🎗 🤹‍♀️ _ عیبی ندارد بابا جان..انشالله سال دیگه تهران قبول میشی و میری. انگار یک سطل اب یخ روم خالی کردند. ولو شدم روی مبل با بهت به بابا نگاه میکردم. نمیدونستم باید چی کار کنم. این حرف بابا یعنی دانشگاه بی دانشگاه.یعنی دانشگاه پر. به خودم اومدم.باید بابا را راضی میکردم. هر جوری شده . نمی تونستم از رشته ی مورد علاقه ام بگذرم. _ چرا سال دیگه بابا..من عاشق این رشته ام. _ خب عزیزم سال دیگه هم همین و بخون.من که با رشته ات مشکل ندارم. _ بابا پس مشکل شما چیه؟ _ یعنی خودت نمیدونی؟ _ بابا خب بردیا هم داره توی همون شهر درس میخونه.میرم پیش بردیا. _ بردیا 2 سال و نیم دیگه درسش تموم میشه بر میگرده تهران. اونوقت شما چی کار میکنی؟ _ خب اون وقت دو سالم بیش تر از درس من نمونده. _ همچین میگه دو سال ککه انگار دو روزه...ببین باران خودت میدونی من وقتی یک چیزی بگم دیگه تغییرش نمیدم. همین که گفتم.نه یعنی نه.دیگه هم ادامه نده. دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم. بغضم شکست و به سمت اتاقم دویدم. 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>