eitaa logo
شعر شیعه
8هزار دنبال‌کننده
740 عکس
260 ویدیو
27 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
من زینبم که میشکنم پشتِ زور را بر باد میدهم ز تو کاخِ غرور را اعلام میکنم همه ی شهر بشنوند باید ادب کنید  یزید شرور را من زینبم که گشته اسیرم بِلاد شام آنم که جبرئیل ز من گیرد احترام من زاده ی بتولَمو تو هِنده زاده ای شانم  نبود  اینکه شوم با تو همکلام رنجم نداد راه عبور و مسیر سخت رنجم نداد طعنه ی اغیار تیره بخت رنجیده ام که راس عزیز برادرم در بین تشت باشد و جای تو  روی تخت آشفته ام نکرد هیاهوی دردها خسته نگشته ام نفسی از نبردها اُفّ بر زمانه ای که ز عدلش زن یزید در پشت پرده باشد و من بین مردها نَسلت بریده باد که اسلام را فروخت دستت شکسته باد که جز کینه را ندوخت از بس که چوب را به لب پرپرش زدی رومی دلش شکست دلِ تو ولی نسوخت با خیزران که بر لب عطشان نمیزنند لطمه به زخم های فراوان نمیزنند جام شراب در بر قرآن نمیبرند قاری که خواند چوب به دندان نمیزنند رویت سیاه باد که در محضرِ حسین طعنه زنی به موی سپید سَرِ حسین من دیده ام مقابل چشمان این پدر صدپاره بود جسم علی اکبر حسین ناموس خویش جا به نهانخانه داده ای ما را مکان به گوشه ی ویرانه داده ای ما دختران آل علی را عبورمان از لابه لای مجلس مردانه داده ای @shia_poem
سوخت مرا آه، خط به خطِ مقاتل چشم تر آورده ام، دو شاهدِ عادل! شام اسارت کجا و شمسۀ عصمت شاه عوالم کجا و بند سلاسل روضۀ پوشیده را مخواه کنم باز ناقۀ عریان و منزل از پی منزل پس چه شد آن دست‌ها که طفل سه ساله با مدد او نشسته بود به محمل ناقۀ زینب به دست کیست مهارش؟ لال شوی ای زبان و خون شوی ای دل! پای همان نیزه‌ای که رأس حسین است ذبح کنیدم که خواند آیۀ بسمل سرزده‌است از تنور خانۀ خولی «یار من و شمع جمع و شاه قبایل» ریخت بر آن سر یزیدِ مست، شرابی بشکند آن دست‌های نامتعادل آه از آن بازه‌ای که زادۀ نیرنگ صفحۀ شطرنج را گذاشت مقابل جام تهی بود کاش ساغرِ جسمم از چه نمردیم ما ز بزم اراذل از چه نمردیم ما که پیش ابالفضل حرف کنیزی زدند، ای دل غافل! سر زند از شام تیره صبح سپیدی منتقمِ قوم بسته است حمایل تا نشده دیرتر بخواه فرج را پیک اجل چون رسد چه جای وعجّل @shia_poem
سفر کردن بدون تو ! گمانم خواب می بینم من از بس بر تو می گریم جهان را آب می بینم سفر کردن بدون تو ! برای ما خطر دارد که این راهِ چهل روزه هزاران درد سر دارد سفر کردن بدون تو ! عجب فرجام و تقدیری میان خواب هم دیگر سراغم را نمی گیری سفر کردن بدون تو ! به رویِ ناقه ی عریان امان از هسفرهایم دعایم کن برادر جان سفر کردن بدون تو ! پر از زخم است احساسم چقدر این روزها در قافله محتاج عباسم تو رفتی شانه هایت رفت دیگر تکیه گاهی نیست برای خواهرت جز سوختن جز صبر راهی نیست شبیه سرو بر پا هستم و نستوه می مانم میان گردبادِ غم شبیه کوه می مانم به راهت لحظه لحظه با تمامِ خویش می جنگم ندارم شِکوه ای آخر، فقط بسیار دلتنگم نه تو هستی نه عباسم نه قاسم نه علی اکبر صدایم کن ز روی نی صدایم کن بگو: خواهر! طلوعت را به نی دیدم تو سِرِّ مَطلَعُ الفَجری عجب تعبیرِ جانکاهی عجب تفسیرِ پُر زجری به لبخند تو عادت داشتم، بر نِی تبسم کن تبسم گر میسر نیست با قرآن تکلم کن بخوان قرآن و رفع اتهام از آل عصمت کن به اثبات مسلمان بودنت قرآن تلاوت کن! به حال کودکانِ تو ندارد هیچ کس رحمی نه از آب و نه از نان نیست ما را اندکی سهمی نمی دانم که شمر آخر چه می خواهد در این عرصه کنارِ ناقه ها با تازیانه می زند پَرسه یتیمانت ز روی ناقه ها صد بار افتادند به ضرب نیزه و کعبِ نیِ اشرار افتادند پس از آنکه به نعلین تو دستان جسارت رفت لباس و کفشِ پای کودکانت هم به غارت رفت اسیران پا برهنه آمدند و غم مفصّل شد کف پای یتیمانت پر از گلهای تاول شد نشسته نافله خواندم ، برادر گریه ها کردم ولی آرام و پنهان زیر معجر گریه ها کردم چنان در راه بر ما ظلم کافی می کند دشمن تو گویی جنگ خیبر را تلافی می کند دشمن کجا بودم کجا هستم ببین بازیِ دنیا را به عرض تسلیت، نیزه تسلّی می دهد ما را نخواهد رفت از یادم جسارت های خصمانه نخواهد رفت از یادم جفای اِبنِ مرجانه در آن مجلس به حسرت هستی ام را خوب می دیدم گل و گلزخم هایش را به زیر چوب می دیدم کشیدم زاده ی مرجانه را در بند رسوایی اگر چه این مصائب را ندیدم غیر زیبایی هزار و یک مصیبت تا مدینه پیشِ رو دارم دعایم کن حسین من ، گرفتارم گرفتارم @shia_poem
سه روز است آب و غذایی نخوردیم نشستیم و جای کبودی شمردیم سه روز است ما جای خوابی نداریم به جز آستین ها حجابی نداریم دعا کن کسی بین معبر نباشد اگر هست از مردم شر نباشد ببین باز کردند دروازه هارا دعا کن من و  بچه هارا... نگارا! عجب ازدحامی عجب پست هایی عجب لات هایی عجب مست هایی عجب جای تنگی عجب طبل جنگی عجب دستهایی عجب چوب و سنگی دل شام ازینکه اسیریم شاد است دلم سوخت.. رقاصه دورم زیاد است بگو نیزه دارت نخندد به دردم قرار است تا کی به کوچه بگردم؟! کسی نیزه میزد به پهلوم در راه.. کسی درمیاورد ادای مرا آه.. امان از اسیری امان از غریبی روی صورتم چنگ زد نانجیبی چه میشد درآن کوچه دیگر نبودی که من هو شدم بین مشتی یهودی خودت کور کن چشم آن ساربان را خودت لال کن آن زن بد دهان را ابالفضلِ ما بود و خشمی خروشان که رفتیم بازار برده فروشان.. من از دخترانت خجالت کشیدم چگونه بگویم چه حرفی شنیدم @shia_poem
چه بگویم من از سر بازار از حراجی آخر بازار دور زینب شلوغ شد شلوغ این هم از لطف دیگر بازار گریه کردیم و هلهله کردند مردمان ستمگر بازار حکم تکفیر خواهرت را داد بی حیایی به منبر بازار   شام ، گودال قتلگاهم شد به سرم ریخت لشگر بازار سنگ خورد و خوراک مان شده بود در رکود مکرر بازار چشم بر چهارتا النگو داشت کاسب تشنه ی زر بازار گوش پاره گواه حرف من است پر شده دخل زرگر بازار چقدر روسری غنیمت برد لااُبالی ابتر بازار جگرم را کباب کرد امروز نان و خرمای خیِّر بازار قدر پنجاه سال پیرم کرد روضه ی گریه آور بازار کوچه کوچه شدم تماشایی در هیاهوی محشر بازار نفسم بند آمده دیگر چه بگویم من از سر بازار @shia_poem
با وجود شمرهای بد دهان در شهر شام شام من شد تهمت و زخم زبان در شهر شام آنچه با من کرد حرف ناسزا سیلی نکرد زیر بار غصه قدم شد کمان در شهر شام تا بیندازد سرت را از نوک نیزه مدام یک نفر با سنگ می کرد امتحان در شهر شام گیسوان دخترت همرنگ دندانت شده دختر آواره ات شد نصف جان در شهر شام اینکه می لرزم به خود از ضعف هست از ترس نیست آخرش پیدا نشد یک لقمه نان در شهر شام حرف مرهم را نزن کار از مداوایم گذشت بسکه خو کردم به درد استخوان در شهر شام سایه ی خیمه نصیب شمر و خولی شد ولی آه ناموس خدا بی خانمان در شهر شام رفتی و دیگر ندیدی گردش ایام را یک نفر مثل شبث شد ساربان در شهر شام از تو چه پنهان شبیه ریگ صحرا ریخته مطرب و رقاصه و آوازه خوان در شهر شام کاش می مُردم ورودی همین شام خراب کاش می مُردم نمی رفتم ولی بزم شراب @shia_poem
شروع درد اینجا بود و می شد آب زنجیره و می زد بوسه بر پیشانی محراب زنجیره میان گودی از هر سمت تیری می رسید از راه به دورش حلقه بستند و شدند اعراب زنجیره نگاه آخرش سمت خیامش بود و جان می داد از آن پس شد به جای تیر و تیغ اسباب زنجیره حرامی ها دو دست دختر انسیه را بستند چه زخمی زد به روی دست این مهتاب زنجیره غل و زنجیر بر دستان آرام جهان کردند و می زد بر روی دستان او مضراب زنجیره . میان دست های مادری گریان به هم می خورد... شد از چشمان او آغشته به خوناب زنجیره چه تابی بین دستان قشنگ کودکان می خورد پیاپی روبروی دیده ی ارباب زنجیره مسیری را پر از خاشاک پیمودند در صحرا . میان هر قدم شد پا به پا پُر تاب زنجیره و گاهی می شکست از داغ پای کودکان شب ها و می شد مثل یک آویزه قلاب زنجیره عمو بیچاره از شرمندگی بر نیزه جان می داد مدام از چشم او خون رفت و شد سیراب زنجیره @shia_poem
میان مجلس شام اضطراب را چه کنم به روی شانه، غم بی حساب را چه کنم عذاب می کشم از ازدحام این مجلس چگونه آه کشم، این عذاب را چه کنم بگو چه چاره کنم خنده ی مسلمان را بگو که گریه ی اهلِ کتاب را چه کنم نفس کشیدن ما نوبتی شده اینجا به دور گردن مان این طناب را چه کنم نفس کشیدن ما سخت و سخت تر از آن نگاه دختر پر اضطراب را چه کنم یتیم های تو این سو و ناکسان آن سو اشاره را چه کنم انتخاب را چه کنم گرفته چادر من را سه ساله می گوید عمو کجاست ... پدر کو...جواب را چه کنم تمام راه در این شهر فکر من این بود نه سنگ و هیزم و شعله ، حجاب را چه کنم همین که زد به لبانت به خیزران گفتم که با سکینه چه سازم رباب را چه کنم گرفتم این همه غم را که چاره‌ای کردم بلای شستن سر با شراب را چه کنم @shia_poem
یک اربعین مشتاق دیدارم می آیم ای سایه ی سر ! ای کس و کارم ! می آیم با جان و دل غم را خریدارم می آیم باعزت و با آبرو دارم می آیم بعد از علمدارت علمدار است زینب شکر خدا پیروز پیکار است زینب کی شِکوه از زندان و فکر خانه کردم؟ کی التماس از مردم بیگانه کردم ؟ با خطبه ام جنگی جوانمردانه کردم کاری که من با زاده ی مرجانه کردم تاریخ در عمرش به چشم خود ندیده آغوش واکن فاتح میدان رسیده عشق تو را به عالم و آدم ندادم در راه تو از هستی خود کم ندادم اذن تعرض را به نامحرم ندادم چادر نه خاک چادرم را هم ندادم کی زینب آزاده ذلّت می پذیرد؟ مادر نزائیده کسی معجر بگیرد ای روشنای هر شبم ای ماه زینب غیر از تو پایانی ندارد راه زینب شد شهر شام و کوفه جولانگاه زینب ای وای اگر آخر بگیرد آه زینب راه نجاتی بعد از آن باقی نماند روی زمین شمر و سنان باقی نماند در دست بسته همت بسیار من بود شکر خدا این پای خسته یار من بود سرّی میان اشک معنادار من بود محشر به پا کردن مکرر کار من بود مصداق ناب نسخه پیچیدن همین است من در رگ ام خون امیرالمومنین  است از جذر و مد چشم دریایم بگویم از پایداری قدم هایم بگویم از لحن تند و تیز غوغایم بگویم از "ما رأیت الا جمیلا " یم بگویم از منبرم آل ابوسفیان خطر کرد یک جمله ی من شام را زیر و زبر کرد خواهر فقط دنبال انجام وظیفه ست با دست بسته دشمنانت را حریف است من سربلندم منکرت خار و خفیف است دشمن غلط پنداشته زینب ضعیف است من نور چشم احمد مختار هستم از وارثان حیدر کرار هستم حالا پس از یک اربعین اینجا رسیدم گیسو پریشان اینچنین اینجا رسیدم دلواپس و زار و  غمین اینجا رسیدم با روضه های آتشین اینجا رسیدم برخیز  تا که روی نیلی را ببینی برخیز تا که جای سیلی را ببینی در زیر بار کعب نی ها پر شکسته از  لطف چوب سخت محمل سر شکسته این دل شبیه پهلوی مادر شکسته مانند زهرا بازوی خواهر شکسته باور نداری ردّ چکمه بر جبین است؟ عاقبت هر که سپر باشد همین است در قاب چشمان ترم ای دال گودال دارد تداعی میشود جنجال گودال حال دلم آشفته تر از حال گودال با سم مرکب ها شدی پامال گودال باور نمیکردم که روزی مهربانم! پایین پایت فاتحه باید بخوانم بار رسالت را به دوش خود کشیدم با جان و دل درد اسارت را خریدم منزل به منزل غارت خلخال دیدم پای برهنه در بیابان ها دویدم ما را فقط با اذیت و آزار بردند آخر میان کوچه و بازار بردند طاقت نداری روضه ای سنگین بخوانم از هدیه ای در دامن خورجین بخوانم از بزم مِی از سفره ای رنگین بخوانم از فکر شوم دشمن بی دین بخوانم آورده ام با خود تمام غصه ها را باغیرتم ! شهری تماشا کرد ما را دیگر شمار غصه هایم بی حساب است از این همه رنج و مصیبت دل کباب است در عمر خود یکبار زینب بی جواب است می پرسی از طفلت اگر کنج خرابه ست از فرط درد و داغ و غم آکنده هستم با دست خالی آمدم شرمنده هستم @shia_poem
خواهرت از سفر اومد عزیزم شب هجرون به سر اومد عزیزم اینجا بود صدای پهلوت در اومد اگه گریه‌مون در اومد عزیزم _ میون اونهمه جنجال یادمه اینجا بود که رفتی از حال یادمه ذوالجناحت برامون خبر آوورد که زمین خوردی توو گودال یادمه _ یادته چقدر برات ناله زدم برا ضعف دست و پات ناله زدم نیزه خوردی جای آب توو قتلگاه تا رسید بهم صدات ناله زدم _ من با این دل حزین چیکار کنم حال و روزم و ببین چیکار کنم لحظه ی جداییمون گریه داره حالا بعد اربعین چیکار کنم _ من عجب غم علمداری دیدم روز بدتر از شب تاری دیدم منی که سایه م و همسایه ندید آخرش چه کوچه بازاری دیدم _ داره انگار بوی مادرم میاد بوی موی علی اکبرم میاد پاشو عمّه جان ازم حالی بپرس قدّ خم ببین به پیکرم میاد؟ _ رو دلم غم یه دنیا رو ببین روضه دختر و بابا رو ببین این سفر رقیه ت و ازم گرفت نمک زیارت ما رو ببین _ خمیده خمیده از راه اومدم آخ که با غمای جانکاه اومدم زیر خاک گذاشتمش با پیرهنش به یاد خرابه با آه اومدم _ غم زیاده ازم از یه غم نپرس بعضی چیزارو زیاد و کم نپرس دل شاه لافتی را خون نکن از توی کاخ یزید ازم نپرس @shia_poem
عقل مات است از مقاماتش صبر یعنی نزول آیاتش جان بقربان احتراماتش عرش تا فرش از عنایاتش.. همه مستند مست جام حسین اهل ذکرند ذکر نام حسین _ کیست بانی روضه ها زینب کیست زهرای کربلا زینب کاروان را گره گشا زینب نوحه ی گریه دار ما زینب عمّه پیر و قدکمان زینب غصه ی صاحب الزمان زینب _ ما گدایان سر بزیر تواییم جان عباس ما فقیر تواییم همه جاروکش مسیر تواییم تو امیری و ما اسیر تواییم این اسیران خویش را دریاب السلام ای مفتح الابواب _ ما چهل روز گریه آوردیم تا حسین تو را صدا کردیم مثل برگ خزان اگر زردیم دور افتادگان پر دردیم کاش میشد که کربلا باشیم در حرم زائر شما باشیم _ ای که از راه شام برگشتی وه چه با احترام برگشتی عالمی را تو کربلا کردی چه حسینیه ای به پا کردی زائرانی که خسته آمده اند همگی دلشکسته آمده اند با نسیم عزا زمین خوردند از روی ناقه ها زمین خوردند مثل گلبرگ لاله افتادند یاد طفلی سه ساله افتادند آه با این نگاه راه برو تا دم قتلگاه راه برو دیگر ای رنج برده روضه بخوان با دلی زخم خورده روضه بخوان یاد کن بالجراح خورد زمین از روی ذوالجناح خورد زمین یاد کن ناله ی حزینش را روی این خاکها جبینش را نعل مرکب به پهلویش که گرفت تیغ بر کتف و بازویش که گرفت می گرفتی عزای آقا را می شنیدی صدای زهرا را با لب تشنه یاد سقّا بود بی علی اکبرش چه تنها بود نفسش که زیاد و کم میشد یا به چپ یا به راست خم میشد با همان حال ، آه برمیگشت به سوی خیمه گاه برمیگشت تا نگاهی به بانوان نخورد عزّت این حرم تکان نخورد راستی از غمی تمام بگو کمی از ماجرای شام بگو عزّت این حرم تکان که نخورد؟! راه بانو به این و آن که نخورد؟! @shia_poem
اربعین هنگامه‌ی دنباله‌دار زینب است اربعین آری شکوه کارزار زینب است اربعین یعنی حسینی بودن و زینب شدن اربعین در امتداد اقتدار زینب است آسمان آتش، هوا داغ و زمین سوزان ولی رفتن ما در مسیر عشق کار زینب است اربعین یعنی سپاهی بی‌نهایت تا ظهور تا جهان فهمد که شیعه یادگار زینب است اربعین یعنی به هر رنگ و لباس و هر زبان اشتراک قلب‌هامان وامدار زینب است اربعین یعنی امام عصر می‌خواند تورا اربعین یعنی که امام ما دچار زینب این ستون‌ها بیرق در اهتزاز عاشقی است این قدم‌ها نذر نام استوار زینب است این همه موکب به یاد خستگی قافله است میهمان هم میزبان هم، شرمسار زینب است گفت با ما جاده‌های منتهی بر کربلا هر کجا قلبیست عاشق در مدار زینب است هر کجا پا می‌گذاری روضه‌ای سربسته است خاطرات رنج‌های بی‌شمار زینب است کربلا سرخ است اگر، از گریه‌های فاطمه است کربلا گرم است اگر، چون شعله‌زار زینب است کربلا وقتی که زینب رفت، دق کرد و گریست یک جهان در کربلا در انتظار زینب است جاده‌های داغ می‌گویند خاک کربلا یاد شام و یاد کوفه داغدار زینب است ذره ذره سوخت زینب، در میان قتلگاه باد آنچه می‌برد با خود غبار زینب است شمر پایین رفت از گودال و دنبالش،سنان شاهد دعوای آنها چشم تار زینب است آنچه پایین می‌رود سرنیزه و تیغ و عصاست آنچه بالا می‌رود داد و هوار زینب است داد می‌زد سنگ‌ها از چهره‌اش شرمی‌ کنید اینکه دارد می‌رود دار و ندار زینب است جای طفلان می‌خورد شلاق و روضه‌خوان او گیسوان خونیِ نیزه سوار زینب است "از میان تربتش بوی حسین آید برون کهنه پیراهن گمانم در مزار زینب است" @shia_poem