رسیدم از بین نامه هایش، به حرف او با زمامدارش کسی که بر سفره های رنگین  نشسته و اغنیا کنارش کسی که از حال مستمندان گذشت و رد شد، نه دل پریشان نه هم قدم با غم ضعیفان نه عابری خسته در گذارش میان نهج البلاغه خواندن دلم چه آرام و بی صدا ریخت مگر نه از شیعیان اویم، که نام دارم از اعتبارش؟! کنار فرزند خود شبانه، به گفتگویم چه عاشقانه یتیم همسایه ام چه؟ امشب، چه رفته بر حال سوگوارش؟! خبر ندارم، خبر نداری، خبر ندارد وکیل این قوم هم او که بر گرده ی ضعیفان نشسته بر تخت تاجدارش هم او که بر لب مدام ذکر و به جای مُهرش، نشسته پینه گره به ابرو نشانده بلکه گره نیفتد به کار و بارش یتیم همسایه صبح تا شب به کوچه دنبال آب و نانش وکیلِ با رأیِ او معظّم، خوش است با درهم و دلارش سلام حاجی! خدا نکرده، به اسمتان برنخورده باشد یتیم همسایه بسته تر شد به دست قاضی طناب دارش علی برای تو خطبه خواند و به جای تو گوش ما شنیده است خوشم که نهج البلاغه ما را، گرفته عمریست در مدارش @shia_poem