایی درست شد یک گنبد امام رضایی درست شد آخر ضریح های طلایی درست شد آنجا به احترام تو یا زین العابدین با ما ز دردهای شب قافله بگو از زخم گردن و اثر سلسله بگو از خار و پا و سوختن و آبله بگو از طرز خنده های بد حرمله بگو دور و بر خیام تو یا زین العابدین با تو حدیث کرببلا ترجمة شد و دانه به دانهء شهدا ترجمه شد و با یک حصیر مرثیه ها ترجمه شد و جسم مرمل بدما ترجمه شد و با اشک صبح و شام تو یا زین العابدین. @shia_poem
بخدای منان به تمام قرآن به جلال احمد به مقام حیدر به کمال زهرا به وقار زینب به شبیر وشبر به بهشت وکوثر به قتال حمزه به نبرد مالک به صفای سلمان به خلوص بوذر به حقیقت دین به تمام ایمان به حبیب ومیثم به بلال وقنبر که علیست مولا که علیست سرور که علیست هادی که علیست رهبر که علیست ظاهر که علیست باطن که علیست آدم که علیست خاتم چه خوش است عمری شب وروز دائم زعلی بگویم زعلی بخوانم به علی ببالم به علی بنازم زعلی بخواهم زعلی ستانم که علیست عشقم که علیست عمرم که علیست قلبم که علیست جانم گرازاو نگویم گرازاو نخوانم به چه کارآید سخن و زبانم به فدای حیدر من ودودمانم من و خاندانم من و دوستانم که علیست مظهر بخدای کعبه که علیست یاور به رسول اکرم چه شوند خصمم چه شوند یارم چه برند هستم چه دهند کامم به علی مطیعم به علی مریدم به علی محبم به علی غلامم بوداو حیاتم بود او مماتم بوداو امیرم بوداو امامم بوداو رکوعم بوداو سجودم بوداو قعودم بوداو قیامم به علی سپاسم به علی ثنایم به علی درودم به علی سلامم به جلال داور که زکوی حیدر به دیار دیگر نروم مسلم علی ای صلاتم علی ای زکاتم علی ای صیامم علی ای نمازم به رُخت بخندم به سویت بپویم به رهت بمیرم به غمت بنازم به توافتخارم به تواعتبارم زتوسربلندم زتوسرفرازم که تویی دعایم که تویی ثنایم که تویی امیدم که تویی نیازم اگرم نخواهی اگرم نخوانی اگرم برانی به که دل ببازم به ولایت تو به محبت تو زشرار دوزخ نبود مرا غم تو طبیب فردی تودوای دردی تو یگانه مردی تو گره گشایی توخدا خصالی توخدا جمالی تو خدا جلالی تو خدانمایی توولی داور تووصی احمد توابوالائمه توامام مایی زمَلک نکوتر زبشر فراتر به فدات گردم تومگر خدایی ؟ به لباس انسان به جلال منان نه ازاین برونی نه ازآن جدایی به نوای قنبر به زبان میثم ز تو میزند دم زتو میزند دم @shia_poem
شاعری با نسیم با باران در دل صحن ها قرار گذاشت زیر باران رحمت مولا چتر را ساعتی کنار گذاشت عشق بارید و کوچه ها تر شد علی آیینه پیمبر شد مرکز ثقل عرش حیدر شد دست خود را به دست یار گذاشت دل خورشید و ماه تنها بود و خدا شاهد قضایا بود دید کار جهانیان لنگ است زهره را هم در این مدار گذاشت و کویری که داشت شوق چمن لحظه دیدن حسین و حسن مثل غنچه درید پیراهن نام پاییز را بهار گذاشت بیت پنجم مسافر خورشید تا ابد دور پنج تن چرخید و نگاه غریبشان بر شعر اثری ناب و ماندگار گذاشت این غزل در مسیر بیت ششم مدتی رفت تا رسید به قم دختر هفت آسمان ملکوت در دلش نور هشت و چار گذاشت سخت مبهوت این فضا شد و رفت محو معصومه و رضا شد و رفت هرکسی که از این دیار گذشت هرکسی پا در این دیار گذاشت مدتی بعد جمکرانی شد دل او صاحب الزمانی شد تک سواری که رد شد از جاده سهم او را کمی غبار گذاشت نور خود را به شهر تاباند و دل من در هوای او ماند و پدرم بارها فرج خواند و مادرم آش رشته بار گذاشت رشته هامان گسسته اند از هم مردم شهر خسته اند از هم تا به کی راه دارد ای ساقی اینهمه مست را خمار گذاشت؟ بی تو جمعه غروب دلگیریست زود از جاده ها بیا دیریست که خدا بعد بیت یازدهم چشمها را در انتظار گذاشت @shia_poem