eitaa logo
شعر شیعه
7هزار دنبال‌کننده
482 عکس
179 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
هر نصر من الله به شمشیر علی بود هر فتح قریب از دل چون شیر علی بود در خیبر و بدرش همه یکپارچه گفتند: پیروزی اسلام به شمشیر علی بود آن رعشه که بر کاخ معاویه درافتاد پیداست که از نعره تکبیر علی بود در سینه اگر بغض علی داشت عجب نیست چون سینه دشمن هدف تیر علی بود یک قوم در اندیشه تحقیر علی بود یک طایفه مشغول به تکفیر علی بود گفتند و نماندند ولی نام علی ماند الحق که علی شاهد تکثیر علی بود حتی به سکوتش کمر تفرقه خم شد این وحدت ما حاصل تدبیر علی بود صد رنگ عوض کرد بشر در طی ایام تاریخ کجا شاهد تغییر علی بود؟ فرمود که دوزخ چه بسا خلق نمی‌شد در هر دل اگر مهر فراگیر علی بود پیغمبر ما آینه حسن خدا بود در آینه هر آینه تصویر علی بود هنگام سحر فاطمه بر منبری از نور با یازده آیینه به تفسیر علی بود از خاک نجف شاخه انگور بر آمد این معجزه تاک به اکسیر علی بود ایوان نجف! هان تو شهادت بده فردا این دل همه عمر به تسخیر علی بود @shia_poem
طائر عرشم ولى پر بسته ام  یاد دلدارم ولى دلخسته ام آسمانم بى ستاره مانده است  درد، من را سوى غربت رانده است نالهها مانده است در چاه دلم  قاتلى دارم درون منزلم من رضا را همچو روحى بر تنم  هستى و دار و ندار او منم   ضامن آهو مرا بوسیده است  خندهام را دیده و خندیده است   بر رضا هرکس دهد من را قسم  حاجتش را مىدهد بى بیش و کم لاله اى در گلشن مولا منم  غصه دار صورت زهرا منم زهر کین کرده اثر رویم ببین  همچو مادر دست بر پهلو، غمین در میان حجرهاى در بسته ام  بى قرارم، داغدارم، خسته ام این طرف با فاطمه باشد جواد  آن طرف دشمن ز حالش گشته شاد این طرف درد و غم و آه و فغان  آن طرف هم دخترانِ کف زنان کس نباشد بین حجره یاورم  من جوان مرگم، شبیه مادرم ریشه ها را کینه ها سوزانده است  جاى آن سیلى به جسمم مانده است  حال که رو بر اجل آورده ام  یاد باباى غریبم کرده ام نیست یک درد آشنا اندر برم  خواهرى نبود کنار پیکرم  تشنه لب در شور و شینم اى خدا  یاد جدّ خود حسینم اى خدا @shia_poem
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت هر شاخه‌ای قنوت برای خدا گرفت شعر علیل و واژه‌ی بی‌اشتهای آن با اشک‌های شوق تشرف شفا گرفت در گرگ و میش صبح، در انبوه خیر و شر دل بیدلانه حالت خوف و رجا گرفت امّا پس از طلوع فراگیر آفتاب بی‌اختیار دامن مهر تو را گرفت! مهر تو شرح روشن اشراق ناب بود خورشید با تبسّم تو روشنا گرفت عالم قرار بود پس از تو شود خراب مهرت قدم نهاد که عالم بقا گرفت با فطرت اویس دل آمد به سوی تو از عطر مصطفای وجودت صفا گرفت باغ از شکوفه هر سحر احرام شوق بست اذن طواف در حرم کربلا گرفت بی شک سراغ رایحه‌ی گیسوی تو را حافظ هزار بار ز باد صبا گرفت! با شوق تو مشارق الهام جلوه کرد با عطر تو عوالم ایجاد پا گرفت دیدم چگونه شاهد بزم شهود شد آن عاشقی که رخصت «یا لیتنا» گرفت! از داغ تو که در دل افلاک جا گرفت آدم به ناله آمد و خاتم عزا گرفت فیض عظیم با «وَ فَدَیناهُ» موج زد این جام را خلیل به لطف شما گرفت حتی پیامبر به پیامت امید داشت آن روز که تو را به سر شانه‌ها گرفت عمّان درست گفت: خدا در دم نخست وقتی که امتحان ز همه اولیا گرفت قلب تو بیشتر ز همه درد و داغ خواست جانِ تو بهتر از همه جام بلا گرفت ای دم به دم حماسه! ببخشا که شعر من از حد گذشت و حال و هوای رثا گرفت در حیرتم «کمیت» چگونه میان شعر از دشمنان خون خدا خونبها گرفت؟! "آنان که در مقام رضا آرمیده‌اند" دیدند دعبل از چه امامی قبا گرفت من در خور عطای شما نیستم ولی باید دهان شاعرتان را طلا گرفت وقتی خروش کرد که "باز این چه شورش است" آری، چه شورشی که جهان را فرا گرفت... @shia_poem
کاروان، کاروان شورآور کاروان، اشتیاق، سرتاسر همه در حالت سفر از خود همه بی‌تاب چون نسیم سحر همه دل‌باخته چو پروانه همه بر پای شمع، خاکستر پدران از تبار ابراهیم مادران از قبیلهٔ هاجر عارفانِ قبیلهٔ عرفات شاعران عشیرهٔ مشعر... سروهایی به قامت طوبی چشمه‌هایی به پاکی کوثر هم‌رکاب حماسه‌های عظیم در گذر از هزار و یک معبر در دل و جانِ كاروان اکنون می‌تپد این نهیب، این باور: نكند شوكران شود معروف! نكند نردبان شود منكر! مرحبا بر سلالهٔ زهرا هان! «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَر» می‌سزد حُسن مَطلعی دیگر وقت وصف عقیله شد آخر در نزولش ز منبر ناقه خطبه‌خوانِ حماسه، آن خواهر شد عصا، شانهٔ علی‌اكبر پای عباس، پلهٔ منبر سرزمین، سرزمین گل‌ها بود پهنهٔ عشق! وه چه پهناور! شد پدیدار صحنه‌ای دیگر کشتی نوح بود و موج خطر ناگهان در هجوم باد خزان كنده شد برگه‌هایی از دفتر! کاش دستان باد می‌شد خشک کاش می‌شد گلوی گل‌ها تر! كیست مردی كه می‌رود میدان كه ندارد به جز خودش لشکر؟! ترسم این داغ شعله‌ور گردد مثل آتش که زیر خاکستر... آه! از زین، روی زمین افتاد پارهٔ جان احمد و حیدر و زنی روی تل برای نبی صحنه را می‌شود گزارش‌گر كه ببین جای بوسه‌های شما شده سرشار بوسهٔ خنجر! می‌بَرَند از تن عزیز تو جان می‌بُرَند از تن حسین تو سر آن طرف صحنهٔ شگفتی هست نه! بسی صحنه هست شرم‌آور رفته از پای دختران خلخال! رفته از دست مادران زیور! كاروان می‌رود به كوفه و شام کاروان می‌رود به مرز خطر كاروان می‌رود ولی خالی‌ست جای عباس و قاسم و اكبر کاروان جاری است در تاریخ کاروان باقی است تا محشر... @shia_poem
ارزانی کمال تو، قلب سلیم بود مستی هر پیامبر از این شمیم بود آنجا که شرح خلقت آدم نوشته شد وصف تو در کتاب به خلق عظیم بود مردی به نام احمد، از این راه می‌رسد این حادثه، نوشتهٔ عهد قدیم بود کوری چشم ظلمت شب راهه، مثل نور تنها نگاه آینه‌ات مستقیم بود فرعون نفس ساحر ما را چه خوش گرفت محو عصای معجزهٔ تو کلیم بود پر زد خدیجه همچو ابوطالب از حرم آن فصل، فصل هجرت دو یاکریم بود این زخم‌ها به سینهٔ تو غالب آمده است دشوارتر ز شعب ابی‌طالب آمده است کردیم در حریم تو دست دعا بلند ای آنکه هست مرتبه‌ات تا خدا بلند بر دامن شفاعت تو چنگ می‌زند دستی که کرده‌ایم به یا ربنّا بلند خورشیدی آن‌قدر که به جسمت نمانده است حتی نسیم سایۀ کوتاه یا بلند همراه دسته‌های گل یاس، می‌شود نام تو از صلابت گلدسته‌ها بلند کفر ازهراس موج تو نابود می‌شود هرچند چون حباب شود از هوا بلند این جمع را بگو که به تحقیر کم کنند از پشت حجره‌های جهالت صدا بلند حتی خیال دوری اگر بال گسترد حنانه‌ایم و نالۀ ما در قفا بلند ما را به حال خویش مبادا رها کنی! این کار را -همیشۀ رحمت- کجا کنی؟... با آن‌که خلقت است طفیل امیری‌ات دم می‌زنی به نزد خدا از فقیری‌ات حتّی به کودکی ز خدا جلوه داشتی خورشید، خانه داشت به دندان شیری‌ات با آن‌که تاج و تخت سلیمان هم از خداست معراج می‌رویم ز فرش حصیری‌ات کمتر به شرح سورهٔ هود آستین گشا می‌ترسم آیه‌ها ببرد سمت پیری‌ات آفاق را چو آیهٔ انفاق زنده کرد از پابرهنگان خدا دستگیری‌ات با آن‌که ناز می‌دمد از سر بلندی‌ات شوق نماز می‌چکد از سر به زیری‌ات کوری چشم سامری از جنس نور هست هارون‌ترین وصّی خدا در وزیری‌ات وقتی سخن ز لطف بهار ولی شکفت بر غنچهٔ لبان تو نام علی شکفت دنیا شنید نام علی را بهار شد چابک‌ترین غزال فضیلت شکار شد با آن‌که آفتاب تو سایه نداشته‌ست خورشید آن امام تو را سایه‌وار شد از چشمۀ حماسۀ تو آب خورده بود برقی که میهمان تب ذوالفقار شد آری برای مرحب و عمرو بن عبدود حتی شکست خوردن از او افتخار شد هر چند برکه بود در آغاز خود غدیر جوشید و رودخانه‌ شد و آبشار شد آن صبح بر محاسن او خون نشسته بود؟ یا باغ یاس چهرۀ او لاله‌زار شد؟ شمشیر را به فرق عدالت نشانده‌اند چیزی مگر ز مزد رسالت نخوانده‌اند؟ آن‌جا که جلوه‌های شب قدر پر گشود اوصاف کوثر تو در آفاق رخ نمود در شرق آسمانی پهلوی دخترت خورشید بوسه‌های تو گرم طلوع بود وقتی که عطر فاطمه آهنگ باغ داشت شوق قناری لب تو داشت این سرود: بر روشنای خانۀ هارون من سلام بر دامن طلوع حسین و حسن درود حتماً پس از تو دختر تو داشت احترام! حتماً مدینه فاطمه را بعد تو ستود یک مژدۀ تو فاطمه را شاد کرده بود: تو زود می‌رسی به من ای بی‌قرار، زود این چند روزِ دختر تو چند سال بود دلتنگ نام تو ز اذان بلال بود باغ تو با دو یاسمن آغاز می‌شود با غنچه‌های نسترن آغاز می‌شود آری، بقای دین تو با همت حسین در شور نهضت حسن آغاز می‌شود آیات از عقیق لبش شهره می‌شود راه حجاز از یمن آغاز می‌شود! در صبح صلح او که پر از عطر کربلاست هفتاد و دو گل از چمن آغاز می‌شود صلحش اگر چه ختم نمی‌شد به ساختن از هرم طعنه سوختن آغاز می‌شود این غصه بعد مرگ به پایان نمی‌رسد این داغ، تازه از کفن آغاز می‌شود آن‌قدر تیر بوسه به تابوت می‌زند تا خون ز صفحۀ بدن آغاز می‌شود آری تنی که از اثر زهر شد کبود ای کاش در کنار مزار تو دفن بود ما مانده‌ایم و معنی مکتوم این کتاب ما مانده‌ایم و مستی معصوم این شراب تا هفت پرده راز حسینت عیان شود گفتیم هفت مرتبه تکبیر با شتاب پایین ز منبر آمدی، آغوش واکنان یعنی دلت نداشت به هنگام گریه، تاب این نور از تو بود که بر شانه‌ات نشست جز آفتاب جای ندارد بر آفتاب... حتی به وقت مرگ اجازه نداده‌ای از سینه‌ات جدا شود آن عطر و بوی ناب حالا نگاه کن که ز صحرای کربلا این‌گونه، دختر تو، تو را می‌کند خطاب: «این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست» نامت هزار مرتبه از قلب و جان گذشت آری مگر ز یاد خدا می‌توان گذشت؟ هر تازه لقمه‌ای که به دست فقیر رفت از سفرۀ کرامت این خاندان گذشت حتی مناره‌ها همه در وجد آمدند وقتی که نامت از سر باغ اذان گذشت دیگر چگونه بین زمین تاب آوری؟ وقتی بُراقت از سر هفت آسمان گذشت در اشتیاق روی تو از جان گذشته‌ایم «دنیا غم تو نیست که نتوان از آن گذشت» دیدیم بستر تو و گفتیم که چه زود باید ز پیش آن پدر مهربان گذشت گیرم که باغ زنده بماند در این خزان آخر چگونه می‌شود از باغبان گذشت؟ چون حمزه تا همیشه کنار اُحُد بمان آه ای پدر کنار یتیمان خود بمان @shia_poem
هر نصر من الله به شمشیر علی بود هر فتح قریب از دل چون شیر علی بود در خیبر و بدرش همه یکپارچه گفتند: پیروزی اسلام به شمشیر علی بود آن رعشه که بر کاخ معاویه درافتاد پیداست که از نعره تکبیر علی بود در سینه اگر بغض علی داشت عجب نیست چون سینه دشمن هدف تیر علی بود یک قوم در اندیشه تحقیر علی بود یک طایفه مشغول به تکفیر علی بود گفتند و نماندند ولی نام علی ماند الحق که علی شاهد تکثیر علی بود حتی به سکوتش کمر تفرقه خم شد این وحدت ما حاصل تدبیر علی بود صد رنگ عوض کرد بشر در طی ایام تاریخ کجا شاهد تغییر علی بود؟ فرمود که دوزخ چه بسا خلق نمی‌شد در هر دل اگر مهر فراگیر علی بود پیغمبر ما آینه حسن خدا بود در آینه هر آینه تصویر علی بود هنگام سحر فاطمه بر منبری از نور با یازده آیینه به تفسیر علی بود از خاک نجف شاخه انگور بر آمد این معجزه تاک به اکسیر علی بود ایوان نجف! هان تو شهادت بده فردا این دل همه عمر به تسخیر علی بود @shia_poem2
روی عدم ندید وجودی که داشتی امکان نما نبود نمودی که داشتی در خاک هم به دیدن افلاک رفته‌ای عین فراز بود فرودی که داشتی ای از تبار لیله‌ی قدر اندکی درنگ ما را ببر به سمت شهودی که داشتی ای بانویی که بود مباهات نسل تو با جبرئیل، گفت و شنودی که داشتی ققنوس‌وار در پی خورشید پر زدی از شعله‌های آتش و دودی که داشتی گفتی و باز منکر شأن شما شدند نفرین به دشمنان حسودی که داشتی اما حماسه در تن آفاق پا گرفت از پشت روزهای کبودی که داشتی @shia_poem
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟ مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟ در بهاران مشو از یاد حقیقت غافل جلوۀ اوست همه، آنچه گلستان دارد سینه را آینۀ باغ شقایق كرده‌ست خاطراتی كه دل از داغ شهیدان دارد صبح جمعه دل ما هم نفس باد صبا شكوه از فُرقت آن زلف پریشان دارد جان ما لحظه به لحظه ز غمش سوخته است چشم ما ثانیه در ثانیه باران دارد آری این راه، به پایان نرسیده‌ست هنوز راه عشق است بسی آتش سوزان دارد... راه ما راه جهاد است، ره بیداری‌ست امت واحده! برخیز كه وقت یاری‌ست این همان راه خدا، راه فنا، راه بقاست راه زهرا و علی، راه شهیدان خداست این همان عهد ازل، عهد خدا با همه بود كه وفادارترین فرد به آن فاطمه بود همه دیدند شجاعانه به مسجد رو كرد آری آن بانوی فرزانه به مسجد رو كرد چشم پر ابر، ولی جلوۀ خورشیدی داشت در پی غصب فدک، خطبۀ توحیدی داشت... از خدا گفت و سپس نعمت بی‌پایانش وای از آن دل كه اطاعت نكند فرمانش خطبه می‌خواند و از آن نعمت برتر می‌گفت آری آن روز ز الطاف پیمبر می‌گفت گاه از امت و گاهی ز امامت می‌گفت گاهی از سختی فردای قیامت می‌گفت گفت مردم! نشده آتش دل، سرد هنوز نگذشته‌ست ز داغ پدرم چندین روز آه، لب بستن از این غم ز توان بیرون است خواهم آرام نشینم! چه كنم؟ دل خون است! همتی داشت در آن روز به اثبات علی عزم آن یار خلاصه به همین نیست ولی رفت در پشت در و سوخت به شوق مولا شعله‌ها بر جگر افروخت به شوق مولا با همان زخم جگرسوز برون زد، آری معركه گرم جنون بود، به خون زد، آری رفت دنبال علی تا كه علی را نبرند دست بر جامۀ مولا... كه علی را نبرند رفت در معركۀ خون و مصاف شمشیر وای من بازوی زهرا و غلاف شمشیر ناله زد ناله، از این ناله چه‌ها باید كرد آری این نالۀ زهراست، حیا باید كرد آری این ناله خوشایند شب و شیطان بود سال‌ها آرزوی هند و ابوسفیان بود گفت ای طایفۀ پست، علی را مبرید ای به دنیا شده پابست، علی را مبرید... جان گواراست، به بازار حق ارزان بدهم بگذارید كه در راه علی جان بدهم با همان زخم نمک‌خورده سوی مسجد رفت با همان پهلوی آزرده سوی مسجد رفت دید شمشیر به بالای سر مولا بود آری این‌گونه بگوییم: علی تنها بود گفت با این جگر سوخته، قلبی پر خون می‌روم رو به سوی قبر پیمبر اكنون می‌روم چهره از این واقعه پُر چین بكنم أیها الناس! بترسید كه نفرین بكنم @shia_poem
ای چشمه ای که نبض هر دریا و رودی از دامن خورشید ما تهمت زدودی یعنی که گفتند ابتر است اما اینچنین نیست انگشتر پیغمبر ما بی نگین نیست اکنون خدا را شکر بی کوثر نماندیم این انقلاب ماست ما ابتر نماندیم امروز در بیروت نسلی تازه داریم در غزه از روح جهاد آوازه داریم تا بیست سال دیگر از الطاف زهرا(س) نامی نمی ماند ز اسرائیل برجا لب تر کنی در معرکه جان می سپارند ای هاجر! اسماعیل هایت بیقرارند همراه با اهل یمن خصم یهودند ویرانگر برنامه آل سعودند با عزم خود روح خدا را شاد کریم وقتی که خرمشهر را آزاد کردیم فکه ، شلمچه با هزاران گنج از ماست هنگامه های کربلای پنج از ماست همت ، صلابت، شوق وشور ، آقایی از ماست چمران ، مفتح ، باکری ، بابایی از ماست امروز در میدان هزار لشگرستیم هنگامه ساز فتح بدر و خیبرستیم امروز آن دوران غم غالب گذشته آن سختی شعب ابیطالب گذشته با این همه برخی ز دشمن بیم دارند در مشکلات خود سر تعظیم دارند تا آنکه گفتا رهبر محبوب ایران مردم گله مندند از ضعف  مدیران هر کس که دلبسته است بر لبخند دشمن غافل شده از حیله و ترفند دشمن حتما به ذلت عاقبت جان می سپارد با گرگ ها هر کس تفاهم نامه دارد ما را به شرق و غرب عالم اعتنا نیست وقتی خدا با ماست دیگر کد خدا کیست؟ همزاد ما شمشیر تیز ماست آری  صد ها گزینه روز میز ماست آری عمری است با دشمن سر پیکار داریم در دل اشداء علی الکفار داریم یا فاطمه عالم سپاه دختر توست جان ها فدای بارگاه دختر توست این گنبد و گلدسته بی پرچم نگردد یک آجر از دیوار صحنش کم نگردد گرم دفاعیم از حرم با صد رشادت در جان ما هرگز نمی میرد شهادت @shia_poem
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست خروش چلچله لبریز بی‌قراری توست چه ساقه‌ها که سلوکش به صبح صادق توست چه باغ‌ها که شکوهش به آبیاری توست تویی که در همه ذرّات جلوه‌گر شده‌ای هنوز آینه، مبهوت بی‌شماری توست بگو کدام غزل شرح ماجرای تو گفت؟! بگو کدام چکامه به استواری توست؟! بیا بیا که در این کوچه‌باغ دلتنگی دلِ شکستۀ هر عاشقی، قناری توست بیا که چشم به راه تو بعثت است و غدیر حَرا هر آینه در انتظار یاری توست مرا امید ظهور تو زنده می‌دارد و آن‌که شوکت باران به هم‌جواری توست بهار، هم‌نفس باغ‌های خرّم توست بهار، همسفر چشمه‌های جاری توست @shia_poem
هر نصر من الله به شمشیر علی بود هر فتح قریب از دل چون شیر علی بود در خیبر و بدرش همه یکپارچه گفتند: پیروزی اسلام به شمشیر علی بود آن رعشه که بر کاخ معاویه درافتاد پیداست که از نعره تکبیر علی بود در سینه اگر بغض علی داشت عجب نیست چون سینه دشمن هدف تیر علی بود یک قوم در اندیشه تحقیر علی بود یک طایفه مشغول به تکفیر علی بود گفتند و نماندند ولی نام علی ماند الحق که علی شاهد تکثیر علی بود حتی به سکوتش کمر تفرقه خم شد این وحدت ما حاصل تدبیر علی بود صد رنگ عوض کرد بشر در طی ایام تاریخ کجا شاهد تغییر علی بود؟ فرمود که دوزخ چه بسا خلق نمی‌شد در هر دل اگر مهر فراگیر علی بود پیغمبر ما آینه حسن خدا بود در آینه هر آینه تصویر علی بود هنگام سحر فاطمه بر منبری از نور با یازده آیینه به تفسیر علی بود از خاک نجف شاخه انگور بر آمد این معجزه تاک به اکسیر علی بود ایوان نجف! هان تو شهادت بده فردا این دل همه عمر به تسخیر علی بود @shia_poem
نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را ندیدم غیر تلخی در زبان با شکوه وا کردن شکرها در دهان دیدم شکوه شکرخواهی را نمی‌خواهند خوبان جز فقیری نعمتی از او گدایان خوب می‌دانند قدر پادشاهی را کجا جز سادگی نقشی پذیرد چهرهٔ زردم قلم یار مرکب نیست کاغذهای کاهی را بهار آمد، جهان دست و ترنج از هم نمی‌داند گواهی می‌دهد هر حُسنِ یوسف بی‌گناهی را بهار آموزگار وعده «یُدرِککُمُ المَوت» است دلا آماده شو آن لحظهٔ خواهی، نخواهی را چه فهمد تیره‌روز از «یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّت»؟ چه داند شب‌پرست، ‌آهنگ باد صبحگاهی را؟ کجا در پیش خصم اظهار عجز از آبرومندی‌ست؟ دلا از لوح سینه پاک کن اوهام واهی را من از دریای شورانگیز معنی عذر می‌خواهم که در تُنگِ غزل محبوس کردم شوق ماهی را قلم از خرمن اشراق امشب خوشه‌چین آمد که وقت مدح آن بانوی معنی آفرین آمد چه بانویی که هر شب سفرهٔ اشک است مهمانش همه کروبیان در عرش مبهوت چراغانش هزاران باغ عطرآگین به فطرت در وجود آمد ز گل‌های فضیلت‌پرور طرف گلستانش چه پلکی زد که مبهوتش زمین صد رنگ را گل کرد صد آیینه تمام آسمان‌ها گشت حیرانش... شکفته باغ بینش در جوار چشمۀ نورش نشسته آفرینش در کنار سفرۀ نانش خدا فرموده تا هجده سحر مهمان ما باشد فرشته‌خلقتی که خلق می‌پندارد انسانش اگر شعب ابی‌طالب، اگر غصب فدک باشد محال است آری آری، بگذرد از عهد و پیمانش نمی‌سازند با سازش هوادارن راه او گواه من وصیتنامهٔ سرخ شهیدانش مدینه، گرچه قبرش را نشان کس نخواهد داد زیارتنامه می‌خواند کنار قبر پنهانش همان قبری که از تشییع پنهانی خبر دارد از اندوه علی، از دل‌پریشانی خبر دارد چه اندوهی که شب خالی ز عطر یاس و شب‌بو شد زمان یک‌سر بدآهنگ و زمین یک‌باره بدخو شد من از «لاتَرفَعوا اصواتکم» در شهر می‌گفتم نمی‌دانم چرا در پشت این خانه هیاهو شد نمی‌دانم چه در شهر مدینه اتفاق افتاد که هر شب نالهٔ «عَجّل وفاتی» سهم بانو شد چه خوابی؟ تا سحر پهلو به پهلو می‌شود اما مگر با درد پهلو می‌توان پهلو به پهلو شد؟ دلش می‌خواست دست و بازویش وقف علی باشد غلاف تیغ اما میهمان دست و بازو شد همه دیدند دست او دگر بالا نمی‌آمد به هر زحمت ولی در روز آخر خانه جارو شد همان دستی که بعد از غسل بیرون از کفن آمد یتیمان را در آغوشش گرفت و خوب دلجو شد چه خوش آن شب، مُصَفّا کرد باغ مهربانی را چه زیبا ریخت در پای علی نقد جوانی را @shia_poem
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست خروش چلچله لبریز بی‌قراری توست چه ساقه‌ها که سلوکش به صبح صادق توست چه باغ‌ها که شکوهش به آبیاری توست تویی که در همه ذرّات جلوه‌گر شده‌ای هنوز آینه، مبهوت بی‌شماری توست بگو کدام غزل شرح ماجرای تو گفت؟! بگو کدام چکامه به استواری توست؟! بیا بیا که در این کوچه‌باغ دلتنگی دلِ شکستۀ هر عاشقی، قناری توست بیا که چشم به راه تو بعثت است و غدیر حَرا هر آینه در انتظار یاری توست مرا امید ظهور تو زنده می‌دارد و آن‌که شوکت باران به هم‌جواری توست بهار، هم‌نفس باغ‌های خرّم توست بهار، همسفر چشمه‌های جاری توست @shia_poem
ای چشمه ای که نبض هر دریا و رودی از دامن خورشید ما تهمت زدودی یعنی که گفتند ابتر است اما اینچنین نیست انگشتر پیغمبر ما بی نگین نیست اکنون خدا را شکر بی کوثر نماندیم این انقلاب ماست ما ابتر نماندیم امروز در بیروت نسلی تازه داریم در غزه از روح جهاد آوازه داریم تا بیست سال دیگر از الطاف زهرا(س) نامی نمی ماند ز اسرائیل برجا لب تر کنی در معرکه جان می سپارند ای هاجر! اسماعیل هایت بیقرارند همراه با اهل یمن خصم یهودند ویرانگر برنامه آل سعودند با عزم خود روح خدا را شاد کریم وقتی که خرمشهر را آزاد کردیم فکه ، شلمچه با هزاران گنج از ماست هنگامه های کربلای پنج از ماست همت ، صلابت، شوق وشور ، آقایی از ماست چمران ، مفتح ، باکری ، بابایی از ماست امروز در میدان هزار لشگرستیم هنگامه ساز فتح بدر و خیبرستیم امروز آن دوران غم غالب گذشته آن سختی شعب ابیطالب گذشته با این همه برخی ز دشمن بیم دارند در مشکلات خود سر تعظیم دارند تا آنکه گفتا رهبر محبوب ایران مردم گله مندند از ضعف  مدیران هر کس که دلبسته است بر لبخند دشمن غافل شده از حیله و ترفند دشمن حتما به ذلت عاقبت جان می سپارد با گرگ ها هر کس تفاهم نامه دارد ما را به شرق و غرب عالم اعتنا نیست وقتی خدا با ماست دیگر کد خدا کیست؟ همزاد ما شمشیر تیز ماست آری  صد ها گزینه روز میز ماست آری عمری است با دشمن سر پیکار داریم در دل اشداء علی الکفار داریم یا فاطمه عالم سپاه دختر توست جان ها فدای بارگاه دختر توست این گنبد و گلدسته بی پرچم نگردد یک آجر از دیوار صحنش کم نگردد گرم دفاعیم از حرم با صد رشادت در جان ما هرگز نمی میرد شهادت @shia_poem
طائر عرشم ولى پر بسته ‏ام  یاد دلدارم ولى دلخسته ‏ام آسمانم بى ستاره مانده است  درد، من را سوى غربت رانده است ناله‏ها مانده است در چاه دلم  قاتلى دارم درون منزلم من رضا را همچو روحى بر تنم  هستى و دار و ندار او منم   ضامن آهو مرا بوسیده است  خنده‏ام را دیده و خندیده است   بر رضا هرکس دهد من را قسم  حاجتش را مى‏دهد بى بیش و کم لاله ‏اى در گلشن مولا منم  غصه دار صورت زهرا منم زهر کین کرده اثر رویم ببین  همچو مادر دست بر پهلو، غمین در میان حجره‏اى در بسته ‏ام  بى قرارم، داغدارم، خسته ‏ام این طرف با فاطمه باشد جواد  آن طرف دشمن ز حالش گشته شاد این طرف درد و غم و آه و فغان  آن طرف هم دخترانِ کف زنان کس نباشد بین حجره یاورم  من جوان مرگم، شبیه مادرم ریشه‏ ها را کینه ‏ها سوزانده است  جاى آن سیلى به جسمم مانده است  حال که رو بر اجل آورده ‏ام  یاد باباى غریبم کرده ‏ام نیست یک درد آشنا اندر برم  خواهرى نبود کنار پیکرم  تشنه لب در شور و شینم اى خدا  یاد جدّ خود حسینم اى خدا @shia_poem
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور حال و هوای نافله پیداست در تنور دیگر زمین مکبّر یاران صبح نیست امشب نماز یار فُراداست در تنور هر ندبه عاشقانه به معراج می‌رود انگار شور مسجدالاقصاست در تنور! خاکستر است و شعله و پروانه‌ای که سوخت امشب تمام عشق همین جاست، در تنور اینجا مدینه نیست ولی با هزار غم دست دعای فاطمه بالاست در تنور! این زادهٔ خلیل که جانش به باغ سوخت غم را چگونه باز پذیراست در تنور؟! از اشک‌های تب‌زده طوفان به‌پا شده‌ست ای نوح! این تلاطم دریاست در تنور! با داغ جاودانهٔ تاریخ آشناست باغ شقایقی که شکوفاست در تنور این سَر که آفتاب سرافراز عالم است روشن‌ترین مفسّر فرداست در تنور دیگر چرا ز واقعه باید خبر گرفت وقتی که عمق حادثه پیداست در تنور! @shia_poem
فرازی از یک خورشید گرم چیدن بوسه ز ماه توست گلدسته‌ها منادی شوق پگاه توست آری شگفت نیست که بی‌سایه می‌روی خورشید هم ز سایه‌نشینان ماه توست از چشم آهوان حرم می‌توان شنید این دشت‌ها به شوق شکار نگاه توست بالای کاشی حرم تو نوشته است هرجا دلی شکست همان بارگاه توست با این که سال‌هاست سوی طوس رفته‌ای اما هنوز چشم مدینه به راه توست یعنی که کاش فصل غریبی گذشته بود دیگر مسافرم ز سفر بازگشته بود هرچند سبز مانده گلستان باورت آیینه‌ای جز آه نداری برابرت راه از مدینه تا به خراسان مگر کم است با شوق دیدنت شده آواره خواهرت دیگر دلی به یاد دل تو نمی‌تپد بالی نمانده‌است برای کبوترت مثل نسیم می‌رسد از ره جواد تو یعنی نمی‌نهی به روی خاک‌ها سرت تنها به خاک کرب‌وبلا سر نهاده بود مردی که داشت نوحه‌گری مثل مادرت اشک تو هست تا به ابد روضه خوان ما تا کربلاست همسفر کاروان ما @shia_poem
ای چشمه ای که نبض هر دریا و رودی از دامن خورشید ما تهمت زدودی یعنی که گفتند ابتر است اما اینچنین نیست انگشتر پیغمبر ما بی نگین نیست اکنون خدا را شکر بی کوثر نماندیم این انقلاب ماست ما ابتر نماندیم امروز در بیروت نسلی تازه داریم در غزه از روح جهاد آوازه داریم تا بیست سال دیگر از الطاف زهرا(س) نامی نمی ماند ز اسرائیل برجا لب تر کنی در معرکه جان می سپارند ای هاجر! اسماعیل هایت بیقرارند همراه با اهل یمن خصم یهودند ویرانگر برنامه آل سعودند با عزم خود روح خدا را شاد کریم وقتی که خرمشهر را آزاد کردیم فکه ، شلمچه با هزاران گنج از ماست هنگامه های کربلای پنج از ماست همت ، صلابت، شوق وشور ، آقایی از ماست چمران ، مفتح ، باکری ، بابایی از ماست امروز در میدان هزار لشگرستیم هنگامه ساز فتح بدر و خیبرستیم امروز آن دوران غم غالب گذشته آن سختی شعب ابیطالب گذشته با این همه برخی ز دشمن بیم دارند در مشکلات خود سر تعظیم دارند تا آنکه گفتا رهبر محبوب ایران مردم گله مندند از ضعف  مدیران هر کس که دلبسته است بر لبخند دشمن غافل شده از حیله و ترفند دشمن حتما به ذلت عاقبت جان می سپارد با گرگ ها هر کس تفاهم نامه دارد ما را به شرق و غرب عالم اعتنا نیست وقتی خدا با ماست دیگر کد خدا کیست؟ همزاد ما شمشیر تیز ماست آری  صد ها گزینه روز میز ماست آری عمری است با دشمن سر پیکار داریم در دل اشداء علی الکفار داریم یا فاطمه عالم سپاه دختر توست جان ها فدای بارگاه دختر توست این گنبد و گلدسته بی پرچم نگردد یک آجر از دیوار صحنش کم نگردد گرم دفاعیم از حرم با صد رشادت در جان ما هرگز نمی میرد شهادت @shia_poem
خون دلی که خورده ای آغاز راه بود پرواز آسمانی ات از دودِ آه بود خورشید خردسالی ات اندوه ابر داشت وقتی ز داغ مادر تو تیره ماه بود می دید موج مدّ نگاهت که همچو ماه دریای ناله های علی رو به چاه بود از روزهای زخم که بر مجتبی گذشت خون لخته های طشت فقط عذرخواه بود مثل تو شوق نیزه و شمشیر بوسه خواست وقتی دلت به گوشه ای از قتلگاه بود می سوختی که در تب حمله به یوسفت کاری اگر ز دست تو آمد نگاه بود رو کرده ای به سمت مدینه که ای رسول این پاره تن، حسین تو روحی فداه بود اندوه های قلب تو از سرمه رنگ داشت از زخم صبح آینه ات شام زنگ داشت خون بود لخته لخته به چشم تو می نشست لختی اگر وداع برادر درنگ داشت از روی تل برای پیمبر سخن بگو این گیسوان کیست که قاتل به چنگ داشت؟ دیدی که از دلت عطش بوسه می چکید از آن گلو که از شفق و لاله رنگ داشت خطبه شکن شده است کسی که به نیزه ها آیات وحی بر لبش آغوش تنگ داشت سر را بزن به چوبه ی محمل که روی نی پیشانیِ برادرت، اندوه سنگ داشت تو صبح شبنمی که به خورشید رو کنی حاشا که شام، با خبر از تار مو کنی طوفانی و حماسه، اگر سر بر آوری آتشفشان دردی، اگر سر فرو کنی عطر حسین در همه جا می پراکنی همچون نسیم تا سفر کو به کو کنی پنهان شده است گل، پس خاشاک قتلگاه باید که خاک را به تمنّاش، بو کنی گاه وداع آمده با پاره های دل یک بوسه وقت مانده که نذر گلو کنی با سر برای چوبه ی محمل سخن بگو سخت است از کجاوه به نی گفتگو کنی پرده مزن کنار ز محمل، که باز هم آئینه را به آینه ای روبرو کنی سبز است باغ آینه از باغبانی ات گل کرده شوق عاطفه از مهربانی ات از بس که خار خاطره بر پای تو نشست چشم کسی ندیده گل شادمانی ات حتی در آن نماز شبی که نشسته بود پیدا نشد تشهّدی از ناتوانی ات آنجا که روز کوفه ز رزم تو شام بود شوق حماسه می چکد از خطبه خوانی ات اما شکست خطبه ی پولادی تو را بر نیزه آیه های گل ناگهانی ات با آن سری که در طَبق آمد شبی بگو لبریز بوسه باد لب خیزرانی ات عمر سه ساله صبر دل از لاله می گرفت آتش نمی زنیم به داغ نهانی ات @shia_poem
طائر عرشم ولى پر بسته ‏ام  یاد دلدارم ولى دلخسته ‏ام آسمانم بى ستاره مانده است  درد، من را سوى غربت رانده است ناله‏ها مانده است در چاه دلم  قاتلى دارم درون منزلم من رضا را همچو روحى بر تنم  هستى و دار و ندار او منم   ضامن آهو مرا بوسیده است  خنده‏ام را دیده و خندیده است   بر رضا هرکس دهد من را قسم  حاجتش را مى‏دهد بى بیش و کم لاله ‏اى در گلشن مولا منم  غصه دار صورت زهرا منم زهر کین کرده اثر رویم ببین  همچو مادر دست بر پهلو، غمین در میان حجره‏اى در بسته ‏ام  بى قرارم، داغدارم، خسته ‏ام این طرف با فاطمه باشد جواد  آن طرف دشمن ز حالش گشته شاد این طرف درد و غم و آه و فغان  آن طرف هم دخترانِ کف زنان کس نباشد بین حجره یاورم  من جوان مرگم، شبیه مادرم ریشه‏ ها را کینه ‏ها سوزانده است  جاى آن سیلى به جسمم مانده است  حال که رو بر اجل آورده ‏ام  یاد باباى غریبم کرده ‏ام نیست یک درد آشنا اندر برم  خواهرى نبود کنار پیکرم  تشنه لب در شور و شینم اى خدا  یاد جدّ خود حسینم اى خدا @shia_poem
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور حال و هوای نافله پیداست در تنور دیگر زمین مکبّر یاران صبح نیست امشب نماز یار فُراداست در تنور هر ندبه عاشقانه به معراج می‌رود انگار شور مسجدالاقصاست در تنور! خاکستر است و شعله و پروانه‌ای که سوخت امشب تمام عشق همین جاست، در تنور اینجا مدینه نیست ولی با هزار غم دست دعای فاطمه بالاست در تنور! این زادهٔ خلیل که جانش به باغ سوخت غم را چگونه باز پذیراست در تنور؟! از اشک‌های تب‌زده طوفان به‌پا شده‌ست ای نوح! این تلاطم دریاست در تنور! با داغ جاودانهٔ تاریخ آشناست باغ شقایقی که شکوفاست در تنور این سَر که آفتاب سرافراز عالم است روشن‌ترین مفسّر فرداست در تنور دیگر چرا ز واقعه باید خبر گرفت وقتی که عمق حادثه پیداست در تنور! @shia_poem
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور حال و هوای نافله پیداست در تنور دیگر زمین مکبّر یاران صبح نیست امشب نماز یار فُراداست در تنور هر ندبه عاشقانه به معراج می‌رود انگار شور مسجدالاقصاست در تنور! خاکستر است و شعله و پروانه‌ای که سوخت امشب تمام عشق همین جاست، در تنور اینجا مدینه نیست ولی با هزار غم دست دعای فاطمه بالاست در تنور! این زادهٔ خلیل که جانش به باغ سوخت غم را چگونه باز پذیراست در تنور؟! از اشک‌های تب‌زده طوفان به‌پا شده‌ست ای نوح! این تلاطم دریاست در تنور! با داغ جاودانهٔ تاریخ آشناست باغ شقایقی که شکوفاست در تنور این سَر که آفتاب سرافراز عالم است روشن‌ترین مفسّر فرداست در تنور دیگر چرا ز واقعه باید خبر گرفت وقتی که عمق حادثه پیداست در تنور! @shia_poem
فرازی از یک خورشید گرم چیدن بوسه ز ماه توست گلدسته‌ها منادی شوق پگاه توست آری شگفت نیست که بی‌سایه می‌روی خورشید هم ز سایه‌نشینان ماه توست از چشم آهوان حرم می‌توان شنید این دشت‌ها به شوق شکار نگاه توست بالای کاشی حرم تو نوشته است هرجا دلی شکست همان بارگاه توست با این که سال‌هاست سوی طوس رفته‌ای اما هنوز چشم مدینه به راه توست یعنی که کاش فصل غریبی گذشته بود دیگر مسافرم ز سفر بازگشته بود هرچند سبز مانده گلستان باورت آیینه‌ای جز آه نداری برابرت راه از مدینه تا به خراسان مگر کم است با شوق دیدنت شده آواره خواهرت دیگر دلی به یاد دل تو نمی‌تپد بالی نمانده‌است برای کبوترت مثل نسیم می‌رسد از ره جواد تو یعنی نمی‌نهی به روی خاک‌ها سرت تنها به خاک کرب‌وبلا سر نهاده بود مردی که داشت نوحه‌گری مثل مادرت اشک تو هست تا به ابد روضه خوان ما تا کربلاست همسفر کاروان ما @shia_poem