eitaa logo
شعر شیعه
8هزار دنبال‌کننده
740 عکس
259 ویدیو
27 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
تمام عمر خود، آزار دیدم جهان را بر سرم آوار دیدم عزیزان خدا را خوار دیدم میان مجلس اغیار دیدم چهل منزل که نه، عمری حزینم چهل سال است من چله نشینم شبانه روز، یاد اربعینم همیشه چشم خود، پُربار دیدم کنارِ گریه دوشادوش ماندم فقط خیره شدم، خاموش ماندم گمانم ساعتی بیهوش ماندم همینکه آب، بالاجبار دیدم شده اشکم روان، با که بگویم غمِ هفت آسمان با که بگویم ازین داغ گران با که بگویم حرم را بر سرِ بازار دیدم الهی که زنی مضطر نماند میان کوچه، بی یاور نماند اگر هم ماند، بی معجر نماند خودم این درد را ناچار دیدم ازین غصه گریبان می دهم چاک میان خنده های قوم ناپاک عقیله عمه ام را بر روی خاک... به زیر کعب نی، بسیار دیدم نرفت از تن، نشانِ سلسله... نه نرفت از گوش، صوتِ هلهله... نه نرفت از خاطر من، حرمله... نه از آن ملعون غمی دشوار دیدم مداوا کرد چشم تار ما را تسلا داد قلب زار ما را خدا خیرش دهد، مختار ما را سر شمر و سنان بر دار دیدم رباب و گریه اش... ای داد، ای وای صدای گریه ی نوزاد، ای وای کشیدم از جگر فریاد ای وای... پرِ گهواره را هر بار دیدم نمی دانم، گمانم خواب بودم میان خیمه ها بی تاب بودم مریض اما پیِ ارباب بودم به حال زار، داغ یار دیدم به روی سینه اش دیدم دویدند تنش را سمت گودالی کشیدند سرش با خنجر کندی بریدند خودم دیدم، اگرچه تار دیدم بمیرم عاقبت انگشترش را لباسِ دستباف مادرش را عبا، عمامه ی پیغمبرش را میان دکه ی تجار دیدم @shia_poem
آتش گرفت خیمه میسوخت پا به پایش خورشید شعله ور شد در آسمان برایش زنجیر می زدند و بزم عزا گرفتند ‌زنجیرهای بسته بر رویِ دست و پایش دستان عمه زینب(س) را بسته دید و بی شک هر آن از این مصیبت شد بیشتر عزایش در ازدحام شام و در تنگنایِ بازار در زیر دست و پا رفت در هر قدم عبایش یک روز داغ دید و یک عمر روضه خوان شد با لرزشی که افتاد از بغض، در صدایش میرفت سمت مسجد افتاد یادِ بابا از دست پیرمردی افتاد تا عصایش یادِ غروبِ گودال سر میگذاشت بر خاک آرام گریه میکرد با ذکرِ سجده هایش یادِ محاسنی که خون می چکید از آن یادِ تنی که پُر بود از زخم، جای-جایش لعنت به تیر و شمشیر، لعنت به ذات نیزه لعنت به خنجری که شد واردِ قفایش تصویرِ نعل تازه از خاطرش نمیرفت یک داغِ بیکران بود سوغاتِ کربلایش! @shia_poem
آنقدر داغ بود از تب که آب اگر بود بر لبش می‌سوخت احتیاجی نبود بر آتش خیمه هم داشت از تبش می‌سوخت درد را چاره‌ای اگر بکند چه کند با غمِ پریشانیش نیست آبی که دستمالی خیس بگذارند روی پیشانیش خویش را می‌خورد ، ندارد جان قوَتی نیست جز تقلا حیف یک به یک می‌روند یاران و چاره‌ای نیست جز تماشا حیف بارها شد به دست بی جانش پرده‌ی خیمه را به بالا زد شاهدِ مقتل همه ، هربار  به سرِ خویش دستِ خود را زد دید از خیمه روی یک نقطه لشکری را که بی هوا می‌ریخت دید در بین راه تا به حرم چقدر اکبر ازعبا می‌ریخت بین بستر نشست در خیمه زد به سر با دو دست در خیمه تا صدای برادرش آمد کمرِ او شکست در خیمه باز هم پرده را کناری زد قاسمش بود و سنگ باران بود یک یتیم و هزارها ... می‌دید لحظه‌ی  پایکوبی سواران بود ناله‌ی دختران به او  فهماند دستهایی میاه راه اُفتاد دید از خیمه خواهرش غَش کرد مادری بینِ خیمه‌گاه اُفتاد پرده را زد کنار و گفت  ای وای حرمله آمده گلو بزند او خجالت کشید وقتی دید پدرش رفته است رو بزند بی برادر شدن چه حسی داشت کمرش را دو مرتبه خَم کرد تشنه‌ای بود یک سپاهی که هرچه آورده بود دَرهَم کرد چند باری فقط برای وداع پدرش بوسه‌اش زد و برگشت دید در قتلگاه خولی را سمت گودال آمد و برگشت او گرفت از عصا که برخیزد تا پدر تکیه داد بر نیزه او زمین خورد تا حسین اُفتاد داد می‌زد بجای سرنیزه گرد و خاکی بلند شد  فهمید آخرش شمر با سنان آمد غم ناموس دارد او یعنی عمه‌اش هم  نفس زنان آمد عمه  فریاد می‌زند  که نزن چکمه بردار احترامش کن چقدر طول می‌دهی نامرد زیر و رویش نکن تمامش کن * * خیمه‌ای که نگاهبانش بود ناگهان سوخت بر سرش اُفتاد بعد از آن سی و پنج سال آقا ناله می‌زد که مادرش اُفتاد.... #@shia_poem
شاعر به حیرت است تو را دید یا شنید گفت از الست و قافیه قالو بلی شنید صبح از مدینه خواند و شب از کربلا شنید از یار آشنا سخن آشنا شنید چشم تو بود روز ازل غمزه ساز شد نورت ظهور کرد و ابو حمزه ساز شد دست تو ربنای قنوت اجابت است سجاده ی تو قبله ی اهل عبادت است اشکت نزول آیه ی باران رحمت است لبهای تو صحیفه ی عرفان و حکمت است هرکس کلاس درس تو را مستعد شده ست پای دعای خمسه عشر مجتهد شده ست از بس به نام مادر تو ماه و سال ماست آغشته با دعای تو رزق حلال ماست شد مادرت عروس علی، خوش بحال ماست ایرانی است مادر تو، این مدال ماست ما را علی غلام حسینش خطاب کرد از ما عروس فاطمه را انتخاب کرد در شام، غیرِ بغض تو در سینه ها نبود مسجد محلِّ رویش آیینه ها نبود جز بوسه ی معاویه بر پینه ها نبود منبر که جای بازی بوزینه ها نبود منبر برای حج تو میقات عشق بود حق با علی ست، خطبه ات اثبات عشق بود @shia_poem
تمام عمر یادت کرده‌ام با هر دعا حتی تمام عمر با هر گریه با هر ربنا حتی پس از تو روضه‌های هفتگی نه  لحظه‌ای دارم پس از تو گریه‌ام  در جمع‌ها در انزوا حتی تمام داغهای چارشنبه از  دوشنبه بود* تمام عمر خواندم روضه‌ها را بی صدا حتی میانِ آتش خیمه  صدای دومی آمد که آتش می‌زنم با اهل آن  این خانه را حتی نه در بازارِ قصابان نه از آهنگران شهر که می‌ریزد دلم با دیدن قدری عبا حتی که می‌افتم کنارِ راهِ دختر بچه‌ها بر خاک که آتش می‌شوم با دیدن مُشتی طلا حتی دو دست و گردنم درگیرِ غُل بود و سرم می‌سوخت نمی‌شد تا که بردارم کمی از شعله را حتی.... به سی و پنج سالی که برایت سوختم سوگند وداع تو به یادم هست  دادِ عمه‌ها حتی نمی‌آمد به جز جان بر لبم وقتی که می‌رفتی نمی‌شد تا بمانم لحظه‌ای بر روی پا حتی تمام عصر  جان می‌کندم  اما جان نمی‌دادم  نمی‌شد تا کشم جسمِ تو را از زیرِ پا حتی حجاب خیمه را بالا زدم دیدم عجب وضعیست نمی‌شد دید حجم نیزه‌ها را در هوا حتی به سختی بر عصایی تکیه دادم دیدم از خیمه... شیوخِ شام و کوفه می‌زدندت با عصا حتی چه‌ها کردند جمعا آن جماعت در سه ساعت که نشد جمعت کنم بابا میان بوریا حتی *بنابر بررسی تقویمی چهارشنبه روز عاشورا دوشنبه روز سقیفه @shia_poem
روضه در یک کلام وای از شام دردِ بی التیام وای از شام کاش مادر مرا نمی زائید ناله های مدام وای از شام ناسزاهای بد به ما گفتند همه جایِ سلام وای از شام آن دیاریِ که کرده بازی با آبروی امام وای از شام قافله تا غروب گیر افتاد کوچه ها ناتمام وای از شام دخترِ فاطمه اذیت شد از نگاهِ حرام وای از شام گذر از کوچه هایِ تنگِ یهود آتشِ رویِ بام وای از شام جایِ حیدر زگیسویِ دختر می گرفت انتقام وای از شام در میان ِ چهار هزار رقاص گریه در ازدحام وای از شام سر و تشت و پیاله های شراب چوبِ بی احترام وای از شام لعنتی در کنارِ سر میریخت میِ باقیِ جام وای از شام سرخ موئی اشاره کرد و یزید گفت : گفتی کدام؟؟وای از شام من چهل سال گریه میکردم با همین یک کلام وای از شام @shia_poem
ای سایه ی روی سرم آقای نیزه بر دامنم ای کاش بودی جای نیزه افتاده ام از پا برادر پای نیزه قرآن بخوان برحال من بالای نیزه ما خارجی هستیم این بُهتان شام است قرآن بخوان که راه رفع اتهام است بی تو هزاران داد از دست زمانه دادند مارا ناسزا خانه به خانه خوردیم شلاق و کتک با هر بهانه میسوزد از بس جای ضرب تازیانه انگار آتش بر روی بال و پر ماست زنجیر گردن بند دختر های زهراست وقتی مسیر ما سر بازار افتاد ار روی "ناقه" "صالحی"بیمار افتاد با جسم زخمی و تنی تبدار افتاد پایم ز فرط خستگی ازکار افتاد ازبس دویدم پشت این سرها برادر یک شهر دشمن بود و من تنها برادر بر خارها رفتیم چون ناچار بودیم در چشم این مردم برادر خار بودیم شب در خرابه روز در بازار بودیم هر لحظه زیر هجمه ی آزار بودیم ما را ببین دنیا به چه روزی کشانده سیلی نخورده فاطمه زاده نمانده دیدیم در این شام یک دنیا مُکافات از کربلا هم بیشتر دارد مُصیبات تو روی نی ناموس تو همراه اَلوات دیدم برادر زاده را گرم مناجات دیدار ما را راهی بازار برده "یا لیتَ اُمی لَم تَلُدنی"شرح کرده سخت است داغ و درد و غم یکجا ببینی خود را به چندین وجه چون زهرا ببینی هر شب میان خواب بابا را ببینی فردا ولی اورا روی نی ها ببینی دور از تعجب نیست از خود سیر باشی حتی سه ساله هم که هستی پیر باشی @shia_poem
من اوج عز و رحمت حی وَدُدَم منهاج  راه  عشق قوص صعودم من زینت سجاده و مُهر نمازم تسبیح و حمد و قائد اهل قعودم من تار و پود  اطلس دیبای عشقم گرچه  زده آتش ستم بر تار و پودم من رحمت  رحمت فزای عارفانم بی انتها گنجینه ی دریای جودم مفتاح باغ جنت و باب نجاتم من منجی اصحاب فی نار وقودم من سید سجاد زین العابدینم من پرده دار پرده غیب و شهودم از من هویدا گشته سِرّ ذوالجلالی من بی تعیین فارغ از حد و حدودم در شام با برق کلام  آتشینم محکمترین شعر ولایت را سرودم من مشعل سجاده ی راز و نیازم با ماه روی نیزه طی ره  نمودم با چشم خود دیدم قیام خون و شمشیر من لاله محزون گلزار شهودم من سید السجاد زین العابدینم من فادخلواها بسلام آمنینم تعیر خواب کودکان بی قرارم من صاحب چشمان از غم سوگوارم قائم مقام قائم روز قیامم من کبریایی رفعت و حیدر وقارم من آیت العظمای حی لایزالم من کربلا  را  با عبادت یادگارم من ماهتاب لیله القدر  فراقم باران اشک بی قراری را  قرارم گشته سرای جاه و قَدرَم آسمان ها زین رو مدیر گردش لیل و نهارم کروبیان در عرش حق مهمان لطفم قدوسیان در باغ رضوان  ریزه خوارم من نور خورشید حقیقت را شعاعم وامانده حیرت از صلای اقتدارم من کاتب دیوان عشق و ابتلایم در  درس صبر ایوب را آموزگارم تا اینکه عاشق  همچو پروانه بسوزد بخشیده ام بر عشق و مستی اعتبارم نوح و سلیمان و خلیل و شیث و آدم را در مدار معرفت دایر مدارم با این همه عز و جلال و شان رتبه من کودکان خسته دل را چون حصارم در خیمه گاه سربداران ظهر آنروز من لاله ای خونین دل از آن لاله زارم بر کار کعب نی و چوب و تازیانه من آذرخش تیغ تیز ذوالفقارم آنجا که اسب و نعل تازه بود شمشیر زد صبر من سیلی به خصم بدشعارم دشمن به خشم آمد ز صبر و ابتلایم غافل که من پور شه مَرحَب سوارم من سید سجاد زین العابدینم من فادخلوها بسلام آمنینم من شرح میقاتم حدیث مشعرم من بر کوثر تسنیم و زمزم ساغرم من من هفت شوط کعبه ی عشق و جنونم خیف و مِنای  معرفت را افسرم من تن پوش احرامم غبار راه شام است یک اختر از بدر الدجای  اخترم من ای عشق می دانی چه ها دیدم به دیده در راه شام  اسپند روی مجمرم من با پای پر از آبله  سعی ام مِنا شد کنج خرابه محو روی خواهرم من با دست بسته دست دشمن را شکستم چون اقتدار حیدری حکم گِره بر معجرم من حائل شدم بر گوش و دست و  گوشواره فریاد بر آورده برق ذوالفقار حیدرم من بر عمه ام میزد چو دشمن  تازیانه شرح  غریو آه ماه انورم  من زنجیر کین بگسستم و سویش دویدم گفتم بزن  بر من  که او را یاورم من من ماندم و کعب نی و شلاق و عمه گفتم  حیا کن زاده ی پیغمبرم من با پیکر  مجروح  و  جسم خسته از ظلم بر کشتی  اهل  ولایت لنگرم من من سید سجاد زین العابدینم من فادخلواها بسلام آمنینم @shia_poem
شبیه آسمان و ماه و خورشید به یادِ کربلا سی سال بارید شنیدیم آنچه را در روضه یک عمر میان خیمه با چشم خودش دید! @shia_poem
بین هیئت چونکه تقدیر مرا هم بسته اند طالع بخت سیاهم را محرم بسته اند گرچه من اسباب زحمت بوده ام اما بیا روی گلبرگ دو پلکم باز، شبنم بسته اند کار من با گریه کردن راه می افتد فقط چشم خشکم را به آب چاه زمزم بسته اند روضه ها که جای خود، انگار حاجت می دهند خانه هایی که سر دیوار، پرچم بسته اند من به هر در می زنم، درها به رویم بسته است آی مردم! کربلا را هم به رویم بسته اند خوش بحال زائرانی که برای اربعین کارشان را با امیر هر دو عالم بسته اند هم امیر کاروان کربلا بر نیزه هاست هم اسیران را بهم با قامت خم بسته اند من بمیرم پای زین العابدین تاول زده آتش و زخم سرش را باچه مرهم بسته اند استخوان گردنش در بین راه آسیب دید وای از آن زنجیرها که سفت و محکم بسته اند @shia_poem
شروع درد اینجا بود و می شد آب زنجیره و می زد بوسه بر پیشانی محراب زنجیره میان گودی از هر سمت تیری می رسید از راه به دورش حلقه بستند و شدند اعراب زنجیره نگاه آخرش سمت خیامش بود و جان می داد از آن پس شد به جای تیر و تیغ اسباب زنجیره حرامی ها دو دست دختر انسیه را بستند چه زخمی زد به روی دست این مهتاب زنجیره غل و زنجیر بر دستان آرام جهان کردند و می زد بر روی دستان او مضراب زنجیره . میان دست های مادری گریان به هم می خورد... شد از چشمان او آغشته به خوناب زنجیره چه تابی بین دستان قشنگ کودکان می خورد پیاپی روبروی دیده ی ارباب زنجیره مسیری را پر از خاشاک پیمودند در صحرا . میان هر قدم شد پا به پا پُر تاب زنجیره و گاهی می شکست از داغ پای کودکان شب ها و می شد مثل یک آویزه قلاب زنجیره عمو بیچاره از شرمندگی بر نیزه جان می داد مدام از چشم او خون رفت و شد سیراب زنجیره @shia_poem