#امام_جواد_علیه_السلام
#ولادت
#ترجیع_بند
از هر چه به غیر او گسستم
دل را به کسی جز او نبستم
من عاشق و بی قرارم اما
عاشق تر از این کنم که هستم
آهسته کنار کفشداری
یک گوشه برای خود نشستم
خود را که دچار خویش دیدم
در آینهء حرم شکستم
بر دفتر من نشست بیتی
بیتی که دوباره کرد مستم
تا ذکر لبم جواد باشد
رزق حرمم زیاد باشد
حرف دل عشق یک کلام است
بر لب صلوات من سلام است
در گوشهء چشم اشک شوق است
موسیقیِ گریه بی کلام است
توصیف جواد را چه گویم
ایشان رضوی ترین امام است
لطف و کرم و سخا و جودش
لا ینقطع و علی الدوام است
دردانهء شاه طوس خندید
برخیز و بیا که بار عام است
تا ذکر لبم جواد باشد
رزق حرمم زیاد باشد
خورشید سر قرار آمد
آرامش قلب یار آمد
امشب خبری است در خراسان
نقاره بزن بهار آمد
سلطان سریر ارتضا را
آیینهء بی غبار آمد
در صحن حرم دوباره باران
با آتش دل کنار آمد
گفتم ببرم دلِ رضا را
طبع غزلم به کار آمد
تا ذکر لبم جواد باشد
رزق حرمم زیاد باشد
صحرای نگاه من کویریست
دستان دلم پراز فقیریست
آهوی اسیر آستانم
آزادی من در این اسیریست
کار دل ما فقط گدایی
کار تو همیشه دستگیریست
دل را برسان به کاظمینت
بی تاب دیار توست دیریست
عشق تو خلاصهء جوانی
آرامشِ روزگار پیریست
تا ذکر لبم جواد باشد
رزق حرمم زیاد باشد
#سید_حمیدرضا_برقعی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#ولادت
#ترجیع_بند
طوبای تو میانِ دلم قد کشیده است
بین من و خیال خودم سد کشیده است
احساس می کنم به تو نزدیک می شوم
جذر مرا نگاه تو مَد کشیده است
این جذبه یِ طلایی بالا نشین تو
بال مرا حوالی گنبد کشیده است
دست خدای عز و جل روی قلب ما
این بار سوم است محمّد کشیده است
نوری رئوف در حَرَمت موج می زند
الطاف کاظمین به مشهد کشیده است
بخشنده تو ،خدای کرم تو ، جواد تو
ابن الرضا تو ، حضرت باب المراد تو
بگذار خاک پای تو نقاشی ام کنند
سجاده یِ دعای تو نقاشی ام کنند
بگذار بر کنار قدم های هر شبت
با رشته یِ عبای تو نقاشی ام کنند
بال و پرم بده که شبیه کبوتری
امروز در هوای تو نقاشی ام کنند
بگذار از زمان ازل تا همیشه ها
آقای من برای تو نقاشی ام کنند
وقتی میان خانه دعا پخش میکنی
مسکین ترین گدای تو نقاشی ام کنند
بخشنده تو ،خدای کرم تو ،جواد تو
ابن الرضا تو ،حضرت باب المراد تو
ای بالش تو دَستِ امام رئوف ما
ای سایه بان روی تو بال فرشته ها
تا آمدی امام رضا گریه اش گرفت
ای مستجاب چلّه یِ سجاده یِ دعا
تا یک تبسمی نکنی پا نمی شود
خورشید از مقابل گهواره یِ شما
اینگونه بی نقاب نظر میخوری عزیز
اینقدر در مقابل آیینه ها نیا
آقا قرار ما سَرِ میدان کاظمین
ای اولین زیارت ما بعدِ کربلا
بخشنده تو ،خدای کرم تو ،جواد تو
ابن الرضا تو ،حضرت باب المراد تو
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#ولادت
#مدح
#ترجیع_بند
خدا میخواست چشمِ او فقط عینالیقین باشد
خدا میخواست دستِ او فقط حَبلالمَتین باشد
خدا میخواست تیغِ او میانِ کُفر و دین باشد
خدا میخواست نامِ او به نامِ خود قَرین باشد
خدا خود را که مومن خواند *منظورش همین باشد
که میخواهد علی تنها امیرالمومنین باشد
خدا تصویری از خود را زمانی که به قاب انداخت
خدا را شُکر ما را هم به پایِ بوتراب انداخت
"صبا خاکِ وجودِ ما به آن عالیجناب" انداخت
رُطبهای نجف وقتی دهانها را به آب انداخت
ضریح غرقِ انگورش مرا شَطِ شراب انداخت
صُراحی میکشم وقتی شرابش اینچنین باشد
دلم مست است تا ساقی امیرالمومنین باشد
علی منظور از مِیها از این هوهو و هِیهِی ها
علی میجوشد از هر لب لبِ ما یا لبِ نِی ها
علی موسیقیِ باران که میبارد پیاپی ها
فدای شاه راهش که به مژگان میکنم طی ها
سمرقند و بخارا و حجاز و کعبه و رِی ها
علی حق و علی حی و پس از این نقطه چین باشد
فقط وصفِ خدا وصفِ امیرالمومنین باشد
خدا وقتی بهشتی رویِ دامانِ نجف دارد
بهشت از دور رویایِ بیابانِ نجف دارد
چه غم دارد کسی که خُردهای نانِ نجف دارد
که زهرا هم دو چشمش را به ایوانِ نجف دارد
چه کم دارد خدا وقتی که سلطان نجف دارد
خدا را میتوان بینی اگر آئینه این باشد
خدا را شُکر مولایم امیرالمومنین باشد
به حیرت کعبه میبیند شکوهی آسمانی را
ظهورِ نقطهی بسمالله سَبْعالْمَثانِى را
نبی میبوسدش از لب همین جامِ دهانی را
به میدان میرود بیند زمین خانه تکانی را
به تیغ آبدارا و به هر سو سر پَرانی را
همیشه مرکبش دُلدُل برای فتح زین باشد
رمیدنهای لشکر از امیرالمومنین باشد
نه تنها وقت رزمش زَهره هاشان از جگر ریزد
نه تنها وقتِ مِیدانداریَش کوه از کمر ریزد
که از جبریل و عزرائیل حتی کُرک و پَر ریزد
نه تنها پیشِ او صحرایی از تیغ و سپر ریزد
که از تیغ و سپرشلوارهاشان بیشتر ریزد
نمیاُفتیم از پا تا علی حِصنِ حَصین باشد
نمیاُفتیم از پا تا امیرالمومنین باشد
اگر توفیق باشد سر به پای قنبر اندازیم
"فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
بُوَدکان شاهِ خوبان را نظر بر منظر اندازیم
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم"
که از خاکِ نجف خود را به حوضِ کوثر اندازیم
به نامش بشکند هر سَد اگر دیوارِ چین باشد
ولیِ رهبرم وقتی امیرالمومنین باشد
*آیه ۲۳ سوره مبارکه حشر
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
#@shia_poem
#حضرت_رسول_اعظم_ص
#مبعث
#ترجیع_بند
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
آشفتۀ موی توست، اَنجُم
سرگشتۀ کوی توست افلاک
ای بر سرت افسر لَعَمرک
وی زیبِ بَرَت قبای لولاک
عالم ز معارف تو واله
تو نغمهسرای «ما عَرَفناک»
یا اَعظَمَ صورةَ تَجَلّی
فیها الله مَا أدَقّ مَعناک!
این بنده و مدح چون تو شاهی؟
حاشاک از این مدیحه حاشاک
فرموده به شأنت ایزد پاک
لولاک لما خَلقتُ الاَفلاک
ای مظهر اسم اعظمِ حق
مَجلای اَتَمِّ نورِ مطلق
ای شمس شموس و نور انوار
وی اعظم نیّرات و اَشرَق
ای فاتحۀ کتاب هستی
هستی ز تو یافتهست رونق
ای آیهای از محامد توست
قرآن مقدَّس مُصَدَّق
وصف تو به شعر در نگنجد
دریا نرود میان زورق
فرموده به شأنت ایزد پاک
لولاک لما خلقت الافلاک...
ای صاحب وحی و قلب آگاه
دارای مقام «لی مع الله»
ای محرم بارگاه لاهوت
وی در ملکوت حق، شهنشاه
ای بر شده از حضیض ناسوت
بر رفرف عز و شوکت و جاه
وانگه ز سرادقات عزت
بگذشتی و ماند امین درگاه
این بوی بهشت عنبرین است
یا ذکر جمیل تو، در افواه؟
فرموده به شأنت ایزد پاک
لولاک لما خلقت الافلاک
ملک و ملکوت از تو پر نور
ای در تو عیان تجلی طور
با روی تو چیست بدر انور؟
با موی تو چیست لیل دیجور؟
روی تو ظهور غیب مَکنون
موی تو حجاب سِرّ مَستور
در خطۀ ملک استقامت
قد تو به اعتدال مشهور
ای از تو به پا نظام عالم
وی بی تو جهان هَباءِ مَنثور
اول رقم تو لوح محفوظ
رَشحِ قلمت کتاب مسطور
مداحی من تو را چنان است
کز چشمۀ خور ثنا کند کور
فرموده به شأنت ایزد پاک
لولاک لما خلقت الافلاک
ای گوهر قدس و فیض اَقدَس
وی صبح ازل اذا تَنفَّس
ذات تو ز هر بدی منزّه
ز آلایش نیستی مقدّس
خاک در توست عرصۀ خاک
فرمانبر توست چرخ اَطلس
طبع من و وصف صورت تو؟
معنای دقیق و طفل نورس
مدح تو چنان که لایق توست
در عهدۀ خالق تو و بس
در نعت تو هر بلیغ، اَبکَم
در وصف تو هر فصیح، اَخرَس
نعت من و شأن تو؟ تعالی
وصف من و قدر تو؟ تقدّس
فرموده به شأنت ایزد پاک
لولاک لما خلقت الافلاک...
ای آینۀ تجلّی ذات
مصباح وجود را تو مشکات
ای ماه جمال نازنینت
نورُ الاَرضَین وَ السَّماوات
چون شمس حقیقت تو سر زد
اعیان وجود جمله ذرّات
ذات تو حقیقة الحقائق
نفس تو هویة الهویات
ای نسخۀ عالیات اَحرف
وی دفتر محکمات آیات
ای پایۀ رتبۀ منیعت
برتر ز مدارج خیالات
وی قامت معنی رفیعت
بیرون ز ملابس عبارات
در نعت تو ای عزیز کونین
این جمله بضاعتیست مزجات
فرموده به شأنت ایزد پاک
لولاک لما خلقت الافلاک...
ای عقل نخست و حق ثانی
ذات تو حقیقة المثانی
مرآت وجود، چون تواَش نیست
یک صورت و یک جهان معانی
ای در تو جمال حق نمودار
زیبندۀ توست «من رآنی»
گر کُنه تو را کلیم جوید
طور است و جواب «لَن تَرانی»
ای منشأ عالم عناصر
وی مبدأ فیض آسمانی
اوصاف تو در بیان نگنجد
ور هر سر مو شود زبانی
فرموده به شأنت ایزد پاک
لولاک لما خلقت الافلاک...
#علامه_غروی_اصفهانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#ولادت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#ولادت
#مدح
#ترجیع_بند
بانگ اذان آید به گوش عیسی بزن ناقوس را
لیلا برای تشنگان آورده اقیانوس را
از نفخه های قدسی اش جان میتراود سنگ را
برگوکه تا مطرب زند نقاره های طوس را
ترسم که مهر کافری بر سینه ممهورم کنند
ورنه به ذکرت واکنم این خرقه ی سالوس را
"لایی که الا هوی او این جمله معنایی کند
با طرفه چشمی عالمی را اکبر اللهی کند"
شهزاده ی احمد نما اقرٱ و ربک میزند
بر عرشیان و فرشیان تاج تملک میزند
از هر چه غیر از چشم او مستغنی است و بی نیاز
هرکس که بر زلف علی دست تمسک میزند
گردیده لشگر مست او از لطف جام دست او
بر قلب عشاقش نگر با غمزه ناوک میزند
"لایی که الا هوی او این جمله معنایی کند
با طرفه چشمی عالمی را اکبر اللهی کند"
لایعقلان بزم او مجنون و شیدایی شدند
صحرا به صحرا کو به کو چون قطره دریایی شدند
گیسوی جعدش برده دل از دلبران روزگار
مستان به زلف طارقش چون شانه همراهی شدند
آنان که با دست علی می پر نمودند از جنون
اناالیه راجعون خواندند و لیلایی شدند
" لایی که الا هوی او این جمله معنایی کند
با طرفه چشمی عالمی را اکبر اللهی کند"
#جواد_آقا_جانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#ولادت_امام_زمان_عج
#امام_زمان_عج
#حضرت_نرجس_سلام_الله_علیها
فرازی از یک #ترجیع_بند
..بشنو از راویان روایت نور
که به وجد آیی از ترنّم و شور
روزی از روزها امام نقی
گفت با خادم سرا «مسرور»:
که برو «بُشرِ بِن سلیمان» را
به سراپردهام بخوان به حضور
این بشارت به بُشر بَردهفروش
چون که ابلاغ شد، به شوق و به شور
به سر آمد، به پایبوسِ امام
هادی دین و معنی «والطّور»
چشم در چشم و لب پر از لبیک
تا چه فرماید آن سلالهٔ نور
گفت مولا: بدان به خاطر من
کرده اندیشهای خطیر، خطور
بنشین در برم که ره یابی
به امید خدا بدان منظور
پس از آن، آن یگانه آیتِ نصر
که به کف داشت رایتِ منصور
نامهای با خط فرنگ نوشت
ساخت آن را به مُهر خود ممهور
گفت: ای پیک! این تو این پیغام
گفت: ای دوست! این تو، این دستور
«بَدرهای زر» به او سپرد امام
گفت این زر، ضمیمهٔ منشور
راهِ بغداد پیش گیر و برو
با توکّل به ذات حیّ غفور
منتظر باش، بر لبِ ساحل
تا رسد کشتی مراد از دور
کشتی حامل اسیران است
از ایالات دور و خطّهٔ تور
همه را عرضه میکنند و تو هم
در همه حال باش سنگ صبور
تا کنیزی بدین صفات و کمال
کند از آن میان چو ماه ظهور
در حجابِ عفاف و عصمت و قدس
باشد آن گلبن ادب مستور
چون از این نامه مُهر برگیرد
دیدهاش روشنی بیابد و نور
به خریداریاش قدم بگذار
بگذرم... «اِنَّ سَعْیُکُم مَشکور»
او عروس من است، فرزندم
«عسکری» میپذیردش به حضور
آرزویم طلوع خورشیدیست
روشنیبخشتر ز جلوهٔ طور
نه همین دارم انتظارش من
که جهان دارد انتظارِ ظهور...
وصف «ماءِ مَعین» کنم تا کی؟
«وَ مِنَ الماءِ کُلَّ شَیءٍ حَیّ»
::
پرده تا از رخ پگاه افتاد
در فضا برق یک نگاه افتاد
بود این برقِ شادی، از دل «بُشر»
که نگاهش به دخت شاه افتاد
سجدهٔ شکر حق به جای آورد
از غم آسود و در رفاه افتاد
سوی «سامرّه» همسفر با او
دخت قیصر «ملیکه» راه افتاد
گفت ای بُشر! در ولایت روم
به هوای گلی، گیاه افتاد
بزم عقد من و پسر عمّم
پا گرفت و طرب به راه افتاد
خطبهٔ عقد را نخوانده عجیب
اتفاقی به بزم شاه افتاد
تخت در هم شکست و غوغا شد
لرزه بر کاخ و بارگاه افتاد
دستِ افسوس زد به هم داماد
گویی از آسمان به چاه افتاد
بزم عیش از قضا، عزا گردید
اُسقُف از روی جایگاه افتاد...
یا قیامت به پای شد، یا نه
«پاپ اعظم» به اشتباه افتاد
پس از آن حادثات، بر سَرِ من
سایهٔ رحمتِ اله افتاد
دل و جان در هوای حضرت دوست
سر و کارم به اشک و آه افتاد
تا شبی، در عوالم رؤیا
چشمِ مشتاقِ من، به ماه افتاد
دل من سر نهاد بر قدمش
اشک شوقم به خاک راه افتاد
شعلهٔ اشتیاق و آتش مهر
در نهادم به یک نگاه افتاد
در شگفتم! کنون که بر سرِ من
سایهٔ آن جهانپناه افتاد
وصف «ماءِ مَعین» کنم تا کی؟
«وَ مِنَ الماءِ کُلَّ شَیءٍ حَیّ»
::
«نرگس» آن عشق مانده در جانش
در دل و دیدهٔ گلافشانش
گل سرخ محمّدی، «مهدی»
تا شکوفا شود به دامانش
آوَرَد گلبنی همیشه بهار
چشم بد دور از گلستانش
ماهِ شعبان، دو نیمه شد وانگاه
عظمت یافت رتبه و شانش...
زادروزِ «بقية الله» است
آفرین خدای بر جانش
دفتر مدح اوست «جاءَ الحق»
«زَهَقَ الباطل» است عنوانش
سورهٔ «هَل اَتی عَلَی الاِنسان»
صورتی از کمال و احسانش...
میهمان شد به جلوهگاهِ شهود
دست غیبِ خدا نگهبانش
خواند او را «خلیفة الرّحمان»
کردگار رحیم و رحمانش
بشریّت نداشت تاب ظهور
پردهٔ غیب کرد پنهانش
سیصد و سیزده خداجویند
جمع یاران و جاننثارانش
طالعِ سعد بین! که در همه حال
حافظِ جان اوست جانانش
به امیدی که صبح وصل رسد،
دست کوتاه ما به دامانش
جانم ارزانیِ نگاهش باد
پدر و مادرم به قربانش
طوطی طبع من اگرچه شدهست
در پس آینه غزلخوانش
وصف «ماءِ مَعین» کنم تا کی؟
«وَ مِنَ الماءِ کُلَّ شَیءٍ حَیّ»..
::
از تو گلزار وحی، خرّم شد
لبِ گل وا به خیر مقدم شد...
به امید نجات «نوح نبی»
دست بر دامن تو در یم شد
از تو آتش صفای گلشن یافت
به «خلیل خدا» مسلّم شد...
قطرهای از سحاب رحمت تو
در بیابان چکید و «زمزم» شد
نه همین از صفای «ابراهیم»
که ز سعی تو کعبه محکم شد
دست بر دامن تو زد «یعقوب»
که به «یوسف» رسید و بیغم شد
شد «کلیم» از تو «موسی عمران»
که به وادی قُدس، مَحرَم شد...
تا گرفت از تو درسِ صبر «ایّوب»
به صبوری عَلَم به عالم شد
فیض عام تو در دل دریا
مونِس «یونس نبی» هم شد
باز کردی تو نطق «عیسی» را
که به عصمت، گواهِ «مریم» شد
ای مرام تو التفات و کرم
بیتو دلها، صراحی غم شد
سر و سامان عشق، بر هم خورد
چهرهٔ روزگار درهم شد
هر کجا سروِ راست قامت بود
زیرِ بارِ مفارقت خم شد
در مقامی، که خیل مشتاقان
در فراق تو صبرشان کم شد
وصف «ماءِ مَعین» کنم تا کی؟
«وَ مِنَ الماءِ کُلَّ شَیءٍ حَیّ»..
#محمد_جواد_غفور_زاده
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#مدح
#ترجیع_بند
تا که این شور را شعور کنم
میروم از نجف عبور کنم
لحظه ای از زمین جدا بشوم
آسمان را کمی مرور کنم
از سلیمان اجازه می گیرم
که خودم را شبیه مور کنم
گریه ها کرده ام برایش تا
شعر را غرق در سرور کنم
من که از شوق مَنْ یَمُتْ یَرَنی
زندگی با خیال گور کنم
آنقدر میزنم صدایش تا
خلوتم را پر از «حضور» کنم
گفتهام «اوریا» که مدحش را
گاهی اوقات از زبور کنم
حرفی از معجزات او بزنم
یادی از نور کوه طور کنم
شرحی از دردهای او بدهم
تا که ایوب را صبور کنم
دل و جان شستشو دهم با اشک
قلب را شیشه ی بلور کنم
با عنایات او وجودم را
خالی از هرچه غیر نور کنم
"مست مست از شراب لم یزلی
سرخوشم سرخوش از ولای علی"
تشنه ام تشنه ی شراب توام
من خرابم اگر خراب توام
مایه ی افتخار من هستی
گرچه من مایه ی عذاب توام
با همه جز تو بی حساب شدم
به امیدی که در حساب توام
باز هم می دهم سلام به تو
باز هم سر خوش از جواب توام
از ازل تو ابوتراب منی
تا ابد ذره ای تراب توام
خطبه های توخط به خط اعجاز
عاجزم عاجز از خطاب توام
واژه ای دست پا شکسته ام
خط خطی هایی از کتاب توام
"مست مست از شراب لم یزلی
سرخوشم سرخوش از ولای علی"
نه فقط شاه و سرور است علی
نور خورشید محشر است علی
من نمی گویم او خداست ولی
با چه چیزی برابر است علی
عشق از روز اول است علی
عشق تا روز آخر است علی
فاتح جنگ خندق است علی
فاتح جنگ خیبر است علی
در حقیقت علی ست پیغمبر
در حقیقت پیمبر است علی
نام او مست می کند مارا
ساقی حوض کوثر است علی
"مست مست از شراب لم یزلی
سرخوشم سرخوش از ولای علی"
آفرینش گدای ثروت او
پادشاهان غلام همت او
تربت کربلا شفاست ولی
مستی ماست دست تربت او
کُشته های بدون زخم نبرد
چشمه ای از شکوه قدرت او
روز مشغول کار و شب بیدار
چه زمانی ست استراحت او ؟؟
گِل بد بو کجا و ...نور خدا
طینت ما کجا و ...طینت او
همه عالم گواه ذلت ما
همه عالم گواه عزت او
بار ما مانده بود روی زمین
جور ما را کشید رأفت او
عاشق از حرف لغو بیزار است
همه جا می کنیم صحبت او
در دو عالم فقیر نیست کسی
که خریده کمی محبت او
تا نجف می رویم قبل از مرگ
که مبادا دهیم زحمت او
"مست مست از شراب لم یزلی
سرخوشم سرخوش از ولای علی"
عاشقانش فراتر از عددند
ازلی بوده والی العبد ند
تا نجف پا برهنه می آیند
مست ها راه خویش را بلدند
ذره ها در کنار ایوانش
بی قرار اند و تشنه ی مددند
عارفان غرق در خیال وصال
عالمان نیز طالب خردند
عاشقان مست جام کوثر او
زاهدان هم به فکر خوب و بدند
به الست و به ربکم سوگند
عده ای امتحان نداده ردند
وحده لا اله الا هو
اهل این خانواده هم احدند
او اگر شمع آستان باشد
همه پروانه اند در صددند
"مست مست از شراب لم یزلی
سرخوشم سرخوش از ولای علی"
در نجف ذکر باد،هوست فقط
شرح اذکار موبه موست فقط
خواهش مست های ایوانش
قطره ای باده از سبوست فقط
گرچه آب از سرم گذشته ولی
درد من درد آبروست فقط
اشک های مرا زیاد کنید
که طهارت درین وضوست فقط
گوش گوش است وقف او باشد
حرف خوب است حرف دوست فقط
کی! ازین عشق می شویم آگاه
جان که در گودی گلوست فقط
عاشقانه ترین غزل هایم
درخورجایگاه اوست فقط
"مست مست از شراب لم یزلی
سرخوشم سر خوش از ولای علی"
#علی_اصغر_یزدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_هادی_علیه_السلام
#ولادت
#ترجیع_بند
نور خدا گرفته فضاى مدینه را
تغییر داده حال و هواى مدینه را
با جلوههاى «اَشرَقَتِ الاَرض» قدسیان،
بستند چلچراغ، سماى مدینه را...
در وادى قُبا به تماشا نشاندهاند
آن نخلهاى سبز قَباى مدینه را
آنگونه خرّم است که گویى گشودهاند
بر هشت خُلد پنجرههاى مدینه را
نور جمال حضرت هادىست، اینچنین
روشن چو روز کرده فضاى مدینه را
ماهى دگر به محور خورشید عشق تافت
تا روشنى دهد همه جاى مدینه را...
گلبانگ شادى است به گوش فرشتگان
امشب رسانده است نداى مدینه را:
این ماه جلوهاى ز جمال محمد است
ابن الرضاى دوم آل محمد است
ای آسمان ز شرم مَهت را دو پاره کن
تکرار معجز نبوی را دوباره کن
تا بشکند غرور تو در اوج آسمان
ای آفتاب! ماه زمین را نظاره کن
از خانۀ جواد دمیدهست آفتاب
بر مقدمش نثار، هزاران ستاره کن
تا سرنهند بیت جوادالائمه را
ای جبرئیل سوی ملائک اشاره کن...
از کهکشان نور بیاویز سُبحهها
هر روز و شب فضائل او را شماره کن
این ماه جلوهاى ز جمال محمد است
ابن الرضاى دوم آل محمد است
لطف امام هادی و نور ولایتش
ما را اسیر کرده به دام محبتش
بر لطف بیکرانۀ او بستهایم دل
امشب که جلوهگر شده خورشید طلعتش...
ماه تمام و نیمۀ ذیالحجّه مطلعش
خیر کثیر و کوثر قرآن بشارتش...
این است آن امام که ذرات کائنات
اقرار کردهاند به جود و کرامتش...
این است آن امام که دشمن به چندبار
رخسار عجز سوده به درگاه عزتش
سر تا به پای، عاطفه و مرحمت ولی
دشمن به لرزه آمده از برق هیبتش...
افزون ز ریگهای بیابان عطای او
بیش از ستارههای درخشان فضیلتش...
این ماه جلوهاى ز جمال محمد است
ابن الرضاى دوم آل محمد است
آن نازنین که وصف جمالش خدا کند
امشب خدا کند که نگاهى به ما کند
آن دلنوازِ از دل و از جان عزیزتر
باشد که درد جان و دل ما دوا کند...
آن محو ذات خالق و بىاعتنا به خلق
شاید به ما شکستهدلان اعتنا کند
آن چشمۀ دعا که دعا مستجاب از اوست
چون میشود به حال دل ما دعا کند؟
پیوند خورده زندگى ما به مهر او
این رشته را کسی نتواند جدا کند
گویى على به روى محمد کند نگاه
چون این پسر به روى پدر دیده وا کند...
دیدار او کدورت دل را جلا دهد
ایمان او حوائج مردم روا کند...
باید رضای خاطر او آورد به دست
خواهد ز خود هر آنکه خدا را رضا کند
اى یادگار آل محمد! خدا به ما
لطفى اگر کند ز طفیل شما کند
عالم به خوان رحمت تو میهمان، ولی
یک تن نشد که حق نمک را ادا کند...
صاحبدلى کجاست که چون ابن مهزیار
بر دیده خاک پاى تو را توتیا کند...
افتادهام به دام بلا، یا ابالحسن!
غیر از تو کیست؟ آنکه ز دامم رها کند...
#سیدرضا_مؤید
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#عید_غدیر
#ترجیع_بند
کیست این معنی اشراق ازل
کیست این لطف خدا عزوجل
کیست این صوم و صلوة و صلوات
کیست این حی علی خیر العمل
کیست او همهمهی دِیر و کنشت
کیست او زمزمهی تاج محل
کیست او تیغِ اُحُد تیر حُنین
فاتحِ خیبر و صفین و جمل
هرچه در عین علی فکر کنی
میرسی باز به جای اول
عقل یا عشق چه پاسخ دارند
به سؤالی که بود لاینحَل
که بشر می شود اینگه مگر*
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
عشق باید به جگرها برسد
تا که از یار خبرها برسد
دل که عاشق بشود شوقِ جنون
اثرش زود به سرها برسد
سنگ هم باشی اگر آب شوی
از دمِ عشق اثرها برسد
خطبهی روز غدیر ارث خداست
از پدرها به پسرها برسد
چقدر نام علی می چسبد
از نجف بارِ شکرها برسد
وقت مدحش شده و جامهدَران
شعر از بین هنرها برسد
که بشر می شود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
بر جهاز شتران بالا رفت
نه که از کُون و مکان بالا رفت
دست در دست علی پیشِ همه
حضرت جانِ جهان بالا رفت
چشم حجاج یکی را میدید
در دو تن یک دل و جان بالا رفت
از ملک تا به فلک نادِ علی
از کران تا به کران بالا رفت
وَهَنیألک و بَخٕ بَخٕ
از لبِ پیر و جوان بالا رفت
در حدیث است که هنگام غدیر
بانگ جبریل چنان بالا رفت
که بشر می شود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
شب معراج به بالا که رسید
نوبت سورهی اِسرا که رسید
رفت بر پشت بُراقی تا اوج
از ثرا تا به ثریا که رسید
یک شمایل همه جا دید فقط
یک نفر بود به هرجا که رسید
خویش را دید در آئینهی خویش
این معما به کجاها که رسید
یک صدا بود فقط در گوشش
چشم وقتی به تماشا که رسید
همه جا حرف علی بود علی
گفت در پیش خدا ، تا که رسید
که بشر می شود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
لشکر کفر پشیمان میشد
هرچه صف بود پریشان میشد
بانگ حق بود که ماشاالله
لحظههایی که به میدان میشد
جمع میکرد همه سرها را
ذوالفقاری که به جولان میشد
وقت میداد اگر ضربِ علی
عَمرووَد نیز مسلمان میشد
عمر و عاص است به اوحق بدهید
به خودش دست به دامان میشد
آنقدر جذبهی مولا میدید
ملکالموت رجز خوان میشد
که بشر می شود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
عقل مبهوت از آن جاه و جلال
چشم کور است و زبان الکن و لال
درکِ او بیشتر از حد خلیل
فهم او دورتر از صید خیال
کیست او مغبض هر صُلبِ حرام
کیست او معنی هر نان حلال
میشود عینِ علی آید؟ خیر
مثل او نیز؟ نه با فرض محال
ما شرابیم از انگور ضریح
ما گدائیم گدایِ سرِ سال
از ازل روح قُدُس درگیر است
تا ابد هست چنین غرق سوال
که بشر می شود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
به شکوهِ جبروتش سوگند
به کلامش به سکوتش سوگند
به رکوعش که گدا فیض گرفت
به نماز و به قنوتش سوگند
پدر خاک به خاک نجفش
به بلندی هبوطش سوگند
به همان تکهی نان خشکش
به همین برکت قوتش سوگند
به عرقهای جبینش در کار
به نسیم ملکوتش سوگند
به همان مُصحف نوری که نوشت
به کتابش به خطوطش سوگند
که بشر می شود اینگو نه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
آنکه در شرح مقامش قرآن
آنکه از فرط ظهور است نهان
خلوتی داشت خدا با او که
بود از چشمِ دو عالم پنهان
جای آدم اگر او را میدید
سجده میکرد به پایش شیطان
تیغ او بود برای اسلام
شانهاش بود برای طفلان
از مناجات ، علی را بی جان
دید سلمان دلِ یک نخلستان
رفت حیران و به زهرا فرمود
پاسخش داد چنین بیبی جان :
که بشر میشود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
چه خیالیست که دشمن داریم
ما که این نام مُطَنطن داریم
خط سرخ من و تو نامِ علیاست
پای او یک رگِ گردن داریم
حرز زهراست برای این خاک
شُکر از فاطمه جوش داریم
خاک ما از نجف ، آباد شده
باز هم حسرت رفتن داریم
اربعین آرزوی ماست ببین
شعلهایم و همه خرمن داریم
باید او مدح خودش را گوید
به علی دست به دامن داریم
که بشر میشود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر...
*مصرح اول تضمین ازسلیمان امینی تبریزی
مصرع دوم از ملا مهرعلی خویی
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
#@shia_poem
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#عید_غدیر
#ترجیع_بند
خیلِ ملَک آمده از عرش ِ معلّی
برکه شد از شوق، دلش ساحتِ دریا
دشت؛ سراسر شده مشغولِ تماشا
پیش همه دستِ علی(ع) رفته به بالا
وحی شد و گفت نبی(ص) با دلِ آگاه
أشهدُ أنّ علياً ولي الله
نوح به هنگام بلا، لحظهٔ طوفان
حضرت عیسی دم ِ آوردنِ درمان
حضرت موسی به عصا خوانده هراسان
یوسفِ کنعان همه شب گوشهٔ زندان
یکسره خواندند سحرگاه و شبانگاه
أشهدُ أنّ علياً ولي الله
کعبه زده بوسه به پایِ پدرِ خاک
غرقِ طواف است به دور سرش افلاک
آمده در وصف علی(ع) آیهٔ لولاک
جلوهٔ خورشید شد از نورِ رُخش پاک
سجده کنان گفت در ایوان نجف؛ ماه
أشهدُ أنّ علياً ولي الله
قبله به وجد آمده، رو کرده به حیدر
قامتِ محراب؛ به تعظیم ِ مکرر
عاشقِ گیراییِ نُطقش شده منبر
مسجد و گلدسته به پا کرده چه محشر
بینِ اذان گفته دو بار عاشق و دلخواه
أشهدُ أنّ علياً ولي الله
حقِ تمام است و شهنشاهِ ولایت
از فقرا با کرَمش کرده حمایت
ذکر علی(ع) در دو جهان هست عبادت
راه نجات است و گذرگاهِ سعادت
زمزمهٔ توبهٔ هر عاصیِ گمراه
أشهدُ أنّ علياً ولي الله
وقت سحر محو قنوتش شده قنبر
گفت ابوذر به علی(ع) سید و سرور
تیغِ دو دم؛ برده دل از مالک اشتر
در وسطِ معرکه دشمن شده مضطر
خیبرِ حیران شده میگفت به والله
أشهدُ أنّ علياً ولي الله
دارد عجب لطف و کراماتِ دقیقی
دستِ نوازشگر و احسانِ عمیقی
حیدر کرار و چنین قلبِ رقیقی
داده به سائل چه گرانمایه عقیقی
ذکرِ لبِ هر که طلب کرده از این شاه
أشهدُ أنّ علياً ولي الله!
#مرضیه_عاطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#شب_چهارم_محرم
#طفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیهم
#ترجیع_بند
جبریل آمده است که شهپر بیاورد
عودی گرفته است که مجمر بیاورد
اینجا برای خواندن آیاتِ تازهای
رفته است از بهشت که منبر بیاورد
زینب نوشت ، بعدِ همین نام تا ابد
باید سلامهایِ مکرر بیاورد
عالم ندیده است که در قامت زنی
مانندِ خویش حضرتِ حیدر بیاورد
باید تمامِ خلق فقط سجدهاش کنند
او را اگر به عرصهی محشر بیاورد
این فاطمه است آمده تا مادری کند
آری علیست رفته که خیبر بیاورد
دینِ بلیغ ، دین حسین است بعد از او
باید خدا دوباره پیمبر بیاورد
این کوه هم به اَمرِ امامش سکوت کرد
صبری که از جگر دو جگر دربیاورد
از خیمهگاهِ فاطمه تا خیمهی علی
زینب رسیده است دو لشگر بیاورد
کرببلا شگفتیِ طوفانِ زینب است
گریه کنید گریه پریشانِ زینب است
اینجاست خواهرت دو برادر بیاورد
باید که زینیت دو برابر بیاورد
ای بی کسِ حرم ، حرمت را نگاه کن
حتی رُباب رفته که اصغر بیاورد
بر گردنِ من است غریبیات ، یاوری
من مردهام مگر کسِ دیگر بیاورد
شرمنده است خواهر و در خیمهگاهِ خود
بهتر از این نداشت که بهتر بیاورد
نگذار تا به موی سپیدت قسم دَهَم
حرفی مزن که اشکِ مرا در بیاورد
میدان دگر مَرو کمرت درد میکند
بگذار زینبت دو دلاور بیاورد
از خواهرت مخواه که پیراهنم بیار
باید بجاش خاک به معجر بیاورد
گفتم : محمدم که بزن روی سینهات
گفتم : که عون پیشِ تو حنجر بیاورد
گفتم : محمدم که عبای علی ببَر
گفتم : که عون چادرِ مادر بیاورد
اشکِ حسین لالهی دامانِ زینب است
گریه کنید گریه پریشانِ زینب است
رفته حسین تا دو برادر بیاورد
از داغها هزار برابر بیاورد
از قتلگاه تا به حرم خون تازه است
رفته است تا به شانه دو پیکر بیاورد
با تیغهای مانده بر آن سینهها رسد
جانی نداشت از تنشان در بیاورد
شرمنده بود ، جای کبودِ کبوتران
مجبور شد دو مُشت فقط پَر بیاورد
از پایکوبیِ سُمِ اسبان عجیب نیست
مجبور شد بجای بدن سر بیاورد
زینب به خیمه است مبادا اگر رود
شاید عرق به روی برادر بیاورد
ای کاش عصرِ روز دهم هم به خیمه بود
تا دیگری خبر سوی خواهر بیاورد
در بینِ خیمه بود و نمیدید قاتلی
گودال بود حوصله را سر بیاورد
وَالشمرُ جالسٌ نفَسِ مادرش گرفت
میخواست دادِ فاطمه را در بیاورد
یک سر به نیزه است که گریانِ زینب است
گریه کنید گریه پریشانِ زینب است
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_سجاد_علیه_السلام
#مدح
#شهادت
#ترجیع_بند
من اوج عز و رحمت حی وَدُدَم
منهاج راه عشق قوص صعودم
من زینت سجاده و مُهر نمازم
تسبیح و حمد و قائد اهل قعودم
من تار و پود اطلس دیبای عشقم
گرچه زده آتش ستم بر تار و پودم
من رحمت رحمت فزای عارفانم
بی انتها گنجینه ی دریای جودم
مفتاح باغ جنت و باب نجاتم
من منجی اصحاب فی نار وقودم
من سید سجاد زین العابدینم
من پرده دار پرده غیب و شهودم
از من هویدا گشته سِرّ ذوالجلالی
من بی تعیین فارغ از حد و حدودم
در شام با برق کلام آتشینم
محکمترین شعر ولایت را سرودم
من مشعل سجاده ی راز و نیازم
با ماه روی نیزه طی ره نمودم
با چشم خود دیدم قیام خون و شمشیر
من لاله محزون گلزار شهودم
من سید السجاد زین العابدینم
من فادخلواها بسلام آمنینم
تعیر خواب کودکان بی قرارم
من صاحب چشمان از غم سوگوارم
قائم مقام قائم روز قیامم
من کبریایی رفعت و حیدر وقارم
من آیت العظمای حی لایزالم
من کربلا را با عبادت یادگارم
من ماهتاب لیله القدر فراقم
باران اشک بی قراری را قرارم
گشته سرای جاه و قَدرَم آسمان ها
زین رو مدیر گردش لیل و نهارم
کروبیان در عرش حق مهمان لطفم
قدوسیان در باغ رضوان ریزه خوارم
من نور خورشید حقیقت را شعاعم
وامانده حیرت از صلای اقتدارم
من کاتب دیوان عشق و ابتلایم
در درس صبر ایوب را آموزگارم
تا اینکه عاشق همچو پروانه بسوزد
بخشیده ام بر عشق و مستی اعتبارم
نوح و سلیمان و خلیل و شیث و آدم
را در مدار معرفت دایر مدارم
با این همه عز و جلال و شان رتبه
من کودکان خسته دل را چون حصارم
در خیمه گاه سربداران ظهر آنروز
من لاله ای خونین دل از آن لاله زارم
بر کار کعب نی و چوب و تازیانه
من آذرخش تیغ تیز ذوالفقارم
آنجا که اسب و نعل تازه بود شمشیر
زد صبر من سیلی به خصم بدشعارم
دشمن به خشم آمد ز صبر و ابتلایم
غافل که من پور شه مَرحَب سوارم
من سید سجاد زین العابدینم
من فادخلوها بسلام آمنینم
من شرح میقاتم حدیث مشعرم من
بر کوثر تسنیم و زمزم ساغرم من
من هفت شوط کعبه ی عشق و جنونم
خیف و مِنای معرفت را افسرم من
تن پوش احرامم غبار راه شام است
یک اختر از بدر الدجای اخترم من
ای عشق می دانی چه ها دیدم به دیده
در راه شام اسپند روی مجمرم من
با پای پر از آبله سعی ام مِنا شد
کنج خرابه محو روی خواهرم من
با دست بسته دست دشمن را شکستم
چون اقتدار حیدری حکم گِره بر معجرم من
حائل شدم بر گوش و دست و گوشواره
فریاد بر آورده برق ذوالفقار حیدرم من
بر عمه ام میزد چو دشمن تازیانه
شرح غریو آه ماه انورم من
زنجیر کین بگسستم و سویش دویدم
گفتم بزن بر من که او را یاورم من
من ماندم و کعب نی و شلاق و عمه
گفتم حیا کن زاده ی پیغمبرم من
با پیکر مجروح و جسم خسته از ظلم
بر کشتی اهل ولایت لنگرم من
من سید سجاد زین العابدینم
من فادخلواها بسلام آمنینم
#طره_اصفهانی
#امیر_سهرابی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem