eitaa logo
شعر شیعه
6.5هزار دنبال‌کننده
389 عکس
158 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
شادی رسید دورِ عبایم  پرید و رفت آمد میان مَحبَس و من را ندید و رفت جز غم کسی برای عیادت ندیده‌ام هرکس رسید از تنِ من لاله چید و رفت بدکاره‌ای به پشتِ سرم گریه‌اش گرفت بوسید خاکِ پایِ منِ ناامید و رفت اصلا نیامده به سراغم در این قفس جز جان که عاقبت به لبانم رسید و رفت می‌خواستم به خواب رضا را بغل کنم چشمم که گرم شد زد و خوابم پرید و رفت سندی دوباره آمد و پهلوی من گرفت پا را گذاشت بر روی مویی سپید  و  رفت پا را گذاشت  ناله‌ی ساقِ مرا شنید ماند آنقدر  که دادِ مرا هم شنید و رفت زنجیرِ کهنه‌ایست فرو رفته  در گلوم زنجیر را به دست گرفت و کشید و رفت بر تخته‌ای که می‌بَرَدَم کاش حک کنید این پیرمرد دختر خود را ندید و رفت اُفتاده‌ام به یادِ یتیمانِ جَدِّ خود طفلی که زود داغ اسیری چشید و رفت وقتی که گفت عمه عَلَیکُنَّ بِاالفَرار از خیمه‌گاه شعله گرفته دوید و رفت اما چه زود سرخْ سواری از او گذشت دستی رسید و لاله‌ی گوشش درید و رفت آمد شکایتش به عمو‌جانِ خود کند یک سنگ ناگهان نفَسش را برید و رفت... @shia_poem
کلامش واژه واژه خط به خط مثل پیمبر بود به وقت خطبه خوانی روی منبر نیزحیدر بود چنان آئینه‌ی « والکاظمین الغیظ» شد حلمش که در خندیدنش آیات رحمانی مصور بود ربود از خلق عالم دل به حسن خلق و ثابت کرد که تاثیر محبت بیشتر از زور و زیور بود کرامت داشت آنگونه که در هنگام بخشیدن غریب و آشنا در چشم او با هم برابر بود برای آب و نانت هم بخوان باب الحوائج را کسی که روزی عالم به یمن او مقدر بود زبان روزه شب میکرد صبحش را میان بند و شب تا صبح بر روی لبش الله اکبر بود غلط گفتند زندانی شده در اصل باید گفت که زندان خود اسیر حضرت موسی بن جعفر بود یهودی زاده‌ای که دم به دم آزار داد او را میان سینه‌اش بغض علی از فتح خیبر بود شکستند استخوانش را و رویش شد کبود اما تمام غصه‌اش از روضه‌ی پهلو و مادر بود خداراشکر اگر کشتند، جسمش را کفن کردند خداراشکر که رأس شریفش روی پیکر بود @shia_poem
ما سائلان محضر موسی بن جعفریم در سایه سار دختر موسی بن جعفریم ایران بدون مشهد و قم ارزشی نداشت ما ساکنان کشور موسی بن جعفریم شاگردهای مکتب قرآن و عترتیم حلقه به گوش محضر موسی بن جعفریم عمری مدافعان حریم ولایتیم سربازهای سنگر موسی بن جعفریم ما اهل قم رها نکنیم انقلاب را تا در پناه دختر موسی بن جعفریم پر می کشیم رو به سوی شهر کاظمین محو ضریح انور موسی بن جعفریم روز عزای حضرت موسی بن جعفر است بی تابِ شورِ محشر موسی بن جعفریم گفتند آب شد بدنش در سیاهچال گریانِ زخم پیکر موسی بن جعفریم در اوجِ گریه های جگرسوز، همصدا با ناله های دختر موسی بن جعفریم @shia_poem
دل مبتلای حضرت موسی بن جعفر عالم فدای حضرت موسی بن جعفر قلب تمام شیعیان گردیده امروز ماتمسرای حضرت موسی بن جعفر اشک از دو چشمم گشته جاری چون رسیده روز عزای حضرت موسی بن جعفر این روز و شب کاری ندارم من به غیر از گریه برای حضرت موسی بن جعفر مرغ دلم پر می زند امشب به سوی صحن و سرای حضرت موسی بن جعفر دوزخ نخواهد رفت آن چشمی که باشد گریان برای حضرت موسی بن جعفر مادربزرگم بارها حاجت روا شد با سفره های حضرت موسی بن جعفر نالایقم اما درون سینه دارم شوق لقای حضرت موسی بن جعفر مثل شهیدان کاش من هم هستی ام را ریزم به پای حضرت موسی بن جعفر با یاد صحن کاظمینش پر گرفتم در روضه های حضرت موسی بن جعفر می بُرد دشمن کاش در کنج سیه چال من را به جای حضرت موسی بن جعفر در گوشه زندان دل سنگ آب می شد با ناله های حضرت موسی بن جعفر حتی غل و زنجیر هم خون گریه می کرد وقت دعای حضرت موسی بن جعفر @shia_poem
سرش گرم ِ عبادت بود و کارش خواندنِ قران تمام روزهایِ هفته در هر گوشه از زندان زمین غرقِ تحیّر از خضوعِ سجده اش دائم در و دیوار، از نورِ قنوتش آن به آن؛ حیران به ظاهر دست و پایش در غل و زنجیر بود اما بدونِ إذنِ چشمانش نمی بارید که باران مسلمان میشد و میرفت بعد از صحبتِ با او کنارش لحظه ای میشد اگر که کافری مهمان خودش از رنج؛ رنگش زرد بود اما پس از لبخند غذایش را تعارف کرد در زندان به این و آن اگر چه دست و پایش زخم و ردّی از کبودی داشت خودِ باب الحوائج بود؛ بر هر دردِ بی درمان فدای قدّ و بالایِ نحیفش که اذان گفت و شد از سرسختیِ غل هایِ سنگین؛ قامتش لرزان به رویِ تکه ای از بوریا با اشک خلوت داشت به زیرِ تابش ِ خورشید با یک داغ بی پایان برایِ غارتِ پیراهن و انگشت و انگشتر برای جدّ عطشانش، برای پیکرِ عریان به رویِ سینه می کوبید با دستانِ در زنجیر به یادِ عمه جان-زینب(س)، به یادِ "شام" شد گریان زمانِ احتضارش با شکنجه سخت تر جان داد زمانی که به جدّش ناسزا میگفت زندانبان به مکرِ سندیِ إبنِ شاهک ملعون رها افتاد تنش رویِ پلِ بغداد...در بینِ گذر...عطشان! @shia_poem
آن موسی جعفر که ز قدر و شرف و جاه موسی و شعیب‌اند وِرا بندهٔ درگاه در طور ، از او ساز شد آوازِ اَناالله آن وادی ایمن که بوَد تربتِ آن شاه فرشی ست که با عرشِ الهی زده پهلو تنها نه مَلک بر درِ او آمده دربان کز بهرِ غلامیش ز جان تاخته غلمان سازند مگر کُحلِ بصر از دل و از جان حورانِ بهشتی به درِ آن شهِ ذیشان روبند غبارِ رهِ زوّار به گیسو ای زادهء زهرا ، خلفِ سیّدِ لولاک در بزمِ عزای تو مَلک با دلِ صد چاک بال و پرِ خود فرش کند بر زیرِ خاک از شمعِ حریمِ تو یکی شعله در افلاک بیضا شد و چون فضلِ تو رخ تافت به هر سو گر بسته به زنجیر ، تو را خصمِ سیه دل کِی کاسته شد رتبهٔ شیران ز سلاسل گردون پیِ تعظیمِ تو اینسان شده مایل با کوی تو هرگز نتوان کرد مقابل گر گنبدِ مینا بُوَد و روضهء مینو روی تو به نورِ احمدی آمده مظهر شخصِ تو به شرعِ نبوی سیّد و سَرور بی مِهرِ تو ای نو گلِ گلزارِ پیمبر بر پای نخیزد به دمن لالهء احمر وز خاک نرویَد به چمن سنبلِ خوشبو پوئیم گر امروز تو را راهِ محبّت دیگر چه غم از وحشتِ فردای قیامت از ما کنی آن روز گر از لطف ، شفاعت بی رنج و تَعَب جای نمائیم به جنّت با اینکه نیاید گُنهِ ما به ترازو ای نور خدا ، شمعِ هدی ، مصدر ایمان دریای عطا ، بحر سخا ، منبع احسان ای یوسفِ آل نبی ، ای مظهر یزدان افسوس که گردید تو را جای به زندان از کینهٔ دیرینهٔ هارونِ جفاجو صد آه که چون از ستمِ قومِ ستمکار بنشست تو را زهرِ جفا بر دلِ افکار افروخته شد خرمنِ جانت همه یکبار وز درد شدی باغل و زنجیرِ گرانبار غلطان به روی خاک ز پهلوی به پهلو ای شاهِ حجازی ّبه چه تقصیر به بغداد مسموم نمودند تو را از رهِ بیداد ما را غمِ قتلِ تو شها کی رود از یاد؟ الحق که بوَد ناسخِ بد فعلی شدّاد ظلمی که عیان گشت از آن فرقهٔ بدخو کلبِ تو ، آنکه تو را هست ثناخوان کمتر بوَد از مور و تو برتر ز سلیمان رانِ ملخش تحفه که در بخششِ عصیان ضامن شَویَش نزدِ خدا از رهِ احسان ای زادهٔ آزادهٔ تو ضامنِ آهو @shia_poem
تو موسایی اگر حتی نیاندازی عصا را هم به زندان رفتی و گردن گرفتی جُرم مارا هم تو در بندی ولیکن اختیار دَهر را داری به دست بسته‌ات داده خدا ارض و سمارا هم تو که دست جوان مست را در کوچه میگیری توقع میرود آقا بگیری دست مارا هم در این دنیا که تشخیص مسیر زندگی سخت است خدا را شکر افتاده به دست آشنا راهم دعاهایی که بالا رفته از دست شما رفته و این یعنی که میگیری شما دست دعارا هم شفا را غالباً از سفره‌ات بردند مادرها که تحت الامر نان سفره‌ات کردی شفارا هم زن بد کاره را سبوح و قدوس تو عابد کرد مسلمان میکنی با دست بسته بی‌حیارا هم قریب چارده سال است که کت‌بسته میخوانی نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب را عشارا هم جه بی رحمانه زندان بان شکسته در دل زندان به مانند غرورت، استخوان ساق پارا هم تو را با تازیانه میزند با اینکه میداند شفاعت میکنی فردای محشر انبیارا هم تو را زنده به گورت کرده‌اند اینجا که زندان نیست  نه، اینگونه نمی‌سازند حتی قبرهارا هم چنان با ساق پای تو غل و زنجیر ممزوج است که با سختی جدا کردند از زخمت عبارا هم عبا گفتیم و یاد جد عریان تو افتادیم غم عریانی‌اش سوزاند حتی بوریارا هم گروه شعری @shia_poem
امید قلب ها باب الحوائج کلیدی آشنا باب الحوائج ز کار خستگان وا می نماید گره ها، ذکر یا باب الحوائج @shia_poem
هرچند گدایان، در این خانه زیادند اینها همگی مظهر لطف اند، جواد اند هرگز به کسی پاسخ «برگرد» ندادند اینها نه خدایند، نه مانند عباد اند هرکس که نیامد در این خانه، ضرر کرد بُرد آنکه شبی را در این خانه سحر کرد بر محضر تو، عرض سلام، عرض ارادت ای آنکه گره خورده به نام تو سخاوت پیچیده شمیم رضوی بین رواقت انگار خراسانم و مشغول زیارت نام تو گره وا کند از مشکل مردم دیدیم کرامات تو را گوشه ای از قم دارند خبر از کرمت، مردم بغداد مرد عربی آمد و بر پای تو افتاد ... دیدیم حرم پر شده از ناله و فریاد ... گفتیم چه شد؟ گفت شفا داد! شفا داد! از سفره‌ی احسان شما، توشه گرفتیم از گوشه ایوان تو شش گوشه گرفتیم ای آیه ی مستور! عزیز دل زهرا! موسایی و در طور؛ عزیز دل زهرا! مظلومی و مهجور؛ عزیز دل زهرا! از فاطمه ات، دور؛ عزیز دل زهرا! هرچند که معصومه ی تو دل نگران است صد شکر مدینه، حرمت امن و امان است دردی که به ساق تو رسیده است، بماند گوش تو چه‌ها که نشنیده است؛ بماند رنگ رخت از زهر پریده است؛ بماند گفتند که خوب است، بعید است بماند دشمن شده از درد تو، خوشحال! چه سخت است تنهایی و غربت ته گودال، چه سخت است آقا! پسرت نیست بگیرد سرت از خاک؟! معصومه تان نیست که اشک تو کند پاک از روضه‌ی تو ولوله افتاده به افلاک ... فرمود: بخوانید از آن پیکر صد چاک من تشنه‌ام اما به فدای لب جدّم ای وای! چه آمد به سر زینب جدّم @shia_poem
صدای روضه می آید مهیّا می شود چشمم خدارا گریه کن ها ! بینتان جا می شود چشمم؟ برای یوسف زندان بغداد اشک می ریزم پس از این گریه ها یک روز بینا ، می شود چشمم من از زندان و زندانبان و زندانی چه می دانم بپرس از اشک می بینی که دریا می شود چشمم عبادتگاه یا زندان ؟ نمی دانم ولی با او نماز اشک می خوانم ، مصلّی می شود چشمم بنا بود آنچه می خوانم تسلای دلم باشد عجب جایی میان روضه ها وا می شود چشمم شبِ تاریکِ زندان ، ابنِ شاهک ، خشم زندانبان شب قدر است و با این روضه احیا می شود چشمم گریزِ کربلا را نیز با خود دارد این زندان فرات اشک ! جاری شو که سقّا می شود چشمم تنی در بین زنجیر و تنی بر خاک در گودال میان روضه حیرانم ، معمّا می شود چشمم @shia_poem