#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#مثنوی
از «ندانستن»، از این خسران خجالت میکشند
عالمان عمریست از علم تو منّت میکشند
حرفهایت درّ ناب و سیرهٔ تو معتبر
در احادیث تو سبک بندگی شد جلوه گر
ارث بردی از پدر فقه و اصولِ در کلام
با صحیفه میشدی مأنوس صبح و ظهر و شام
تا قیامت در مدار توست! محتاجِ کرَم
دور تو با احترامی خاص میگردد قلم
باقرالعلم النّبی(ع) قدری گشایش لطف کن
از وجودم جهل را بردار و دانش لطف کن
جهل تاریک است و من با نور، خوبم بیشتر
میدهد آزار قلبم را عیوبم بیشتر
آمدم با توبه، تا با حالِ ناب و روبراه
دست بردارم به عشقت از گناه و اشتباه
ای امیدِ پنجمینم؛ ای امام بی حرم
سایه ات را برندار ای عشق از روی سرم
بی حرم گفتم دلم شد زائر خاکِ بقیع
میکُشد آخر مرا اوضاعِ غمناکِ بقیع
کاش صحنی مثل سلطان خراسان داشتی
یک نگهبان لااقل از اهلِ ایران داشتی
هست اطراف تو اما فرقه ای از کافران
عده ای إبلیس-زاده در لباسِ پاسبان
داده ظلم و کینه و خشم و تشر را یادشان
غصب کردن هست سبک و سیرهٔ اجدادشان
سخت نفرت دارم از آن برده هایِ لعنتی
جمع میشد کاشکی آن نرده های لعنتی
میزند آتش به جانم این همه غربت مدام
اشک میریزم! نداری خادمی با این مقام
دیده ای دور خودت در غربت و ماتم دچار
هم عمو را، هم پدر را، هم پسر را بی مزار
روضه میخوانَد زمین و میکشد قبرِ تو آه
روزها شد زائرت خورشید و شبها نور ماه
باز هم شد سوت و کور و نیست زائر باز هم
حاجیان رفتند مکه! کاش من می آمدم...
کاش من می آمدم تا روضه خوانَت میشدم
روضه خوانِ سوختن های نهانت میشدم
تار میدیدی و نور از دیدگانت رفته بود
زهرِ سوزانی به خوردِ استخوانت رفته بود
زهر؛ آن زهری که پایت را سراسر زخم کرد
ذره ذره شعله ور کرد و مکرر زخم کرد
ذهن تو یادآوری میکرد داغی کهنه را
گریه میکردی به یاد روضه هایِ کربلا
خیمه ها میسوخت در آتش؛ «علیکُم بالفرار»
بار اول پایَت آنجا زخم شد با سنگ و خار
چشمهایت شد دمادم با بلایا روبرو
دستهای بسته و رنج اسارت پیش ِ رو
در میان خاک و خون با آه و واویلا گذشت
کودکی های تو در اوج مصیبتها گذشت!
#مرضیه_عاطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
وقتی که زهر کینه ز زین تا جگر رسید
انگار قصّه ی غم عمرش به سر رسید
از سوز زهر ناله ی جانکاه می کشید
از فرط تشنگی چِقَدَر آه می کشید
او سروِ دانشی ست که قدش خمیده است
خود را به کنج حجره به زحمت،کشیده است
پروانه ای که پر زدنش فرق می کند
شمعی که شکل سوختنش فرق می کند
حالا به یاد خاطره ها گریه می کند
با یاد داغ کرببلا گریه می کند
او امتداد غُصّه ی فردای کربلاست
همناله ی سه ساله ی صحرای کربلاست
دریای غیرت و غضبش پر تلاطم است
بین تمام قافله او مرد دوم است
او آشنای هق هق اشک شبانه هاست
زخمیِّ دست سلسله و تازیانه هاست
طفل آمده ولی چِقَدَر پیر گشته بود
بی جان و خسته از غل و زنجیر گشته بود
با آبله ز پای خودش کار می کشید
مثل رقیّه از کف پا خار می کشید
انگار زهر تازه تری از جگر گذشت
تا غصه های بی حد شام از نظر گذشت
او دیده با چه سختی و آزار برده اند
ناموس شاه را،سر بازار برده اند
او دیده شامیان حرامی،دریده اند
او دیده معجر از سر عمه کشیده اند
او دیده رقص مستی بزم شراب را
او دیده خیزران و لب آفتاب را
با یاد صحنه ای،جگرش پاره پاره شد
حرف کنیز شد،به سکینه اشاره شد
#بردیا_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#قصیده
از کودکی با آهِ سوزان گریه کردم
با کاروانی دیده گریان؛گریه کردم
هربار با مویی سپید و قامتی خم
عمه صدامی زد«حسین جان»...گریه کردم
یادم نرفته تا که دیدم مرکب آمد
با یالِ غرقِ خون ز میدان گریه کردم
دنبال مرکب پا برهنه می دویدم
دنبال زن ها در بیابان گریه کردم
دیدم که دسته دسته در گودال رفتند
شد شاه عالم سنگ باران گریه کردم
دیدم یکی زانو زده بر روی سینه
گیسوی جدم شد پریشان گریه کردم
دیدم که آب مشک را روی زمین ریخت
سر می برید از ذبح؛عطشان؛ گریه کردم
پیراهن یوسف به چنگ گرگ افتاد
میر بنی هاشم شد عریان گریه کردم
دیدم سپاهی حمله کرده سوی خیمه
تا صبح ؛من شام غریبان گریه کردم
همبازی ام را پیش چشمم ضجر می زد
گُم شد رقیه در بیابان گریه کردم
پیداکه شد تا صبح باعمه کشیدم
از گیسویش خار مغیلان گریه کردم
با چشمهایم کوچه های شام دیدم
کوچه به کوچه با اسیران گریه کردم
دیدم که ناموس خدا گشته گرفتار
برحال عمه من فراوان گریه کردم
دیدم که می بندد یکی با خیزرانش
لبهای یک قاری قرآن گریه کردم گریان؛گریه کردم
هربار با مویی سپید و قامتی خم
عمه صدامی زد«حسین جان»...گریه کردم
یادم نرفته تا که دیدم مرکب آمد
با یالِ غرقِ خون ز میدان گریه کردم
دنبال مرکب پا برهنه می دویدم
دنبال زن ها در بیابان گریه کردم
دیدم که دسته دسته در گودال رفتند
شد شاه عالم سنگ باران گریه کردم
دیدم یکی زانو زده بر روی سینه
گیسوی جدم شد پریشان گریه کردم
دیدم که آب مشک را روی زمین ریخت
سر می برید از ذبح؛عطشان؛ گریه کردم
پیراهن یوسف به چنگ گرگ افتاد
میر بنی هاشم شد عریان گریه کردم
دیدم سپاهی حمله کرده سوی خیمه
تا صبح ؛من شام غریبان گریه کردم
همبازی ام را پیش چشمم ضجر می زد
گُم شد رقیه در بیابان گریه کردم
پیداکه شد تا صبح باعمه کشیدم
از گیسویش خار مغیلان گریه کردم
با چشمهایم کوچه های شام دیدم
کوچه به کوچه با اسیران گریه کردم
دیدم که ناموس خدا گشته گرفتار
برحال عمه من فراوان گریه کردم
دیدم که می بندد یکی با خیزرانش
لبهای یک قاری قرآن گریه کردم
#قاسم_نعمتی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#مدح
#شهادت
#قصیده
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
بزرگ آینۀ قدرت خدایِ بزرگ
که شاهد است جهان بر بزرگواری او
امام پنجم و معصوم هفتم آن مولا
که چرخ یافته رفعت، ز خاکساری او
بر او سلام که باشد سلام پیغمبر
گواه روشن فضل و طلایهداری او
جهان علم بُوَد یادگار او، صد حیف،
به درد و داغ نوشتند یادگاری او
ز کربلا سند زندهای به کف دارد
گواه من دل خونین و اشک جاری او
هزار خاطره دارد ز راه کوفه و شام
ز مهربانی زینب، ز غمگساری او
پیاده رفتن او پای نیزۀ سرها
مصیبتیست که پیداست ز آه و زاری او
به دل ز داغِ بسی کشته، زخم کاری داشت
عدو ز زهر، نمک زد به زخم کاری او
هشام دست به آزار حضرتش بگشود
چو دید در ره اسلام، پایداری او
ره شکنجه و تبعید او گرفت چو دید
قرار دولت خود را به بیقراری او
مهی که بوسه زند بر رکاب او خورشید
فتاده در کف دشمن، رکابداری او..
شرار زهر ستم همچو شمع آبش کرد
که یافت رنگ خزان، چهرۀ بهاری او
دلا بسوز ز داغش که خویش فرمودهست
به حاجیان که بگیرند سوگواری او..
خدا کند که بیفتد قبول درگاهش
غم «مؤید» و اخلاص و جاننثاری او
#سید_رضا_مؤید
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
تو یکسره در چشم لشکر بودی و من نه
چون صاحب خلخال و زیور بودی و من نه
فهمیدم آن لحظه که نامحرم تو را می زد
از چند صورت مثل مادر بودی و من نه
ما هر دو از بازار شامیها گذر کردیم
با این تفاوت که تو دختر بودی و من نه
در معرض چشم حرامی بودهایم اما
آن لحظه تو محتاج معجر بودی و من نه
حاجت گرفتی در خرابه من دلم میسوخت
آنشب تو درآغوش یک سر بودی و من نه
#مجیدتال
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#ترکیب_بند
با ذکر یا حسین تو دل دم گرفته است.
در عرش سینه خیمه ی ماتم گرفته است.
آتش به خون دل زده ققنوس دیده ها.
از روضه هات بال و پر غم گرفته است.
چشم از شب شهادت تو رزق و روزی.
خود را برای ماه محرم گرفته است.
از آه آتشین تو در پای روضه ها.
از سنگ روضه خوان تو شبنم گرفته است.
باد از نفس نفس زدنت بین گریه ات.
موج عزا به دامن پرچم گرفته است.
بشکن سکوت بغض گلو را عزیز جان.
بر منبرت جلوس کن و روضه ای بخوان.
با سیر در میان مقاتل، و روضه ها.
ما را فدای عشق حسین کن در این منا.
تا غرق اشتیاق حسین دق نکرده ایم.
همراه خود ببر دل ما را به کربلا.
واکن گره ز روضه ی گودال قتله گاه.
از ناله ی غریب زنی بین خنده ها.
قرآن به لحن روضه، بخوان آیه های کهف.
هم ناله باش قاری قرآن نیزه را.
با پای دل ببر دل ما را در این سفر.
بر روی خار غصه و غم شام پر بلا.
بی شک شنیده از دم روضه، پیام تو.
دنیا طنین ناله ی الشام و شام تو.
در نفخ روضه کار تو با غم دمیدن است.
با گریه تا نهایت غصه رسیدن است.
قربان حج کودکی ات ای سفیر عشق.
هر روضه ات منای به قربان رسیدن است.
سعی صفا و مروه ی حجت به روی خار.
از کربلا به شام، پیاده دویدن است.
دیدی جواب قاری قرآن به شهر شام.
با چوب خیزران ز لبش بوسه چیدن است.
دیدی که ظرف جان پر از زخم عمه ات.
بین خرابه لب پره شوق پریدن است.
جسمت مدینه بود و دلت مرغ کربلا.
ای آخرین شهید محرم به روضه ها.
#رسول_رشیدی_راد
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#مثنوی
مردی از خانوادهٔ خورشید
امتداد غم امام شهید
انعکاس صدای عاشوراست
روضه های غروب های مناست
مرد سجاده، مرد نافله ها
مرد شب زنده دار قافله ها
مردی از جنس آیه تطهیر
خستگی های بردن زنجیر
هم سفر با ستارهٔ غم هاست
«کربلا زاده» محرّم هاست
هم نژاد امام بی کفنان
دومین مرد کاروان زنان
راه طی کردهٔ بیابان ها
قدم زخمی مغیلان ها
یاد خون طپندهٔ گودال
خنده های زنندهٔ گودال
زخم بال و پر کبوترها
پا به پای اسارت سرها
غیرت دست بسته محمل
شاهد التماس دخترها
کوچه کوچه؛ گذر گذر، همه جا
هم رکاب صدای حنجرها
برگ سبزی است با نشانهٔ سرخ
کودک زیر تازیانهٔ سرخ
طفل رفته، خمیده برگشته
باغ گل رفته چیده برگشته
آفتاب کمی غروب شده ست
گل یاس بنفشه کوب شده ست
آشنای صدای سلسله هاست
سوزش ناگهان آبله هاست
او که آیینهٔ محرم بود
گریه هایش به رنگ ماتم بود
از ستاره گرفته تا شبنم
از بنفشه گرفته تا مریم
همه محو صدای او هستند
پای مرثیه های او هستند
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
گرچه با این دردِ جانکاهش تبسم کرده بود
فاطمه با دیدن او دست و پا گُم کرده بود
زهرها با هم تفاوت داشتند اما بگو...
این چه زهری بود که جمسمش تورم کرده بود
آنقدر پیچید در خود سوخت از آهش زمین
گوئیا در سینهاش آتش طلاطم کرده بود
زهر از یکسو و داغ کربلا از یک طرف
آب با آتش به قتلِ او تفاهم کرده بود
عمهاش را دید و خواند از خیمههای سوخته
مادرش را دید ه یادِ داغ هیزم کرده بود
دید گرد محرمانش حلقهی نامحرمان
دید طفلی را که راهِ خیمه را گُم کرده بود
سرخ شد چشمش گمانم آهِ آخر را کشید
دختران شعلهور را که تجسم کرده بود
یادِ زنجیر و طناب و خارِ راه و سنگِ بام
یادِ شام و نان خشک و لطف مردم کرده بود
وقت غسلش دید فرزندش جراحات تنش
خیزران از بس که بر پشتش ترحم کرده بود....
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
کربلا ؛ کرب و بلا را با دو چشمم دیده ام
ابتدا تا انتها را با دو چشمم دیده ام
جدم از اهل و عیال خود خجالت می کشید
غربت خون خدا را با دو چشمم دیده ام
بغض بود و اهل خیمه چشم در چشم رباب
گریه های بی صدا را با دو چشمم دیده ام
من خودم گهواره جنبان علی اصغر شدم
تشنگی بچه ها را با دو چشمم دیده ام
یک عمویم شد صد و ده تا عمو ای وای من
پیکر بین عبا را با دوچشمم دیده ام
کشته ی عطشان مان را یک نفر آبی نداد
کوفیان بی وفا را با دو چشمم دیده ام
کاش اصلا کور بودم تا نمی دیدم ولی
من ذبیحاً بِالقَفا را با دو چشمم دیده ام
پیرمرد و نوجوان با هرچه می شد می زدند
نیزه و چوب و عصا را با دو چشمم دیده ام
روضه ی سنگین ما در کربلا تنها نبود
سخت تر از نینوا را با دو چشمم دیده ام
نه فقط در کربلا...در مجلس ابن زیاد
شمر اهل ناسزا را با دو چشمم دیده ام
عمه ام را مثل مادر سیلی محکم زدند
ضربه های بی هوا را با دو چشمم دیده ام
نیمه شب از سوز تاول هیچ کس خوابش نبرد
زخم روی دست و پا را با دو چشمم دیده ام
"صد پسر در خون بغلطد" غم نبیند دختری
طفل محتاج عصا را با دو چشمم دیده ام
روضه ی بزم شراب آخر شهیدم می کند
خیزران بی حیا را با دو چشمم دیده ام
یک طرف جام شراب و یک طرف راس الحسین
سفره ی شام بلا را با دو چشمم دیده ام
#علیرضا_خاکساری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#محاوره
پدرم بابای گریه جدِّ من قتیل اشکه
منم و اون خاطراتی که غمش دلیل اشکه
کشته من رو زهر اگر چه من غمم غم حسینه
آخرین دمم توو فکر آخرین دم حسینه
منم و چه خاطراتی که ز کودکی باهامه
هنوزم کابوس شبهام نیزه و سرِ امامه
من توو بچه هایی بودم که صدای تشنگی مون
قلب ساقی حرم رو زخمی کرده بود و پر خون
بعد دستای ابالفضل عمه رو دیدم که مضطر
با چشای پر ز خونش گره می زنه به معجر
بعد دستای ابالفضل امید رباب پر زد
از لبِ علیِ اصغر آرزوی آب پر زد
سخت ترین لحظه ی جدّم وقتی بود که رفت و رو زد
برای یه قطره ی آب رو به لشکر عدو زد
تا صدای بی هوای یه سه شعبه رو شنیدم
انگاری که زهرِ تیرُ توی حنجرم چشیدم
من خودم دیدم حسین و توو سراشیبی گودال
که چه جوری پیکرش شد زیر تیغ و نیزه پامال
مزّه ی اسارت و من توی کودکی چشیدم
کاش می مردم، مادرم رو توو اسیری نمی دیدم
وقتی از رو پشت بوما بارون آتیش می بارید
چادرش آتیش گرفت و شمر به مادرم می خندید
مگه یادم میره دردِ غربت و هوای گریه
چقد آتیشم می زد اون بابا گفتنِ رقیه
خار بی رحم مغیلان توو پای رقیه چرخید
چقده آبله های پای اون بچه می ترکید
#حسن_کردی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
تقدیم به #فاطمه_بنت_الحسن_سلام_الله_علیها مادر بزرگوار
#امام_باقر_علیه_السلام
مقدر است دامانت،مشرق طلوع هشت خورشیدی باشد که از تلاقی نور "حسن" و "حسین" علیهما السلام،ساطع شده اند...
پدر به شهادت رسیده است و عمو به امامت، که این پیوند نورآفرین،کام بنی هاشم را شیرین می کند...
و چه کسی بایسته تر از تو که حلقه ی وصل دو خورشید شود؟
بانوی صاحب کرامت! تو در کلام پیشوای ششم آنگونه می نشینی که:" کانَت صدیقةٌ لَم تُدرِک فی آل الحسنِ مثلُها"...
"او زنی راستگو بود که در خاندان امام حسن علیه السلام زنی مانند او یافت نشد..."
تاریخ،گاه تو را "محدَّثه" نامیده است که همکلام فرشتگان بوده ای و گاه " محدِّثه"، که خبرهایی از ظهور،در کلامت،تبلور یافته است..
در عاشورا جلوه گرتری که هم عروس امامی،هم همسر امام،هم مادر امام...
و در کربلا به "فاطمه"(س) شبیه ترینی که یک "علی" در اسارت داری و با "مجتبا"ی کوچکی که "محمد" نام دارد،تاریخ را در کوچه ها دگرگون می کنی...
سلام بر فاطمه ی عاشورا،دختر امام حسن،عروس امام حسین،همسر امام سجاد و مادر امام محمدباقر علیهم السلام...
*
کیستی ای از شکوهی بی کران پُر! کیستی؟
یک جهان معنا نهان در زیر چادر! کیستی؟
کیستی کوهِ اقاقی؟! راستی آیا زنی؟
کاین چنین نستوه و ژرف و استوار و نشکنی...
کیستی ای از تبار شعر "احلی من عسل"؟
کیستی؟ بانوی در آیینگی ضرب المثل!
کیستی قامت کشیده در میان شعله ها؟
با تکانِ چادر افتاده به جانِ شعله ها..
بی گمان طوفانی از یاسی که اینسان دیدنی
خواب شوم دشت را تا صبح بر هم می زنی..
تا که عقدت را درون آسمان ها بسته اند
هشت نور از شرق دامانت به هم پیوسته اند
در مدار نور می چرخد تمام باورت
حلقه ی وصل دو خورشیدی، شبیه مادرت
"فاطمه" در تو تجلی کرد و عاشق تر شدی
عصر عاشورا نگهبانِ دو پیغمبر شدی
شعله تنها روشنای دشت بی فانوس شد
مردِ تو در آتش و تب،ناگهان مبعوث شد!
آیه نازل شد:"رسول ما بخوان زلزال را
هان بخوان!شاید زمین تاب آوَرَد گودال را"
تا زمین آرام گیرد،دست مولا بر زمین
دستِ تو بر شانه ی او... تا نلرزد بیش از این...
در غروبی که امام پنجمت گم می شود
هر چه شن، از دامنت غرقِ تلاطم می شود
تا مگر پیدا کنی پیغمبرت را در غبار
می دوی از خار تا خیمه...دوباره،خیمه...خار...
در مسیرت هر کجا گل های پرپر ریخته
"از حرم تا قتلگه"،جانَ پیمبر ریخته...
"فاطمه" هستی و رسم عشق،در تسخیرِ توست
یک "علی" با دست های بسته در تقدیرِ توست
در اسارت، چشمِ هستی باز بر انگشتِ اوست
"فاطمه" همراه او باشد،جهان در مشتِ اوست..
می روی و غیرت "سجاد"،در تو منجلی
"فاطمه"، اصلا خودش یعنی رجزهای"علی"!
"کوفه،" تا "یثرب" شدن،یک "فاطمه" کم داشته
از "سقیفه"،چشم در راهِ محرّم،داشته
کوچه ها یک کوچه را یاد شما می آورند
کوچه های کوفه، خاکی نه...کمی سنگی ترند!...
تا شبیه مادرت باشد تمام لحظه هات
می دود یک "مجتبا"ی پنج ساله،پا به پات
روضه هایت حک شده در خاطرِ آیینه اش
دارد "عاشورا" "زیارت" می شود در سینه اش
می کند حجم تماشا "شام"تان را "شام"تر
نبضِ هستی،زیر دستت می زند آرام تر...
#سیده_اعظم_حسینی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
پرسیدم از کجایی، غم خانهام نشان داد
من چار ساله بودم وقتی سهساله جان داد
من چار ساله بودم از چهار سو مرا زد
زجری که زد مرا و،، هُل سمت ساربان داد
دیدم میان صحرا در نیمهشب کشیدو
یک طفل نیمهجان را تحویل کاروان داد
جا مانده بر گلویم رد طناب و دشمن ،
فرصت به من نداد و مهلت به ریسمان داد
از کربلا که آورد یک کیسه زر گرفت و
ما را میان بازار هدیه به شامیان داد
هرجا که میرسیدیم سنگ و سنان و غم بود
تنها در آن جماعت زندان به ما امان داد
با نیزهدار رفتیم پشت عمویم اما
در پیش پایم افتاد تا نیزه را تکان داد
پنجاهسال خواندم این روضه را که آن سر
جای من و رقیه بوسه به خیزران داد
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem