eitaa logo
شعر شیعه
8هزار دنبال‌کننده
732 عکس
257 ویدیو
27 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
بی رمق، مثل لب خشک تو مادر هم شده گریه های تو بلای جان هاجر هم شده کاش اینجا بود زهرا و به دادم می رسید کار خیمه با صدای العطش، درهم شده دست بردار ای علی، اینقدر دست و پا نزن مشک سقا دست بر دامان کوثر هم شده می رود از حال مادر، چشمهایت را نبند کاش می مُردم برای بار آخر هم شده... بی عمامه رفت منبر، بر سر دست حسین در همین شش ماه، این شش ماهه حیدر هم شده قحط آب است اینقدر از حرمله منت نکش رفته عباس از حرم، اوضاع بدتر هم شده خورده ای تیر سه شعبه، وزن کم کردی چرا؟ بار خود برداشتی اندازهء پر هم شده بی زره رفتی به میدان، آخرش این شد که شد مثل قاسم، اصغر من پاره حنجر هم شده یک عبا از دور دیدم با خودم گفتم چه خوب شاید آنجا پهلوانم، قدّ اکبر هم شده بعد تو با لشکری هستم طرف که در حرم میکشد موی مرا از زیر معجر هم شده @shia_poem
دوساعت برای تو منت کشیدم از این مردمِ بی مروت کشیدم لبانت نشان دادم و خنده کردند ولی منت این جماعت کشیدم چقدر از رُباب و چقدر از رقیه خجالت کشیدم خجالت کشیدم تو را با سه‌شعبه به من دوختند و چه دردی زمان اصابت کشیدم تو چسبیده بودی بر این سینه دیدی که این تیر را با چه زحمت کشیدم مبادا که سر روی دستم بماند به دقت کشیدم به دقت کشیدم برای گلوی تو یک بوسه بس بود  چقدر آه از این جراحت کشیدم سفیدی دندان شیریت دیدم فقط تا در خیمه حسرت کشیدم تو را خاک کردم برای نشانی... به دور مزارت کمی خط کشیدم ولی نیزه‌داری پس از من بگوید که یک بچه از زیر تربت کشیدم دعا کن که پیش رباب این نگوید به یک ضربه از خاک راحت کشیدم "زدند و بریدند اما نگفتند برای تو شش‌ماه زحمت کشیدم" @shia_poem
الهی کاش چشمم تر نمی‌شد و این گهواره بی اصغر نمی‌شد خوشم با یادگاری‌هات ای کاش که زخم ناخنت بهتر نمی‌شد  غماهنگی گرفته مادر تو زِ خون رنگی گرفته مادر تو از آن دَم که نفس در سینه‌ات سوخت نفس تنگی گرفته مادرِ تو جهان را خنده‌ات می‌ساخت مادر تو را بالا که می‌انداخت مادر چه آمد بر سرت در این چهل روز که روی نِی تو را نشناخت مادر غم تو درد من داغ حرم داشت پدر بعدِ برادر پشت خم داشت یکی از شعبه‌هایش بر دلش رفت سه‌شعبه کاشکی یک شعبه کم داشت تو را زد حرمله یک خیمه پاشید تو را زد بعد از آن هم آب نوشید فقط بر پوستی بند است این سر گلویت را سه‌شعبه بد تراشید پدر را با پسر با هم چرا زد به روی سینه زخمی بی هوا زد نشان بگذاشت .... آمد بینِ گودال دقیقا روی آن یک نیزه را زد @shia_poem
قراره زندگی هامون همش دور و برت باشه تموم زندگیم روضه س تا حرف اصغرت باشه صدا پیچیده تو خیمه صدای اصغره انگار رباب از غصه دلخونه بازم اصغر شده بیدار ببخش ای کودکم ، مادر نداره قطره ی شیری تو که حال منو دیدی چرا آروم نمی گیری بابات تنها توو مِیدونه دلش پر غصه و درده صدات و بشنوه ایکاش صداش کن بلکه برگرده اجابت شد دعام ، بابات نشد گریَه ت فراموشِش میخاد آبِت بده ، مادر! بخواب آروم توو آغوشِش چه سخته ، روضه سنگینه حسین با کودکش اومد برای قطره ی آبی حسین به دشمنش رو زد چی شد اصغر شده خاموش چرا توو دشت غوغا شد گلوش خشکیده بود اما با تیر حرمله وا شد حسین و اضطرار ای وای چرا حیرونه توو این دشت اومد سمت حرم اما چرا هی اومد و برگشت @shia_poem
از حرم بیرون زده اصغر حرمداری کند با حسین کاری کند بعد سقا با لب عطشان علمداری کند با حسین کاری کند @shia_poem
لبِ تو خنده‌ی تو تیر سه‌شعبه نه مرا این سه بر سوختن چند نفر هم بس بود تا بمیریم رُباب و من و زینب باهم بخدا حرمله یک داغ جگر هم بس بود تیر تا پَر زدنت چسیت؟ ندیدی تُرد است روی این حنجره اُفتادنِ پَر هم بس بود ** از لب خشک من افسوس نشد آب خوری که برای لب تو بوسه‌ی تَر هم بس بود دیدنی با تو شدم بینِ دوراهی ماندم تا بخندند همین حال پدر هم بس بود تا رُباب از غمِ تو بینِ حرم جان بدهد دیدن بچه نمی‌خواست خبر هم بس بود حنجرِ برگِ گُلت تابِ جراحات نداشت تیر با فاصله رد می‌شد اگر هم بس بود تا در آغوش خودم نرم بخوابی بابا بینِ این دشت همین سینه‌ی دَرهَم بس بود @shia_poem
درمان تشنه کامان، هر چند جرعه آب است لب تشنه ایم و بی تو، دریا به ما سراب است آه ای عطش کشیده، زخم زبان شنیده از آتش لب تو ، دل های ما کباب است یا با تو یار بودن ، یا بی تو خار بودن ماییم و این دو راهی، هنگام انتخاب است تا کار دست زهراست، بازار دست زهراست وقت حساب کردن، این گریه ها حساب است شاید مرا صدا زد، امشب سری به ما زد بیدار مینشینم ، حالا چه وقت خواب است؟ اینجا اگر نشستیم، ما بنده زاده هستیم باب الحوائج ما، در خیمه ی رباب است باران گرفته انگار، دل جان گرفته انگار در این کویر تشنه، باران از این سحاب است گردن اگر کشیده، حتماً صلاح دیده گردن کشان کوفه، این مالِکُ الرّقاب است! با دستِ مشت کرده، بر خیمه پشت کرده شاید کلید جنّت، در دست این جناب است گلزار کربلا را، این عطر دلربا را در دست باغبانش، یک شیشه ی گلاب است آتش گرفته جانش، با این تکان تکانش ای نوکران بسوزید، سرگرم پیچ و تاب است آقا جواب میخواست، یک قطره آب میخواست داد و هوار لشکر، تنهاترین جواب است یک قطره آب مردم، کار ثواب مردم از طفل شیرخواره، رفع عطش ثواب است دریا برای بابا، سهمی نداشت امّا صحرا برای مادر ، دریای اضطراب است ای حرمله الهی، خیر از جهان نبینی هم تیر زهر دارد، هم تیر پُر شتاب است رنجیدم از سه شعبه، فهمیدم از سه شعبه... از ذبح این علی هم ، نیّت ابوتراب است این خون ز دست آقا، پیش نگاه زهرا بر خاک اگر بریزد، سهم زمین عذاب است با داغ حنجر تو،‌ شد داغ مادر تو سرد است آنچه اینجا ، گرمای آفتاب است دستِ رباب بر سر، ارباب دیده اش تَر قرآن به سر بگیرید، اینجا که مستجاب است @shia_poem
حرمله آتش به جان کودکی بی آب زد یا علیِ دیگری را بین یک محراب زد تا گلوی کودکی را پر دهد تا اسمان بین اقیانوس آرام پدر در خواب زد صاحب دریا به خود پیچید وقتی تیر را بر دهان ماهی کوچک سه تا قلاب زد چند ورق شد صفحه ی سن علی دنیا ببین تیر روی تار تار حنجر اش مضراب زد از تبانی کردن تیر و کمان و حرمله تیر را بر حلق شش ماهه به جای آب زد.. @shia_poem
حالا که هست صحبتِ شش ماههٔ رباب(س) حاجت بگو به حضرتِ شش ماههٔ رباب(س) از جانبِ حسین(ع) به بیچاره ها بگو امشب رسیده نوبتِ شش ماههٔ رباب(س) هرگز نداشت؛ طاقتِ تنهاییِ پدر لبریز شد محبّتِ شش ماههٔ رباب(س) گهواره تاب خورد و شد آمادهٔ نبرد جانم فدایِ غیرتِ شش ماههٔ رباب(س) آمد کمان-به دست سرآسیمه حرمله(لع) آغاز شد شهادتِ شش ماههٔ رباب(س) با تیرِ پُر شتابِ سه شعبه به حنجرش لرزان شده ست قامتِ شش ماههٔ رباب(س) پاشید؛ خون به رویَش و محروم شد از آب لبهایِ با طراوتِ شش ماههٔ رباب(س) آرام پشت خیمه غریبانه دفن شد این است اوجِ غربتِ شش ماههٔ رباب(س) قنداقهٔ نشسته به خون را نگاه کرد... پایان گرفت فرصتِ شش ماههٔ رباب(س) ایّام ِ نابِ مادری اش بود مختصر جز غم نبود؛ قسمتِ شش ماههٔ رباب(س) دردِ تمام عالمیان میشود "دوا" با ذرّه ذرّه تربتِ شش ماههٔ رباب(س) بخشیده میشویم مقدّر شود اگر- یک لحظه از شفاعتِ شش ماههٔ رباب(س)! @shia_poem
قدری بتابان بر زمین نور امیدت را بر سینه ات بگذار قرآن مجیدت را باید ببیند هر که محتاجست در عالم باب الحوائج بودن طفل شهیدت را _ شکر خدا ما را مریض کربلا کردند با گریه های شیرخوارت آشنا کردند تنها نه ما بلکه تمام انبیا را هم با دستهای کوچکش حاجت روا کردند _ ما را خدا ماه محرم بود آدم کرد وقتی دل ما را به یاد یار خرّم کرد پای همین گهواره از عشقت به ما دادند اینجا بساط کشتن ما را فراهم کرد _ اینجا خبر از قحطی آب است و سقا نیست دیگر پناه خیمه ی اولاد زهرا نیست شش ماهه سربازی حمایت میکند دین را شاه بدون لشکر اسلام تنها نیست _ جان رباب است این که بی جان سوی جانان رفت قوّت ندارد گرچه امّا باز میدان رفت یاری ندارد زاده زهرا در این صحرا با چشم گریان رفت با حال پریشان رفت _ آتش ز غم بر خرمن پروانه افتاده ست از بحر رحمت گوهر یکدانه افتاده ست یا شاه مردان از نجف دستی بجنبان که این گردن لاغر به روی شانه افتاده ست _ انگار بر دست پیمبر مرتضا برخواست وقتی بروی دست بابایش به پا برخواست شمشیر بُرّان رسول الله دیدن داشت زهرا اگر بهر تماشایش ز جا برخواست _ ای جان بقربانش چو از رویش نقاب افتاد در لشکر کفّار دیگر اضطراب افتاد افتاد چشمان رباب از خیمه گه سویش تا سایه اش بر خاک زیر آفتاب افتاد _ از دشمنانش حاجتی ارباب میخواهد تابی برای این تن بی تاب میخواهد او بهر یار و یار بهرش خواهشی دارد او بهر یار و یار بهرش آب میخواهد _ ناگاه تیری پر زد و تا حنجرش آمد تصویر سرخ لحظه های آخرش آمد تا استخوان نازک و خشکش ترک برداشت بال و پر روح الامین زیر سرش آمد _ هفت آسمان از غم به آقا تسلیت گفتند در این مصیبت اهل بالا تسلیت گفتند بهر تسلّای دل مظلوم عاشورا حتّی خداوند تعالا تسلیت گفتند @shia_poem
چرا قهری مگر تقصیر دارم بِجایت بر کَفَم زنجیر دارم کفِ آبی فقط خوردم عزیزم بیا از نیزه پایین   شیر دارم دلم مِیلِ دو اَبروی تو دارد ببین که شانه‌ام مویِ تو دارد در آغوشم فقط پیراهنِ توست لباس تازه‌ات بویِ تو دارد  نمی‌آید پس از توخواب ، ای کاش... که می‌مُردم منِ بی تاب ای کاش دوباره شیر آوردم ولی حیف... نمی‌خوردم پس از تو آب ای کاش  مرا آزار با زنجیر می‌داد به من نان‌خشک با تحقیر می‌داد زنِ شامی دلم سوزاند وقتی... کنارم طفل خود را شیر می‌داد  دوباره روضه می‌گیرم عزیزم در این ویرانه می‌میرم عزیزم دوباره حرمله رد شد از اینجا دوباره خشک شد شیرم عزیزم  نگفتند آه داغِ بچه دیده‌است نگفتند از بلا پُشتش خمیده است ولی گفتند این تازه عروسان عروسِ فاطمه مویش سفید است  گُلِ یاسِ مرا از ساقه بستند مرا با ریسمان بر ناقه بستند نمی‌ماندی به نیزه چاره کردند سَرَت را با نخِ قنداقه بستند چه حسرتها جشیدم بچه‌ام را چه سختیها کشیدم بچه ام را کنارِ بچه‌های  نیزه دارش به روی نیزه دیدم بچه ام را  فقط لالا کنم لالا بخوابی ندارم غصه دیگر تا بخوابی از آغوشم جدا گشتی و رفتی که رویِ سینه‌ی بابا بخوابی  نه رحمی بر پدر ، نه شرم کردند بساطِ غارتش را گرم کردند برای آنکه راحت‌تر بخوابی زدند و سینه‌اش را نَرم کردند سرم شد خاکِ عالم نیزه رَد شد به پشتِ خیمه دیدم نیزه رَد شد به دنبالِ تو می‌گشتند بر خاک.‌‌.. چنان زد از تنت هم نیزه رَد شد به پشتِ خیمه‌ام قلبم گرفته تمام چهره‌ام را غم گرفته زِ بس نازی که تیری با سه‌شعبه در آغوشش تو را محکم گرفته  عبا را روی تو افکند بابا دلش را از غمت آکند بابا چنان با تیر چسبیدی به قلبش تو را  از سینه‌ی خود کَند بابا @shia_poem