با پشیمانی و با عفوِ اساسی آمده باز کن آغوش خود را؛ عبدِ عاصی آمده باز کن آغوش خود را "یا رَجاءالمُذنبین" سائلِ بی سرپناه و آس و پاسی آمده رفته از یادش! فراموشی گرفته سالهاست اهلِ نسیان است و غرقِ بی حواسی آمده شُکرِ نعمت رفته از یادش، حواسش نیست که با اجابت رفته و با ناسپاسی آمده دردِ عصیان بیقرارش کرده! حالش را ببین... تا شود بخشیده با چه التماسی آمده دعوتش کردی به مهمانی که درمانش کنی در دلِ شیطان عجب هول و هراسی آمده رختِ تقوا بر تنِ خوبان دلش را برده است گوشه ای کِز کرده! با کهنه-لباسی آمده دوست دارد از صمیم جان، عزیزانِ تو را بندهٔ ناقابلِ گوهرشناسی آمده میشناسد مادرسادات را... یارب نگو: پشتِ "در" امشب گدایِ ناشناسی آمده جانِ آن مادر ببخش این بندهٔ آلوده را حال که با توبهٔ ناب و اساسی آمده! @shia_poem