#پارت_12
#واقعیت_درمانی ✨
-ببخشید خاله ولی من واقعا نمی تونم ما هیچ تفاهمی باهم نداریم
+مطمئنی خاله؟شاید اگه بیشتر باهم حرف بزنید نتیجه تغییر کنه
-فکر نمی کنم چیزی تغییر کنه
علی با عصبانیت از اتاق اومد بیرون وبدون هیچ حرفی رفت بیرون در کوبید خاله م خداحافظی کرد رفت کمیل یه دونه سیب برداشت و یه نیشخند زد
+الهی بمیرم پسر خاله م تاحالا از هیچ دختری نه نشنیده بود😏
حالم بد بود دلم خیلی گرفته بود کمیل که فهمید ماشین و برداشت و بردن مزار شهدا سلام دادیم و کفشامون و دراوردیم و نشستیم کمیل مداحی مورد علاقه م و گذاشت
تو که باشی...
دلم دیگه نمی لرزه....
همین گریه به لبخند تو می ارزه...
حسین جانم ...
پناهم باش به جز رو ضه ت پنهای نیست ...
به غیر از توووو برا من تکیه گاهی نیست حسین جانم
اشکام راه خودشون و باز کردن.... کمیل خیلی باهام حرف زد و مثل همیشه با دلگرمیاش و محبتای برادرانه ش ارومم کرد حالم که بهتر شد برگشتیم خونه مامان دلخور و بود سعی می کرد به روش نیاره😔
اشتها خوردن شام نداشتم عذرخواهی کردم رفتم تو اتاق سردرد شدیدی داشتم یه مسکن خوردم و خیلی زود تو عالم خواب فرو رفتم
صبح با صدای اس ام اس گ شیم ییدار شدم علی بود:
+سلام صبح قشنگت بخیر عصری میام دنبالت بریم بیرون
دوباره اسمش و نگا کردم نه واقعا علی بود
-سلام ممنون شرمنده من نمیام
+دشمن شرمنده عزیزم چرا؟
-چون دلیلی نمی بینم با یه مرد نامحرم برم بیرون خدا نگهدار
گوشی و خاموش کردم و تاشب روشن نکردم مامان زنگ زد خونه ی زینب و براپس فردا ناهار دعوتشون کرد😍
شب که گوشیم و روشن کردم 15 تا پیام و 20 تا میسکال داشتم وااااای خدا چقدر این بشر پروعه می دونستم خوندن پیاماش فقط عصبی ترم میکنه رفتم سیمکارتم و دادم و بزاره تو گوشیش که هروقت علی زنگ زد خودش جوابش و بده کمیل خیلی از من عصبی تر بود سیمکارت و گذاشت و گوشی روشن کرد همون موقع علی دوباره زنگ زد تماس و وصل کردو....
#ادامه_داره
نویسنده:ث.ن
@shohaadaa80