eitaa logo
شعر شیعه
8هزار دنبال‌کننده
731 عکس
254 ویدیو
27 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
روزای بی غمو از من گرفتن همین عمر کَمو از من گرفتن «یتیمی، درد بی درمون، یتیمی» بابای خوبمو از من گرفتن نگاهم رو می‌دوزم روی نیزه میخواستم جات بسوزم روی نیزه نخوابیدی گمونم خیلی وقته چشات بازه هنوزم روی نیزه اگه این آخر، آه سرد دارم اگه صورت به رنگ زرد دارم تموم دلخوشیم تنها همینه مث مادربزرگم درد دارم سرِ خوبا رو بدها قطع کردن صدامو با لگدها قطع کردن رگای حنجرت کوتابلنده سرت رو نابلدها قطع کردن غمای من قَدِ صدتا کتاب شد تموم عالم از این غصه آب شد یه روزی این خبر رو بشنوم کاش تنور خولی با خونش خراب شد @shia_poem
همه جا بوی دود می آید باد سرخ و کبود می آید نیزه دارد فرود می آید گریه زاری نمی کنم هرگز پدرم گفته زود می آید کربلا غرق آه شد اما شاه ما بی سپاه شد اما خیمه ها بی پناه شد اما زیر قولش نمی زند آری پدرم گفته زود می آید در حرم قحط آب شد ای وای دل عمه کباب شد ای وای گل لیلا گلاب شد ای وای بی قراری نمی کنم وقتی پدرم گفته زود می آید لکّه ای روی ماه می ماند صورت من سیاه می ماند چشم من سوی راه می ماند منتظر مانده ام که برگردد پدرم گفته زود می آید از یتیمی زیاد می ترسم با اسیری مباد،می ترسم از بلندیِ داد می ترسم میزند سر به من یقین دارم پدرم گفته زود می آید @shia_poem
ببین سردرد دارم زجر، دردسر نمی‌خواهم ته گودال بی سر ماند، من هم سر نمی‌خواهم به شور و شوق سرها بر شکوه نیزه‌ها سوگند برای سربلندی بر سرم پیکر نمی‌خواهم برای غنچه‌ی حلقوم سرخم چکمه‌ات کافیست خیالت تخت باشد، ضربه‌ی خنجر نمی‌خواهم کنار علقمه یا گوشه‌ی گودال کافی بود بزن ای زجر، دیگر گریه‌ی مادر نمی‌خواهم مرا هم با لب تشنه، که چون بابای خود، آبی به غیر از دست‌های ساقی کوثر نمی‌خواهم منی که در قفس ماندم، که بی فریادرس ماندم بزن بال مرا بشکن که دیگر پر نمی‌خواهم به نور فاطمه سوگند چشمان شما کور است که من از نسل خورشیدم اگر معجر نمی‌خواهم منی که زینت آغوش بابا و عمو بودم بیا این گوشوارم مال تو، زیور نمی‌خواهم همان انگشتری که ساربان در دست خود دارد اگر تا حال هم می‌خواستم دیگر نمی‌خواهم مهم انگشت بابا بود، انگشتر که چیزی نیست که غیر از دست‌هایش بر سرم یاور نمی‌خواهم @shia_poem
آیینه ات هستم ببین دندان من هم... آه از لبت، بر لب رسیده جان من هم بابا نگاهم کن، فدای چشم‌هایت ای چشم تو درد من و درمان من هم عمه چنانی که برای تو سپر بود وقت کتک‌ها بود پشتیبان من هم بین شلوغی‌ها صدایت را شنیدم اعجاز کرده قاری قرآن من هم با خیزران لبخند زیبای تورا کُشت مُرده‌ست دیگر چهره‌ی خندان من هم بگذار از اشکم لبت سیراب باشد تا در عطش کاری کند باران من هم دیدی لباس پاره‌ام را غصه خوردی تا آمدی گلدار شد دامان من هم دلتنگ بودی روی نیزه، ای عزیزم دلتنگ بودم گوشه‌ی ویرانه من هم کنج تنور و روی نیزه رفته بودی با خستگی حالا شدی مهمان من هم یوسف به کنعان آمد و تو تا خرابه گشته گلستان کلبه‌ی احزان من هم من در بساطم آه و اشک و روضه دارم رونق گرفته با سرت دکان من هم هنگامه‌ی وصل است، مانند شهیدان آغوش وا کن لحظه‌ی پایان من هم... @shia_poem
گُر گرفتم، سوختم، در شعله‌ها تب کرده‌ام آفتابا از عطش جان را لبالب کرده‌ام من خودم دیدم که لبهای تو را با چوب زد هرچه با لبخند تو کردند با لب کرده‌ام تشنه‌ی جام بلا بودن برایم بهتر است پس برای دیدنت خود را مقرب کرده ام من به چشمم قول دادم خواب می‌بینم تورا روز را با وعده ی دیدار تو شب کرده‌ام این گره کور است اما سعی خود را می‌کنم با سرِ انگشت مویم را مرتب کرده‌ام مقتل خود را نوشتم جای دفتر روی خاک با سرانگشت قلم، خون را مرکب کرده‌ام قامتم خم شد اگر، مگذار پای پیری ام بلکه در غم اقتدا بر عمه زینب کرده‌ام @shia_poem
خاموش کرد آخر چراغ آسمانم را تا بشنود شب‌گریه‌ های بی امانم را از ابتدای کاروان تا انتها می‌برد با نیزه هق هق‌ قهرمان داستانم را هق هق نکردم که تورا غمگین کنم بابا با گریه پنهان میکنم لکنت زبانم را حتی تلفظ کردنِ با، با کمی سخت است اصلا به لب آورده این اندوه جانم را حتی تصور کردمش خیلی به من برخورد با اشتباه‌ِق هق اگر قرآن بخوانم را هق هق نکردم که تورا غمگین کنم بابا با گریه پنهان میکنم لکنت زبانم را هرجا گمم کردی سراغم را بگیر از زجر آری بگیر از چکمه‌های او نشانم را بابا گناهم چیست که از گریه غش کردم؟ بر خارها بردند پای ناتوانم را تو سایه‌ی سر بوده‌ای حتی سر نیزه بگذار بر دامن بگیرم سایبانم را گفتم به شامی‌ها تو بابای خودم هستی دیدند بابای قشنگ و مهربانم را وقتی تورا می‌زد خودم را می‌زدم بابا این دست‌ها را دوست دارم، خیزرانم را هرجا تو باشی بهترین جای جهان آنجاست کنج خرابه دوست دارم آشیانم را @shia_poem
فاش کن روضه‌ی پنهان مرا غساله شاد کن قلب پدرجان مرا غساله در جنان بیند اگر خنده‌ی من را، بگذار در کفن تکه‌ی دندان مرا غساله آتش و خاک و کشیدن چه به روزم آورد شانه کن موی پریشان مرا غساله این بدن نیست، که دشتی‌ست پر از لاله‌ی سرخ تشنه مگذار گلستان مرا غساله آبیاری بشود، غنچه دهان باز کند گوش کن زخم فراوان مرا غساله بند بند بدنم بیت غم و هجران است زجر آتش زده دیوان مرا غساله درد زخم جگر از آبله‌ها بیشتر است غم گرفته‌ست گریبان مرا غساله من که یه عمر در آغوش عمو جان بودم پرت کردند به ویرانه مرا غساله بین این قوم مگر فاتحه خوانی جرم است؟ چوب زد قاری قرآن مرا غساله بس‌که از هُرم عطش‌های لبش لبریزم به لب آورده لبش، جان مرا غساله به تنور و سر نی نیز در آغوش من است بِنِگر وسعت دامان مرا غساله خون و خاکستر و خاک است، بشویی ای کاش نیمه‌ی شب سر مهمان مرا غساله @shia_poem
ای پدر شهر شام دلگیر است باز هم من اسیر این شهرم به عموجان بگو که بار دگر حرم افتاد دست نامحرم نه نگهبان نه خادمی دارم مانده ام بین قومِ بیگانه حرمم مدتیست تاریک است مثل شبهای سخت ویرانه پرچم آستانه را بردند در این بارگاه را بستند جای زوار در حرم خالیست به روی شیعه را بستند عده ای از بنی امیه هنوز به منِ نازدانه می خندند به عموجان بگو که حرمله ها به غمم ظالمانه می خندند دور من ناصبی فراوان است دلم از این زمانه سیر شده روزگار مرا ببین بابا دخترت بازهم اسیر شده دوری از تو برای من سخت است من که عمری دچار تو بودم جای اصغر کنار تو امن است کاش من هم کنار تو بودم من و عمه در این دیار، غریب تو و عباس دورتان غوغاست به عموجان بگو حرم بی کس به عموجان بگو حرم تنهاست خادمان، زائران، همه رفتند شاهدِ غربتم غبارِ ضریح هیچ کس نیست تا برای دلم روضه خوانی کند کنار ضریح چادر و روسری می آوردند دوستانت برای من بابا همه مهمان سفره ام بودند این نبوده سزای من بابا باز بی اختیار می افتم یاد آن شب که دخترت گم شد زجر با تازیانه اش آمد ناگهان در دلم تلاطم شد هی صدا می زدم تورا بابا هی صدا میزدم عمویم را پایی آمد به من لگد زد و بعد دستی آمد کشید مویم را حرمم، هستی ام، دلم، جانم نذر یک تار موی تو بابا اربعین باز عاشقانم را می فرستم به سوی تو بابا @shia_poem
عمریست که هستیم مسلمان رقیه شیعه شدهء موی پریشان رقیه وصلیم به توحید و نبوت، به امامت وصلیم به زهرا و به ایمان رقیه دنبال ملاقات خدائیم و خرابیم در روضه نشستیم سر خوان رقیه بیماری دلسوخته ها صعب العلاج است باید برسد دارو و درمان رقیه هرچند نداریم ز هرکس طلب جان ما را بخر ارباب، تو را جان رقیه بالا بنشانی، ننشانی به ابالفضل هستیم همه بی سر و سامان رقیه رفتم ز نجف، کرببلا پای پیاده از برکت الطاف فراوان رقیه هرکس بشود واله و دیوانه اش امروز فردای قیامت شده حیران رقیه زهراست سراپای وجودی که کبود است زهراست فقط روضهء پایان رقیه تعمیر نشد زیور آن گوش که پاره است ترمیم نشد صورت و دندان رقیه بد زخمِ زبان خورد، زمین خورد، لگد خورد چه سخت شده صحبتِ آسان رقیه پیچید به پا چادر و پیچید به او زجر کی دست زده بر موی دردانه رقیه @shia_poem
ندارد هیچ بانویی شبیه پرده دارت را ! گرفتی وام از زهرای اطهر چون وقارت را ! تویی زهرای ثانی و تعجب نیست در عالم نمیفهمد کسی قَدرِ نهان و آشکارت را نه تنها انس و جن ، بلکه ملائک هم بدون شک گدایی میکنند عمری همه ایل و تبارت را سلاح ات گریه بود و فتح ‌کردی شامِ ویران را و دشمن دید ای بانوی عالم ذوالفقارت را به دامان تو بنشاندند در شام آن حرامی ها سر مجروح و خاک آلود و خونینِ نگارت را پدر با سر برای دیدنت آمد به این امید که پایانِ داده باشد گریه ی بی اختیارت را برای التیامِ زخم های پیکرت آمد که آرامش دهد طوفانِ قلبِ بی قرارت را سه سال ات بود اما قامتت خم گشت چون زهرا خدا لعنت کند آنکه خزان کرده بهارت را @shia_poem
بخواب بر سر زانوی خسته‌ام، سر بابا منم همان که صدا می‌زدیش: دختر بابا دلم گرفت از این کوچه‌های سرد غریبه چه دیر آمدی ای سر! کجاست پیکر بابا؟ میان شام سیاهی که یک ستاره ندارد دلم خوش است به نور حضور پرپر بابا چرا نبود در آن روز، فرصتی که خدایا منِ سه ساله شوم پاسدار سنگر بابا چه خوب می‌شد اگر می‌شد این پرندهٔ کوچک میان خون و پریدن، فدای باور بابا صبور باش! سرت سربلند باد! مبادا نگاه دشمنی افتد به دیدهٔ تر بابا بخوان برای من امشب در این سکوت خرابه که خواب سرخ ببینم، بریده حنجر بابا مرا ببر به دیارم، به کوچه‌های مدینه به خانه‌مان، به همان کلبهٔ محقّر بابا بخواب بر سر زانوی خسته‌ام... و چند لحظهٔ بعد، آن صدای گریه نیامد رسیده بود گل کوچکی به محضر بابا @shia_poem