eitaa logo
شعر شیعه
8هزار دنبال‌کننده
740 عکس
259 ویدیو
27 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
ای چشمه سار بخشش و ایثار و جود ها ای ابتدای رشته ی بود و نبود ها خلق جهان ، به امر خدا شد به خاطرت سر منشأ کرامت و بذلی و جودها معیار قرب و دوری حق از ولای توست معنی گرفته با تو فراز و فرود ها سمت نگاه تو که مسیری است تا خدا رمز تقربِ همه اهل سجودها نامت که در میانه ی هر بیتی آمده شد افتخار جمله ی شعر و سرود ها سر رشته ی تمامیِ دل ها به دست توست با مهر تو تنیده همه تار و پود ها قدر تو را ولی همگان ناشناختند تا جرعه های کینه نصیب تو ساختند در پیچ و تاب حادثه ها مبتلا شدی تا لحظه ای که کشته ی زهر جفا شدی در عمر کوته ات که نه چندان بهار دید با هر خزان و رنج و جفا آشنا شدی در بی کسی و غربت تو این سخن بس است حتی میان خانه اسیر بلا شدی با همسری که همدم و یارت نبوده است هر لحظه با غمِ دل خود همنوا شدی تا شعله های زهر غمش بر جگر نشست درد آشنای سوز دلِ مجتبی شدی جان با لبان تشنه بدادی به بی کسی تا زاین جهت چو کشته ی کرببلا شدی از داغ تو شراره به قلب فلک فتاد جانم فدای غربتت ای حضرت جواد معنا گرفته قرب خدا با نگاه تو باشد تمام اهل جهان در پناه تو آن خالقی که خلق دو عالم نموده است فرموده آفرینشِ خود با گواه تو ماندی غریب از چه به شهر و به خانه ات با آن که بوده خیل ملک از سپاه تو وقتی که خون جگر شدی از زهر همسرت سر زد تمام غربت و غم در نگاه تو در لابلای هلهله های کنیزکان آید صدای ناله ی پر سوز و آه تو مانده سه روز پیکر تو زیر آفتاب بر گو چه بوده اِی گل زهرا گناه تو ؟ بر بی گناهیِ تو شهادت دهد خدا بر هر دلی ز داغ تو محنت دهد خدا @shia_poem
طائر عرشم ولى پر بسته ‏ام  یاد دلدارم ولى دلخسته ‏ام آسمانم بى ستاره مانده است  درد، من را سوى غربت رانده است ناله‏ها مانده است در چاه دلم  قاتلى دارم درون منزلم من رضا را همچو روحى بر تنم  هستى و دار و ندار او منم   ضامن آهو مرا بوسیده است  خنده‏ام را دیده و خندیده است   بر رضا هرکس دهد من را قسم  حاجتش را مى‏دهد بى بیش و کم لاله ‏اى در گلشن مولا منم  غصه دار صورت زهرا منم زهر کین کرده اثر رویم ببین  همچو مادر دست بر پهلو، غمین در میان حجره‏اى در بسته ‏ام  بى قرارم، داغدارم، خسته ‏ام این طرف با فاطمه باشد جواد  آن طرف دشمن ز حالش گشته شاد این طرف درد و غم و آه و فغان  آن طرف هم دخترانِ کف زنان کس نباشد بین حجره یاورم  من جوان مرگم، شبیه مادرم ریشه‏ ها را کینه ‏ها سوزانده است  جاى آن سیلى به جسمم مانده است  حال که رو بر اجل آورده ‏ام  یاد باباى غریبم کرده ‏ام نیست یک درد آشنا اندر برم  خواهرى نبود کنار پیکرم  تشنه لب در شور و شینم اى خدا  یاد جدّ خود حسینم اى خدا @shia_poem
ناامیدم، دوباره مایوسم باز با دست خالی آمده ام باز هم چون همیشه محتاجم به امام جواد رو زده ام او مراد است و من مریدترین او جواد است و من گرفتارم نذر کردم گدای او باشم شکر حق که گدای دربارم هر زمان غرق در نیاز شدم دست لطفش به من عطا کرده او همیشه به وقتش آمده است دردهای مرا دوا کرده دست حاجات من گره خورده به نگاه پر از کرامت او کاش که قسمت منم بشود در مضیفش، غذای حضرت او حرمش حس دلنشین دارد همه جای حرم خراسانیست هر طرف را که خوب می بینی مملو از زائران ایرانی است انس داریم از تولدمان به امام رئوف و‌ فرزندش به جوادش که ما قسم دادیم خوب حس کرده ایم لبخندش این پسر زندگی سلطان است جلوه ی دیگر امام رضاست خلق ‌و خویش شبیه فاطمه است این پسر کوثر امام رضاست مشت خود را به خاک می کوبید ناله می زد "لاَخرَجَنَّهُما" پدرش سینه می زد و می سوخت تا که می گفت "اَحرَقَنَّهُما" از پدر غرق اشک می پرسید واقعا مادرم در آتش سوخت؟! مادرم سوخت! محسنش هم سوخت؟! پر تاج سرم در آتش سوخت؟! مادری بود از بس این آقا روضه اش روضه‌ی حسن شده بود قاتلش یار همزبانش شد آه! با مادر هم سخن شده بود: آه آتش به جانم افتاده آه مادر! برس به فریادم مثل فرزندهای دیگر تو دم آخر به خاک افتادم لبم از تشنگی کبود شده عطش از رنگ و روی من پیداست پهلویم تیر می کشد مادر این هم از غربت بنی الزهراست آه مادر! از آتش این زهر دست و پا می زنم به روی زمین کاش یک قطره آب می دادند کاش یک قطره آب ... آه ... همین کاسه ی آب را مقابل من بر زمین زد چقدر می خندید آتشم می زد آن کنیزی که در برم نانجیب می رقصید جگرم پاره پاره شد مادر خون چکیده ز گوشه ی دهنم زهر اثر کرده و کبود شدم درد افتاده در تمام تنم هرچه شد نیزه بر تنم نزدند و سه شعبه به قلب من نزدند کسی اینجا به فکر غارت نیست چنگ بر کهنه پیرهن نزدند بغضهای عزای کرببلا در میان دل شکسته‌م ماند ساربانی نبود اطرافم آخر انگشترم به دستم ماند هیچکس بی وضو و با چکمه وای من روی سینه ام ننشست هیچکس پشت و رو نکرد مرا هیچکس سینه‌ی مرا نشکست آه از قلب خسته‌ی زینب ضربانی که باز تند شده آه از ضربه‌ی دوازدهم آه از خنجری که کند شده بدنم زیر آفتاب اما بدنم زیر دست و پاها نیست سر پاداش بردن سر من بین شمر و سنان که دعوا نیست @shia_poem
آن روز کاظمین چو بازار شام شد دنیا برای بار نهم بی‌امام شد دجله که دیگر آبروی رفته هم نداشت آن‌قدر اشک ریخت که چشمش تمام شد جنت وزید و حُجرهٔ در بستهٔ امام در بارش ملائکه خود، بار عام شد تا سایه‌بان شود به تن زهر دیده‌اش خورشید شد کبوتر و بر روی بام شد... آن روز ذوالجناح حسین از نفس فتاد آن روز ذوالفقار علی در نیام شد آتش نشست در جگر کربلایی‌اش یعنی به رسم خون خدا تشنه‌کام شد...   @shia_poem
روضه سوزاند، دلِ چوبی منبرها را خیس کرد اشکِ غمت گونه‌ی نوکرها را غزلِ مرثیه‌ات مثل زغالی سوزان باز سوزاند، دلِ نازکِ دفترها را داغ، سخت است، ولی داغ جوان سخت‌تر است پیر کرده‌ست جوانیِ تو مادرها را آفتابِ تنت افتاد، لب بام، سه روز ای خدا خیر دهد باز، کبوترها را - - که رسیدند، به دادت؛ که نسوزد جسمت ریختند از تن خود بر بدنت پرها را اسب‌ها حمله نکردند، به بی‌جانی تو رو سیاهند، از آن روز که پیکرها را ... باز هم شکرِ خدا نیزه‌ به دستی نرسید مثل آن روز، که بردند، همه سرها را باز هم شکر، که ناموس تو را ... لال شوم که ندیدی غمِ دزدیدنِ معجرها را با جوان‌مرگی تو یادِ جوان افتادم برد، تابوتِ عبایش علی‌اکبرها را ... @shia_poem
شکسته‌اند قلم‌ها و بسته‌اند دهان‌ها نشسته‌اند قدم‌ها و خسته‌اند توان‌ها نبرده راه به جایی خیال از تو سرودن چه ساکن‌اند زمان‌ها، چه الکن‌اند زبان‌ها چه حاجتی به بیان است آنچه را که عیان است که شرح عمر کمت نیست در توان بیان‌ها کم از شکوه تو گفتند راویان احادیث نشسته داغ عظیمی میان سینۀ آن‌ها کسی که حرز تو را بسته است بر سر بازو کشیده خط سیاهی به دور خط و نشان‌ها یکی‌ست لطف و عتابت هر آن که دور شد از تو چشیده است بلاها و دیده است زیان‌ها تویی که مرجع حلُ‌المسائل است نگاهت به ما نگاه بینداز در هجوم گمان‌ها همیشه قصۀ تو می‌خورد گریز به گودال درست لحظۀ آخر بریده است امان‌ها رضا شده‌ست علی‌اکبر و شدی تو حسینش عوض شده‌ست فقط جای پیرها و جوان‌ها دوباره راهی مشهد شدیم و توشۀ ما شد پر از عریضۀ حاجت شبیه نامه‌رسان‌ها غریب‌زاده! قریبِ به اتفاق سپردند که حاجت از تو بخواهیم ای امام جوان‌ها! @shia_poem
به خدا که غربتش نگفتنی ست اون که توو جوونی فکر رفتنه داره جون می کنه با سختی ولی همسرش بالا سرش دف می زنه غریبی ش حتی فراتر از حسن بغض توو صداش فرشته کُش شده حالِ مَحرمِ خونه ش با دیدنِ لبایی که غرق خونه خُوش شده صدای هلهله ها بالا می رفت تا صدای تشنگی شو نشنون آبا رو کنیزا می ریزن زمین تا که داغ دلشو بیشتر کنن کنیزا می خوان تا روی پشت بوم بدنش رو روی خاکا بکِشن کفترام آماده ان که رو تنش سایه ای به وُسعِ پرها بِکِشن گوشه ی اتاق غریب فاطمه داره توو تنهایی بال بال می زنه انگاری جدِّ شو می دید که داره دست و پا میون گودال می زنه گوشه ی حجره چه کربلایی شد وقتی که پسر پیش پدر رسید خوبه که جواد توو زنده بودنش جلو چشمش داغ بچه شو ندید پدر کربلا اما توو یه روز دیده داغ تک تکِ عزیزاشو مخصوصأ مقتل میگه که جون داده وقتی دید علیِ ارباً ارباشو تازه این تموم ماجرا نبود مونده داغِ اون علیِ آخرش بابا حیرون میشه وقتی میبینه یه سه شعبه توو گلوی پسرش روضه ها توو قتله گاه تموم نشد تازه ابتدای راه گریه شد اولین بار که روی نیزه نشس(ت) شروعِ روضه های رقیه شد @shia_poem
مرا ازبین خواهد برد غم این اضطراب آخر دعایم می‌شود درباره‌ات کی مستجاب آخر بگو این دست‌های خسته‌ام ازپشت ابرِغم گره کی می‌خورد بر بارگاه آفتاب آخر ؟ شبیه مادرت زهرا جوان و خسته دل رفتی نیاوردی در این دنیای غم آلوده تاب آخر فدای کودکیِ تو که کرد ای اصل اُتوالعِلم جوابت کل عالِم‌های عالَم را مجاب آخر فدای دو امامی که تن زخمی در آن گرما لب خشکیده شان می‌گفت ذکر آب آب آخر اگرچه روضه یکسان است ولی معلوم شد فرق زنانی مثل ام فضل و جعده با رباب آخر تمام کار من گریه ،غم و دوری و بی تابی چه خواهند کرد با من بچه های بوتراب آخر ؟ @shia_poem
🔸اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَلَمِ التُّقَى وَ نُورِ الْهُدَى وَ مَعْدِنِ الْوَفَاءِ وَ فَرْعِ الْأَزْكِيَاءِ وَ خَلِيفَةِ الْأَوْصِيَاءِ وَ أَمِينِكَ عَلَى وَحْيِكَ‏🔸 مبدا که باشد طوس مقصد کاظمین است در آسمان ها هم زبانزد کاظمین است هر جا که بوی تو می آید کاظمین است با این حساب امروز مشهد کاظمین است وقتی که محو دیدن باب الجوادیم انگار اصلا زائر باب المرادیم مهر و محبت ؛حلم و بخشش جود و رحمت دارد تجلی در وجودت بی نهایت شاعر می افتد پای توصیفت به زحمت داری به سر عمامه ی سبز امامت پاکی؛ زلالی ؛مهربانی و عطوفی ای معدن الرحمه! رئوف بن رئوفی بسکه خدای تو ملاحت بر تو داده دل می بری با چشم و ابروی گشاده ای تالی شمس الشموس ای شاهزاده از کودکی هستی بزرگ خانواده وقتی علی اکبر مولای مایی یعنی تو  هم خُلقاً و خَلقاً مصطفایی علم الیقین و مظهر توحید بودی در ناامیدی مایه ی امید بودی راه نجات از ورطه ی تردید بودی نه ساله اما مرجع تقلید بودی خورشید زاده ماه پیشت رخ گرفته هر پرسشی در محضرت پاسخ گرفته نه ساله بودی رهبری کردی جهان را در آستین داری جواب حاضران را داری به دست خود زمام آسمان را دادی به ما از صلب خود صاحب زمان را عمری مسلمان های اسلام تو هستیم چشم انتظار مغز بادام تو هستیم معنا بگیرد علم و دانش تحت نامت حکمت همیشه می گذارد احترامت یحیی بن اکثم مات و حیران کلامت جای سخن های تو بنویسم قیامت با احتجاجت فتح خیبر کردی آن روز با تیغ نطقت کار حیدر کردی آن روز چشم تمنا را بدوزم بر نگاهی یا سیدالسادات اباجعفر نگاهی تا حال و روز من شود بهتر نگاهی کی میکنی بر جانب نوکر نگاهی با یک نگاه تو " موفق "می شوم من بر جمع اصحاب تو ملحق می شوم من سرچشمه ی مهر و عطوفت کوه احساس بیرون زند از حجره ات عطر گل یاس بر روضه های فاطمه همواره حساس غیرت به مادر داری آقا مثل عباس مشتاق انجام امور ناتمامی از خردسالی ات به فکر انتقامی با سفره هایت هرکسی که آشنا شد بیرون نرفت از روضه ات حاجت روا شد هر جا که آمد نام تو دارالشفا شد  با ذکر تو آجیل مان مشکل گشا شد عطری دگر بر هفته داده چهارشنبه ماییم و ختم یا جواد چهارشنبه نَحنُ مَوالیکم بِزَهرا یَابنَ سلطان یا سیدی اُنظر اِلینا یابن سلطان ما را سفارش کن به بابا یابن سلطان روضه مهیا شد بفرما یابن سلطان گنبد به روی دوش خود پرچم گرفته بابا برایت مجلس ماتم گرفته عمری میان روضه هایت گریه کردیم بر غربت بی انتهایت گریه کردیم تو گریه کردی پا به پایت گریه کردیم با ضامن آهو برایت گریه کردیم شهری به پای رفتن تو غصه خورده همسایه از همسایه ی خود ارث برده هر روز مهمانی به غیر از غم نداری بر زخم های کهنه ات مرهم نداری حتی میان خانه ات محرم نداری جز گریه کردن راه دیگر هم نداری ای وارث درد حسن خون بر دلت شد وقتی شریک زندگی ات قاتلت شد از شدت زهر ستم بال و پرت سوخت تنها نه بال و پر تمام پیکرت سوخت تو سوختی از غصه قلب مادرت سوخت از تشنگی در بین حجره حنجرت سوخت با ناله های تو همه کِل می کشیدند در پیش چشم فاطمه کِل می کشیدند شکر خدا سر نیزه و تیر و کمان نیست بر سینه ی تو رد پایی از سنان نیست در دست اُمّ فَضل دیگر خیزران نیست انگشترت دیگر به دست ساربان نیست شکر خدا دیگر به دنبال سر تو از دشمنت سیلی نخورده دختر تو @shia_poem
چقدر قلب تو و آسمان شبیه همند ستاره‌ها همه جا بی‌گمان شبیه همند به روی شانه ی تو حلقه حلقه موی سیاه که روزگار من و گیسوان شبیه همند اگر که چو کودکی اما به چشم ما دریا و رودهای پر آب روان شبیه همند مرور می‌کنم این قصه را وَ می‌بینم که مردهای همه داستان شبیه همند زنی به هلهله و کف، زنی به دستش سم درست فصل نُه و دو زنان شبیه همند دو مرد روی زمین مانده اند اما نه ! به زیر سایه و بی‌سایه بان شبیه همند؟ دو گنبدی که کنار همند در تصویر به راستی چقدَر این و آن شبیه همند به غیر آنچه که گفتم امام‌ها هستند غریب و خسته دل و مهربان ...شبیه همند.. @shia_poem
به جایی رو نخواهم زد اگر اسمم گدا باشد اگر رزقم به دستانِ جوادِ إبن رضا(ع) باشد همان آقا که در آشوبِ هر کارِ گره خورده قسم خورده می آید بهترین مشکل گشا باشد جوادِ إبن رضا(ع) آنکه در آن عمرِ کمَش حتی برای دردمندان خواسته؛ عینِ شفا باشد کجا دیدی که سائل با دلی آرام و آسوده بدونِ عرضِ حاجت؛ آن به آن حاجتروا باشد میانِ خانه و مسجد...زمانِ رفع ِ همّ و غم- برایش ذره ای فرقی ندارد که کجا باشد مرامش بخشش است و کیست غیر از او که روز و شب برایِ دشمنش حتی مقیّد به دعا باشد برایش مینوشت این را خدا در سرنوشتش کاش نباید همسرش با مکرِ شیطان آشنا باشد همان همسر که می آورد جای آب؛ جام ِ زهر مقدّر شد که أمّ الفضل(لع) یارِ بی وفا باشد تمام عرشِ حق آماده شد گریه کنان؛ تا که به روی پشتِ بام ِ حجره مشغولِ عزا باشد تنش افتاد زیرِ آفتابِ داغ؛ لب-تشنه... گریزِ روضه باید به شهیدِ کربلا باشد! @shia_poem
با شما در چشم ما دنیا نمی‌آید به چشم با تو حتی عالم بالا نمی‌آید به چشم غم اگر دریا شود دریا نمی‌آید به چشم دل کجا دارد کجا دارد بجای کاظمین آی مشهد گریه کن امشب برای کاظمین پیش تو از عرض حال غم خجالت می‌کشیم هرچی می‌خواهیم از آنهم خجالت می‌کشیم با جوادی که تویی از کم خجالت می‌کشیم هیچ اگر شیرازه‌ی ما هست آقا جان ببخش کوچکی اندازه‌ی ما هست آقاجان ببخش پیش این آیینه کمتر باش، ما را می‌کشی آه کمتر آه کش، آیینه‌ها را می‌کشی حتم دارم تب کنی، حتی رضا را می‌کشی ای حسن اما نه، تنهاتر میان خانه‌ات آشنایت می‌زند آتش به جان خانه‌ات یک نفرلب تشنه و یک جمع حاشا می‌کنند یک نفر می‌نالد و جمعی تماشا می‌کند خنده بر تو نه به بی تابیِ زهرا می‌کنند هیچ‌کس اینجا نمی‌آید به تسکینت چرا خاک عالم بر سرم خاک است بالینت چرا ای جوانِ فاطمه غم با جوانی‌ات چه کرد وای آقا همسرت با مهربانی‌ات چه کرد زهر با روی کبودِ ارغوانی‌ات چه کرد رحم بر حال تو و خون ناله‌ی زهرا نکرد هرقدر گفتی عطش بی‌رحم در را وا نکرد خوب پیدا هست از این بال و پر کوبیدنت از نفسها از تقلا، بر جگر کوبیدنت بر در این حجره‌ی در بسته سر کوبیدنت می‌زدی بال و پر و هرگوشه پَر می‌ریختی کاش طشتی بود و بین آن جگر می‌ریختی کاشکی بالا سرت این لحظه خواهر داشتی یا کنار این تقلاها برادر داشتی خرج کردی نیمه‌جانی که به حنجر داشتی خنده‌ها با ناله‌های تو هماهنگ است؛ وای قتلگاهت حجره‌ای تنگ است از سنگ است وای روی بام اُفتادی و دیدند نوکرها تو را شُکر پوشاندند با پرها کبوترها تو را گریه‌ها کردند در تشییع مادر‌ها تو را شکر دیدم که کفن روی کفن آورده‌اند کوچه کوچه مو پریشان سینه‌زن آورده‌اند تو به روی بام رفتی در ته گودال نه از عطش از حال رفتی موقع پامال نه بود چشمت بر در و بر قاتلِ خوشحال نه لحظه‌های آخرت دیدی بدن داری هنوز جای شکرش هست بر تن پیرهن داری هنوز @shia_poem